افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

ایران-آمریکا-تعادل ناپایدار

اگر بر این تصور باشیم که ایران و آمریکا روابط حسنه‌ای خواهند داشت به نظر می‌رسد دچار خوش‌بینی مفرط شده‌ایم. حالِ کسی را داریم که به زور می‌خواهد معامله‌ای را جوش دهد در حالی که از مختصات این بده و بستان سیاسی تصویر واضحی در ذهن ندارد.

یک بار کلّاش منهتن (ترامپ) گفت:

ایرانی‌ها در اکثر جنگ‌ها شکست خورده‌اند، اما در اکثر مذاکرات پیروز بوده‌اند!

به خیال خود داشت ایرانی‌ها را باد می‌کرد تا بنشاندشان پای میز مذاکره!

بعد از شنیدن این جمله هر چه تاریخ را مرور کردم خاطرم نیامد ما چه مذاکره‌ای را برده‌ایم. احتمالا دولت‌مردان و دیپلمات‌های ما هم زمانی که این گزاره پوچ را شنیدند با تعجب یک‌دیگر را می‌نگریستند. چند شکست اساسی در تاریخ خورده‌ایم اما انصافا تعداد بردهای‌مان در جنگ‌ها بیشتر از باخت‌های‌مان بوده... مثلا در سده‌های اخیر در جنگ با عثمانی‌ها که انصافا امپراطوری قدرت‌مندی داشتند، کارنامه قابل قبولی داشته‌ایم. در حالی که عثمانی‌ها پدران سیاسی ترامپ، یعنی همین اروپایی‌ها را حسابی قیچی کرده بودند. یکی دو شکست از روس‌ها را هم حساب کنیم دیگر شکست آنچنانی در جنگ‌ها نداشته‌ایم. قادسیه و نهاوند هم که جنگ نبودند، تسلیم کردن حاکمیتی فروپاشیده بودند.

اما به یقین می‌توان گفت مذاکره‌ای نیست که ما برده باشیم. مذاکرات مک‌فارلین را مرور کنید، روند مذاکرات یک بی‌نظمی تمام عیار است. مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ هم زمانی انجام شد که ایران در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که جنگ می‌بایست پایان یابد و فرصت‌های پیشین را که می‌توانست منجر به مذاکراتی دیپلماتیک شود از دست داده بود. برجام هم که یک توافق بدون پشتوانه حقوقی از طرف آمریکایی‌ها بود، بعدها متوجه شدیم بخیه‌ای روی آب زده بودیم و خود خبر نداشتیم. در بیشتر مذاکرات دیپلماتیک، ما ایرانی‌ها دچار خطای منطقی "سفسطه قمارباز" هستیم. به حدی بازی را ادامه می‌دهیم که حسابی خود را گرفتار بدترین وضعیت ممکن در مذاکرات نماییم. در نهایت هم، همه چیز را واگذار می‌کنیم و بیرون می‌آییم. چون زمانی که دست‌مان پر است آنقدر بدبازی می‌کنیم تا کامل دست‌های‌مان خالی شود.

در کل این نکته مهم است که ما مذاکره‌کننده‌های خوبی نیستیم اما جنگ‌جوهای متوسط به بالایی هستیم.

ترامپ هم در قامت یک سیاست‌مدار ناشی اطلاعات حداقلی از فرهنگِ سیاسیِ ایران نداشت. دروغی که خود ساخته بود را باور هم کرده بود. او اگر متوجه می‌شد که در ظاهر باید جلوی ایرانی‌ها کوتاه بیاید و در باطن زورگویی کند، یعنی آن روح حماسی ما را تحریک نکند، حتما در برنامه خود موفق می‌شد و شانس موفقیت بسیار بالاتری داشت تا اینکه در ظاهر و جلوی دوربین بخواهد تهدید کند و در پشت پرده امتیاز دهد.

هنری کیسینجر در صفحات اول کتاب "نظم جهانی" صلح آمریکایی را به اختصار در شش فاز مدل‌سازی می‌نماید که عبارتند از:

فاز اول، یک صلح آمریکایی زمانی به وقوع می‌پیوندد که طرف مقابل صلح، یک شکست‌خورده کامل باشد. در این استراتژی(استراتژی ترومن) از یک شکست‌خورده کامل است که می‌توان دوست ساخت اما از کشوری که از پا درنمی‌آید نمی‌توان یک دوست تمام عیار ساخت. تحریم‌های اعمال‌شده به ایران در سال‌های اخیر سخت‌ترین نوع تحریم‌هایی بوده که تاکنون علیه کشوری اجرا شده و به جرات می‌توان گفت هیچ کشوری در دنیا نمی‌توانست مقابل این حجم از فشار ایستادگی نماید، گذشته از اینکه این ایستادگی به چه قیمتی پای مردم آن کشور نوشته شده باشد. ایران در وضعیتی است که اگر می‌خواهد وارد فرآیند صلح شود می‌باید قبل از اینکه کارت‌های بیشتری را از دست دهد و جنگ بُرده را به باخت تمام عیار تبدیل کند، مسئله را یکسره نماید. زیرا کشوری در قواره ایران اکنون به مشکلات زیرساختی برخورد کرده، با این پیامد که حتی قادر به مدیریت وضعیت برق، آب و گاز خود هم نیست یا اینکه راه دوم را انتخاب کند و به سمت چالش‌هایی با نتایج نامعلوم پیش رود.

در فاز دوم از دیدگاه کیسینجر کشوری می‌تواند با آمریکا وارد صلح شده باشد که در قانون‌ها و هنجارها از آمریکا پیروی نماید. در یک کلام دارای وحدت نظر با آمریکا شود. منظور از قانون‌ها و هنجارها این نیست که در عربستان با شمشیر در راستای اجرای حد اسلامی گردن شخص را نقش خیابان نکنند، بلکه طرف مقابل صلح بایست قانون‌ها و هنجارهای نظم جهانی را پذیرا باشد.

در فاز سوم صلح زمانی مستحکم‌تر می‌شود که نظام اقتصادی-سیاسی لیبرال در آن کشور به معنای واقعی و نه کاریکاتوری یا گزینشی انتخاب و اجرا شود. برای مثال لیبرالیسم اقتصادی منهای لیبرالیسم سیاسی اجرا نشود.

در فاز چهارم کشوری که می‌خواهد دوست آمریکا باشد نباید میلی به کشورگشایی داشته باشد و حتی اگر لازم شد خلع سلاح شود. الگوهای صلح اروپایی و جنوب‌شرق آسیایی و موارد مشابه مبین این رویکرد هستند. در این الگو آمریکا امنیت را تضمین می‌نماید و آن کشورها متعهد می‌شوند در مقابل این امنیت تضمین شده از نقشه سیاسی-اقتصادی بانک جهانی پیروی نمایند. یعنی یک بازی برد-برد را برای طرفین ماجرا رقم زنند.

در فاز پنجم این صلح باید منتهی به یک رابطه احساسی بین دو کشور شود. یعنی این صلح را نمی‌توان در مراسم‌های مذهبی-سیاسی با مرگ‌برآمریکا ادامه داد. یا باید مرگ‌برآمریکا و سویه‌های ضد امپریالیستی ماجرا را حفظ کرد یا باید امپریالیسم به لیبرال دموکراسی تغییر نام دهد و نیمه‌ پرلیوان دیده شود تا بخش‌های خالی.

در فاز ششم الزامی است که دولت دموکراتیک در آن کشورها نهادینه شود. البته دموکراتیک نه به مفهوم آزادی سیاسی برای شهروندان، بلکه دموکراتیزاسیون به مفهوم عدم قابلیت پایداری در ایدئولوژی حاکم. به مفهوم دقیق‌تر جابجایی دولت‌ها و گردش نخبگان به منظور جلوگیری از تشکیل هسته سخت ایدئولوژیک در نظام‌های سیاسی که ممکن است ضدآمریکایی هم باشند.

نتیجه اینکه چون پذیرفتن حتی یکی از این بندها از سوی ایران تقریبا نزدیک به ناممکن است، پس صلح ایرانی-آمریکایی یک تعادل ناپایدار خواهد بود. شرایط دولت ترامپ برای صلح، معروف به "دوازده شرط پمپئو" تنها دو فاز از فازهای شش‌گانه صلح را در برمی‌گرفت (فازهای چهارم و ششم) در حالی که یک صلح پایدار دارای شش فاز مجزاست. دولت اوباما به دنبال تحقق ترتیبی این فازها بود، حسن روحانی هم در عهد شباب ریاست‌جمهوری صحبت از برجام‌های دو، سه و حتی بیشتر می‌کرد. دولت ترامپ به دنبال تحقق جزئی این فازها و دولت بایدن به دنبال تحقق همزمان فازهای شش‌گانه است.

فریبرز نعمتی

@tammollaat

سفسطه قمارباز و ویروس کرونا در ایران

 همه سو، گلایه‌هایی از کیفیت مدیریت بحران کرونا در ایران، دیده و شنیده می‌شود. از شهرستان‌های کوچک گرفته تا شهرهای بزرگ و نهایت پایتخت. منتقدین تصور می‌کنند، ایران باید گونه‌ای دیگر عمل می‌کرده و عکس‌العملی متفاوت ارائه می‌داده است!!! در حالی که قواعد حکمرانی در ایران بی‌نقص و بی‌نظیر به مانند موتور یک ساعت سوئیسی، مثل همیشه عمل کرده است. دقیق و بی‌نقص با منطق همیشگی‌اش. منطقی که بر مدیریت ایرانی برقرار است، چیزی نیست جز منطق "سفسطه قمارباز".


سفسطه قمارباز چیست؟

سفسطه قمارباز، فلسفه یکی از قضیه‌های علم احتمال است، که بر مبنای اصولی چون اعتقاد به درستی اعداد کوچک(اشاره به نتیجه‌گیری بر مبنای چند مشاهده محدود) و تصور وجود وابستگی بین وقایع استوار است. یک تفسیر از این قضیه، مدلی شده برای شناسایی رفتار اقتصادی معامله‌گران در بازارهای بورس. از این مدل‌هایی که اقتصاددانان رفتاری می‌سازند. در این مدل رفتاری، افراد در داد و ستدهای مالی خود، با حداقل سود، از ترس اینکه سود به دست آمده را از دست ندهند وارد موقعیت فروش دارایی می‌شوند، به کلام ساده حد مشخصی از موقعیت مطلوب را نهایت آن قبول می‌کنند؛ زود هول می‌شوند. برعکس زمانی که پس از خرید یک دارایی ضرر می‌کنند حاضر به فروش آن دارایی نمی‌شوند، حتی اگر به ضررهای بسیار سنگینی هم دچار شوند باز اینرسی و مقاومت زیادی صرف ماندن در این موقعیت می‌کنند. این افراد دائم به خود می‌گویند: فردا دیگر قیمت‌ها بازمی‌گردند. اما شاید این فردا، ماه‌ها و سال‌هایی طولانی باشد. ریشه‌های روانشناختی این رفتار را می‌توان در مواردی چون وحشت از دست‌و‌پا چلفتی فرض شدن، غرورهای نابجا، طمع، ناتوانی در تصمیم‌گیری و آماتوریسم در معامله‌گری جست‌و‌جو کرد.

این رفتار دقیقا سفسطه قمارباز است.

 قمارباز پس از شکست اول و تحقیر روانی خود به دست خود ، همچنین قربانی جو حاکم بر فصای قمارخانه شدن توسط دیگران، سعی می‌کند با استقراض از آبرو و اعتبار حداقلی باقی‌مانده شانس خود را یک‌بار دیگر امتحان نماید، اما باز هم چیزی جز باخت نصیب‌اش نمی‌شود، آن‌قدر این دور و تسلسل را می‌پروراند و بیشتر دست به توجیه خود می‌زند تا جائی‌که در پشت میز قمار کار از کار بگذرد و دیگر امیدی به انجام کار صحیح باقی نماند. در یک کلام با این دستگاه سفسطه‌سازی زمانی وداع می‌نماید که قرار است تمام اعمالی را که قرار نبوده است انجام دهد، مجبور به انجام شود. شاید روز اول با واگذاری مقدار کمی از دارایی‌اش نجات پیدا می‌کرد اما در آخر ماجرا محکوم به پرداخت همه دارایی‌اش می‌شود. بازی را به اندازه کل صورت‌حساب زندگی‌اش می‌بازد. به مانند رفتار دولت به معنای کل حاکمیت، کارهایی را که با حداقل هزینه در روزهای اول باید انجام می‌داد به روزهای بعد موکول می‌نماید.


 اما منطقی که بر ناظران و منتقدین مدیریت ایرانی حاکم است، باز هم سفسطه قمارباز است در لباسی دیگر. شبیه رفتار افرادی است که در سال ۱۹۱۳ در یک شب جادویی در کازینویی به نام مونت‌کارلو حاضر بوده‌اند. در آن شب در کازینوی کذا یک بازی رولت در جریان بود. بازیکن توپ را در جایگاه مشکی می‌اندازد، بار دیگر امتحان می‌کند باز هم توپ در جایگاه مشکی می‌افتد. هر بار که توپ در جایگاه مشکی می‌افتد تماشاگرانی که بر روی جایگاه سفید شرط بندی می‌کنند بیشتر می‌شوند. چون به صورت طبیعی فکر می‌کنند که دیگر این بار غیرممکن است توپ در جایگاه سیاه بی‌اُفتد و نوبت جایگاه سفید است. اما در یک شب جادویی توپ ۲۶ بار پیاپی در جایگاه سیاه می‌اُفتد و کازینوی مونت‌کارلو پول زیادی به جیب می‌زند. علم احتمال می‌گوید: تقریبا در هر ۶۶ میلیون بار، یک بار این اتفاق می‌اُفتد. انگار ۲۶ بار سکه را پرتاب کنید و هر ۲۶ بار روی خط سکه ظاهر شود.


در مثال کازینو مردم فکر می‌کنند این بار مدیریت متفاوت عمل خواهد کرد، در حالی که اصولا وقایع به رفتار حاکمیت‌ها شکل نمی‌دهند بلکه ساختار حاکم بر مدیریت، در برابر وقایع از خود عکس‌العمل نشان می‌دهد. سکه مدیریت ما یک طرف دارد و دارای دو طرف نیست.



متاسفانه مقاومت در برابر گرفتن تصمیم‌های سریع و درست، حتی گاه اغراق‌آمیز و تندروانه در مقابله با یک تهدید ملی-جهانی نهایت ما را وادار می‌کند هم پیاز را بخوریم، هم کتک را نوش‌جان کنیم و هم پول را تقدیم نماییم. تعدد مراکز تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی مانع از اتخاذ تصمیم‌های کارا در موقعیت‌های بحرانی می‌شود. کاش ستاد بحران واقعا متصدی بحران‌ها می‌بود و از ده‌ها ارگان رهنمود صادر و ارسال نمی‌شد، تا نهایتِ حرکت رو به جلوی ما، پیش‌روی به اندازه‌ی صفر واحد نباشد. چرا آنقدر نظام تصمیم‌سازی معطل می‌کند که برای انجام هر کاری دیر است. چرا این تعداد سنگ،  بر راه سیستم تصمیم‌گیری انداخته می‌شود!


ولله که لازم نیست ادعاهای بزرگ کنیم. به جای سنگ صخره برداریم. روش‌های ساده اما جدی دیگران را قرون وسطایی بنامیم. دنیا در کار این ویروس مانده، ما که جای خود داریم. رفتار دنیا را مشاهده کنید...

انگلیسی‌ها گفتند: "مصونیت گله‌ای" را پیشنهاد می‌دهیم. ارگان رسانه‌ای‌شان بی‌بی‌سی هم در حال ریختن این روش به حلقوم‌مان بود. انسان‌ها را گله، گله می‌کنیم. گله‌های آسیب‌پذیر را قرنطینه. وزیر انگلیسی گفت: بیمارستان صحرایی برای چه بسازیم، وقتی این همه هتل داریم!

فرانسوی‌ها هم درب رستوران‌ها را گِل گرفتند تا اطلاع ثانوی. مرکل هم که گفت: هفتاد درصد در آلمان مبتلا می‌شوند. در پیشرفته‌ترین کشور اروپایی. ایتالیایی‌ها با یکی از بهترین سیستم‌های درمانی اروپا، کارشان به جایی رسیده که دستگاه‌های ونتیلاتور (تنفس مصنوعی) به حد کافی ندارند به مانند دوران وبا و طاعون، بین پیرها و جوان‌ها اولویت قائل می‌شوند. چند روز پیش وزیر امنیت داخلی آمریکا در سنا توسط سناتور کندی به چهارمیخ کشیده شده بود، یک مقام امنیتی را به جهنمی ناشی از سهل‌انگاری در برابر ویروس کرونا سوق داده بود. حالا این وسط رسانه‌های ما داشتند از همین جلسه سنا بُل می‌گرفتند، که ببینید آمریکا هم داغون است، مثل خود ما. خدا را شکر که در همه استانداردها با آمریکا برابریم. باقی دنیا هم بعد از ما و آمریکا هستند و عددی نیستند. 


فریبرز نعمتی

@tammollaat

روشنفکران علیه ایران


روشنفکران علیه ایران (مورد دریای خزر)


شب اول:

اجلاسی سیاسی شکل می گیرد تا وضعیت کنوانسیون حقوقی دریای خزر را مشخص نماید. شبانگاه یک تحلیل گر روسی مشهور، به نام صفروف در شبکه خبری بی بی سی فارسی ظاهر می شود. به منظور ناشناخته ای چون، تخریب یک جریان سیاسی در ایران و خوش خدمتی به جناحی دیگر یا هر دلیل دیگری روایتی را از پشت پرده تیم دیپلمات روسی در دهه نود میلادی (در حدود بیست سال پیش) گزارش می دهد؛ که بر مبنای آن روس ها به شدت نگران پای فشاری ایران بر سهم پنجاه درصدی بوده اند. در سکانس بعدی از روایت صفروف صحنه جالب تری روایت می شود. سکانس مربوط به لحظه ای است که ایران پیشنهاد سهم بیست درصدی را برای تمامی کشورهای ایجاد شده در وضعیت بعد از فروپاشی می پذیرد. در ادامه صفروف می گوید: کشورها از فرط مسرت حیران بودند از نوع جشنی که باید برگزار می کردند. صفروف با روایت پرده دوم، داستان را دو قبضه می بندد، تا هیچ شک و شبهه ای در آن نباشد. ایرانیان مدافع سهم وطن عصبانیت تازه ای را تجربه می کنند و روشنفکرنمایان، ملول از سوتی داده شده توسط کذاب روسی. 


شب دوم:

صفروف احتمالا عاصی از وضعیت بغرنج به وجود آمده بار دیگر مقابل دوربین ها قرار می گیرد و با توهین به شعور تمام بینندگانی که شب قبل شاهد سخنان او بودند می گوید: روایت دو پرده ای او از ماجرا در روز قبل گرفتار تحریف شده و منظور ایشان سخنان واضح شب قبل نبوده، بلکه اصلا ایران حقی نداشته... و در نهایت، ایرانیان متوهمانی بیش نبوده اند!!!.


اگر کسی حداقل سابقه ای از برنامه ها و میزگردهای سیاسی که صفروف در آنها شرکت کرده در ذهن داشته باشد؛  به خاطر خواهد آورد که او یک کذاب به معنی کامل کلمه، دو سطحی است. وارونه سازی تاریخ و تفاسیر غلط و مشمئز کننده تخصص اصلی اوست.


اما محصول اصلی برنامه ای که با حضور صفروف از بی بی سی فارسی پخش شد، تاسف خوردن به حال منطق فکری ایرانیان است. تاسف به وجود رگه هایی از نظام تفکر غیرمنطقی در ساختار ذهنی ما، چه در شب اول که نوعی حقانیت ناسیونالیستی به ما تزریق می کند و چه شب دوم که فرمان حمله با اتیکت توهم را به جبهه طرف مقابل اهدا می نماید. 


درس منطقی از بازی صفروف تنها یک نکته می تواند باشد. یک کذاب، یک کذاب می باشد. چه به نفع ما موضع گیری نماید چه خلاف ما. استناد به کذابان تنها می تواند بیست و چهار ساعت پابرجا باشد. پس بایستی به دنبال کشف راه حل های بنیادی تری در راه" دفاع از وطن، به نام یا به ننگ بود." نکته قابل تامل، این است که جمله منتسب به قائم مقام فراهانی نیز در مقابله با زیاده خواهی تاریخی روس ها بوده است. 


حال جای تعجب ماجرا اینجاست که تکذیب کنندگان حق وطن در کسوت های متفاوتی مشغول جامه درانی برای احقاق حقانیت کشورهای مدعی خزر هستند. یکی با کاهش عهدنامه های قبلی به توافقاتی محدود به کشتی رانی. آن دیگری با متهم کردن وطن دوستان به توهم تاریخی. گروه دیگری با ایجاد فضای رعب و وحشت با فحش کشی به مدعیان پنجاه درصد. خلاصه کلام اینکه اکثریت گروه های روشنفکری ما تفاوت فضای روشنفکری را با امرسیاسی درک نمی کنند و به ادغام فضای روشنفکری با فضای سیاسی مشغول هستند. در حالی که امرسیاسی مقوله ای بسیار متفاوت از کار روشنفکری است .


جامعه سیاسی

    


       جامعه سیاسی مفهومی  به غایت مهم است که تلاش قابل اعتنایی در راستای تشریح آن نشده است. بدین بهانه و به ایجاز برای شناخت آن به یک تعریف از کتاب فهم "نظریه های سیاسی" از توماس اسپریگنز با ترجمه فرهنگ رجایی می پردازیم.

 "جامعه سیاسی یک تکاپوی انسانی هدفمند است و صرفا یک واقعه یا یک رویداد نیست؛ جامعه سیاسی مخلوق آگاهی بشر است که به منظور انجام رساندن اهداف مهم و عملی تشکیل و اداره می شود."

توماس اسپریگنز؛ فهم نظریه‌های سیاسی 


در راستای فهم جامعه سیاسی اینگونه ورود به مسئله می نماییم که آیا ما در ایران یک جامعه سیاسی را تجربه می کنیم یا فاقد آن هستیم؟ تا با یک بررسی موردی آن را دقیق تر واکاوی نماییم.

      با مراجعه به تعریف اسپریگنز از جامعه سیاسی متوجه می شویم که تکاپوی هدفمند یک شرط لازم برای تولد جامعه سیاسی است. با مراجعه به مورد مشخص ایران مشاهده می شود جامعه ایرانی تکاپویی هدفمند را نه در بخش تکاپو و نه در بخش هدف تجربه نمی کند. در بهترین حالت تکاپو در آن عملی دوره ای و گهگاهی است و هدف مفهومی گنگ و نامشخص. جامعه سست و کرخت  از دیدگاه سیاسی می باشد و خبری از سیاست به مفهوم حرفه ای کلمه در آن نیست. تنها می‌توان گفت دارای یک تکاپوی اقتصادی است. در اقتصاد آنارشیسم بی مانندی را در فقدان هرگونه سیستم اقتصادی حاکمیتی از هر نوعی که در تصور بگنجد برای خود رقم زده است. اجتماع ایرانی به دنبال تلاش در آشفته بازار سال هایی دراز به نقطه ای رسیده که برای نجات دارایی هایش خود را به این سو و آن سو می زند. تازه این حال بخش کمتر منجمد شده جامعه است. آنها که بیشتر منجمد شده اند حتی توان عکس العمل در مقابل این محرک ویرانگر را نیز ندارند. به قول توماس هابز "جنگ همه علیه همه" در واقعیت مفهومی آن در جریان است. زیرا دامن زدن به آشوب اقتصادی توسط بخشی از جامعه بر علیه بخش دیگر فارغ از عوامل اصلی کلان آن، در همین سکانس نمود می یابد. صف برای خرید سکه های طلا به قیمت سر به فلک کشیده بیست و پنج میلیون ریال هر سکه، شعله‌ور ساختن بیشتر ارتفاع این آتش است و تصوری سمبلیک از جماعتی  را رقم می زند که در برابر دستگاه گیوتین با اشتیاقی همراه با استرس صف کشیده اند تا پاداش همراهی با مولد آن را دریافت دارند.

اما اگر بخواهیم از بحث خارج نگردیم پس جنس تکاپو هیچ شباهتی با تکاپوی سیاسی ندارد و در بهترین حالت تکاپویی اقتصادی، آن هم با کیفیت تشریح شده است.

 در بخش هدف نیز با مشاهده همان پرده بالا از نمایش متوجه می شویم آنچه در جریان است نجات فردی ترین فردیت و پایه ای ترین نوع امنیت است، به دور از ارزش های اخلاق و وجدان فارغ از چپ یا راست.

اسپریگنز در ادامه قیدهای محکم تری به تعریف جامعه سیاسی می زند تا بتواند شاخص های دقیق‌تری را برای جامعه سیاسی رقم زده باشد.

او تکاپوی هدفمند را مشروط به واقعه یا رویداد بودن یک عمل سیاسی نمی کند. حضورهای دوره ای در یک انتخابات و پس از آن خداحافظی تا واقعه ای دیگر ما را بیش از پیش از جامعه ای سیاسی بودن به دور می کند، اگر هم در برخی موارد برخلاف عادت معمول عده ای از نیروهای سیاسی به صورت شهودی و نه علمی پی به ضرورت پیوستگی عمل جامعه سیاسی می برند به مانند آنچه در دوران اصلاحات در قالب احزاب اصلاح طلب ظهور و بروز می یابد باز هم شکل رانتی و تمامیت خواه خود را کنار نمی نهد و از قبیله لیلی دست به گزینش می زند و جایی برای جامعه سیاسی باقی نمی ماند تا خود را در قامت احزاب بیابد.


در بخش پایانی تعریف مفهوم آگاهی بشر بدان افزوده می گردد. بحث در باب کیفیت این آگاهی هم خود حدیثی مفصل است. اگر امتحان متوسطی از آگاهی سیاسی این جامعه کاندیدای جامعه سیاسی شدن از علم سیاست بگیریم، خود جامعه پیش از تصحیح اوراق می‌داند افتضاحی که بر وضعیت اوراق امتحانی حاکم است از چه قرار است. فهم سیاسی و نه دانش سیاسی برای بسیاری از افراد جامعه در بحث های روزمره سیاسی بدون ریشه های علمی و فلسفی آن خلاصه می شود. در این بخش نیز توهم دانش، اطلاعات سطحی و قضاوت های بدون صلاحیت موج می زند. آنچه که نقش اصلی را بازی می کند فهم شهودی سیاست است. یک حس غریزی یا چیزی در همین حدود نه حتی یک بینش سیاسی. 


اهداف مهم و عملی هم در این وضعیت آنچنان فاصله ای با پیش نیازهای ابزاری خود پیدا می کند که امکان تعریف آنها برای هیچ سیستمی مهیا نمی‌شود. فقدان جامعه سیاسی، دولت به معنی کلیت حاکمیت در سه قوه را ناتوان از حرکت در راستای پیچیده سازی نهادهای سیاسی می‌کند و بدون ساخت نهادهای پیچیده سیاسی با حجم کم اهداف مهم و عملی محقق نمی‌شوند.


مصونیت از مصائب طبیعی، امنیت در برابر هم، خوراک، پوشاک، مسکن، نیازهای انسانی چون هویت و دوست یابی همه گوشه ای از کارکردهای یک جامعه سیاسی است. بدون تشکیل جامعه سیاسی که در آن شاخص هایی چون پویش، هدف، تداوم، آگاهی و اراده عملی در آن قابل تمییز نباشد ما به دنیای سیاست مدرن وارد نشده ایم و بدون ورود به آن تمام بحث های دانشگاهیان و روشنفکران ایرانی خارج از کانتکست خواهد بود. مشکل اصلی در اینجا خلاصه می شود که دید سیستمی به تشکیل جامعه سیاسی وجود ندارد و هر کسی بخشی از این پازل جامعه سیاسی را می فهمد و دل مشغول آن است تا در نهایت آبی در هاون خویش بکوبد. نیروهای عمل‌کننده دغدغه جامعه سیاسی را ندارد و نمی‌خواهد که متولد شود، اندیشمندان  هم ضرورت آن را درک نمی کنند و جامعه ناآگاه از وجود چنین فرزندی در بطن وجود خود. فرزندی این چنین ناخواسته، برای تولد و زیست پس از آن، به چیزی شبیه معجزه نیازمند است...


جمهوری اسلامی ایران و بحران‌های ده ساله

   

فیلسوفان همیشه دانشمندان را توصیه می‌کنند که مبادا وقایع علمی را، وقایعی فلسفی بپندارند. در کل همانندسازی وقایع علمی با وقایع انسانی، عملی پرمخاطره است. خطر کردن به این کار، خود قدم زدن در مسیری مهلک است. تصمیم گرفتم بر خلاف توصیه فیلسوفان عمل کنم و یک بار هم که شده دست به یک آزمایش ذهنی و پیشگویی بر مبنای آن بزنم. موضوع پیشگویی این است:


آیا ایران در سال ۹۷ یا ۹۸ دچار بحران خواهد شد؟


ابزارهای این آزمایش را یکی از علم فیزیک و علوم دقیقه به عاریت خواهم گرفت و دومی نظریه ای از علم سیاست  خواهد بود؛ با  ترکیب این دو به شناسایی زمان‌های تخمینی وقوع بحران های متناوب، در سال‌هایی مشخص، در ساختار جمهوری اسلامی ایران خواهم پرداخت.


توضیح ابزار اول: در علم فیزیک حالت جامد به منظور مدل‌سازی ساختار کریستالی مواد متفاوت و درک و طبقه‌بندی ساختار آنها، اصطلاحاتی چون آمورف(فاقد قاعده خاص در چینش اجزای ساختار اتم‌های یک ماده) ، کریستال(دارای قاعده ای تکرار شونده در چینش ساختار اتم‌های یک ماده) و حتی گاهی چند کریستالی(چند قاعده مشخص در چینش ساختار اتمی یک ماده) وجود دارد.

در سال ۱۹۲٨ فلیکس بالاخ نظریه‌ای را مطرح نمود که این نظریه به"وضعیت یا حالت بالاخ" معروف شد. بر طبق این نظریه، آرایش مواد در سطح اتمی گاهی اوقات به عنوان کریستال شناسایی می‌شوند. در کریستال‌ها ساختارهای اتمی مواد به میزان قابل توجهی  دارای الگوهای تکرار شونده در حوزه مکان می‌شوند. این الگوی تکرار به ما اجازه می‌دهد، برای شناسایی و تحلیل خواص ماده، با بررسی یک دوره تناوب بتوانیم به اطلاعات قابل توجهی از سیستمی که بر مبنای چینش مقدار مشخصی از اتم ها نظم یافته است برسیم. اگر بخواهیم در یک جمله نظریه بالاخ را خلاصه کنیم می‌توان گفت: بر مبنای شناسایی الگوهای تکرار شونده و بررسی تنها یک تناوب (الگوی تکرار شده) از هزاران تناوب تکرار شده مشابه، می‌توان به شناختی قابل قبول از کل سیستم  دست یافت. نیازی به مطالعه مابقی آنها نیست.


   توضیح ابزار دوم: چندی پیش توس طهماسبی از تحلیل‌گران خوش فکر حوزه سیاست پس از انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا یادداشت قابل تاملی در باب نظریه جورج فریدمن مورخ جغرافیای سیاسی و استاد دانشگاه دفاع ملی ایالات متحده آمریکا، در باب مدل‌سازی تناوبی تاریخ سیاست در ساختار نظام سیاسی آمریکا ارائه کرد. در این مدل نظام آمریکا هر پنجاه سال یک بار دچار یک بحران عمیق اجتماعی ـ سیاسی می‌شود و نشانه‌های ظهور این بحران یک دهه قبل از وقوع آن نمایان می‌گردد. به شکل بسیار ساده شده می‌توان گفت: در این مدل، کشور آمریکا در تاریخ خود دچار پنج بحران اساسی شده است. بحران اول را شورش بنیانگذاران بر علیه امپراطوری بریتانیا نام می‌نهند. بحران دوم، شورش مهاجران نسل دوم ایرلندی ـ اسکاتلندی  بر بنیانگذاران با اصالت انگلیسی است. بحران سوم را می‌توان در تولد سرمایه‌داری صنعتی در آمریکا جستجو کرد و چهارم‌اُمین بحران را در دوره روزولت و احیای شخصیت نیروی کار کارگری در مقابل نظام سرمایه داری دید. در نهایت بحران پنجم،  یعنی ظهور کارآفرینان و سرمایه سازهای فارغ از نظام بازتولید اشرافی، بازیگران اصلی چرخه پنجم می‌شوند.  اینک سیستم آمریکایی در سال‌های پایانی  چرخه پنجم به سر می‌برد. بر طبق این نظریه رئیس جمهور بعد از ترامپ وضعیت جدید یا دوران جدید آمریکا را رقم خواهد زد.


در نهایت با ترکیب دو نظریه بالا که به شکل بی نهایت خلاصه شده ای بیان شد به این نتیجه می رسیم که؛


اگر بخواهیم وضعیت ایران را به صورت مدلی ترکیبی از تئوری بالاخ "تکرار در پدیده‌ها(در بعد مکان)" و جورج فریدمن "تکرار در طول زمان" مدلسازی نماییم، این تناوب مکانی-زمانی در ایران بدین شکل قابل صورتبندی است؛ 

مرحله اول: سال ۵۷ با حضور بنیان‌گذاران و تحولات انقلابی جمهوری اسلامی ایران آغاز  و متولد می‌شود و پس از طی بحران‌های متوالی حوالی سال ۶۷ با پایان جنگ و مرگ بنیان‌گذار، مرحله اول به پایان می‌رسد. 

مرحله دوم: با پوست اندازی جدیدی در حوزه‌های متفاوت همچون؛ اقتصادی با حضور هاشمی رفسنجانی این بار در قامت مقام اجرایی با هدف توسعه اقتصادی منهای توسعه سیاسی، در حوزه فرهنگی با مطرح شدن تهاجم فرهنگی ازسوی رهبری نظام و ظهور بازیگران جدیدی چون خیل جوانان از جبهه برگشته بی‌کار و سایر عوامل تاثیرگذار رامشاهده نمود. 

مرحله سوم: سال ۷۶ با انتخاب سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری کلید می‌خورد و جنبش دانشجویی در سال ۷۸ آن را رنگ‌آمیزی متفاوتی می نماید. قتل‌های زنجیره‌ای چالش می‌شوند. توسعه سیاسی مقدم بر توسعه اقتصادی، تغییر ماهیت چپ اسلامی با تغییر ایدئولوژیک در دیدگاه نظریه پردازنش، ظهور نمودهای فرهنگی نوین در جامعه شهری و امثالهم از مشخصات این دوره می‌شود. 

مرحله چهارم: جمهوری اسلامی ایران در سال ٨٨ با یک بغض فروخورده و سرخورده از نتیجه نا‌‌اُمید کننده دوران اصلاحات و لگد مال شدن تمام عیار آن به دست دولت احمدی‌نژاد وارد انتخابات بحث برانگیزی می‌شود که پیآمد آن بزرگترین مجموعه اعتراضات دامنه‌دار معروف به جنبش سبز را رقم می زند.


جمع بندی بحران ها:

۱) سال ۵۸ تثبیت رسمی جمهوری اسلامی و بحران انقلاب

۲)سال ۶۸  بحران پایان جنگ

۳)سال ۷۸ بحران جنبش اعتراضی دانشجویی 

۴) سال ۸۸ بحران جنبش اعتراضی انتخاباتی

۵) سال ۹۷ یا ۹۸؟؟؟

تقریبا هر ده سال یک بحران!!!


 اینک سال‌های آخرچرخه چهارم (سال ۹۶) سر رسیده است و پویش بی سری متولد شده که نهایت آن مشخص نیست. اما چیزی که هویداست، در نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران بحران‌ها در چرخه هایی ده ساله متولد می‌شوند، بر خلاف نظام آمریکایی که چرخه‌های تغییر عمری پنجاه ساله دارند؛ و سال‌های مقدمه شروع بحران که در سیستم آمریکایی ده سال است؛ در سیستم ایرانی سال‌های مقدمه شروع بحران به تنها یک سال خلاصه می‌شود. دامنه شدت این بحران‌ها به شدت وابسته به میزان عقلانیتی است که سیستم در برخورد با این بحران‌ها از خود نشان می‌دهد. برای مثال بحران ۷۶ و۷۸ با پذیرش سید محمد خاتمی به عنوان نماینده تحول یکی از کم‌ هزینه‌ترین تحول‌ها در تاریخ این سیستم سیاسی بوده است و بحران ٨٨ یکی از پرهزینه‌ترین بحران‌ها در نقطه مقابل. حال بایستی به انتظار نشست و دید بحران احتمالی سال ۹۷-۹۸ که آغاز آن از اواخر سال ۹۶ آغاز شده است این بار با چه شدت و دامنه‌ای سیستم را به چالش خواهد کشید؟ میزان عقلانیت در برخورد با این چالش دامنه و شدت آن را به او اعطا خواهد کرد.      




از آنجایی که گریبان سیستم را فساد بی مانندی گرفته است که دارای سه پایه قدرتمند سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است و نهادهای تاثیرگذار نیز از دیدگاه سلامت در وضعیت‌شان از نظرگاه تخصصی در هر پایه وضعیت بسامانی ندارند، به مسیر بازگرداندن این کشتی نیاز به تغییری بسیار اساسی در سیاست‌های کشتی‌بانان در سیستم سیاسی جمهوری اسلامی ایران پیدا کرده است. به رسمیت شناختن بحران و تلاش در راستای درمان آن گام اول عقلانیت است.


پی‌نوشت: اسفند ۹۸

آبان‌ماه ۹۸ و تمام وقایع تلخی که در این سال رخ‌داد یکی از بحرانی‌ترین سال‌های عمر نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است...هنوز هم حسی از پایان طوفان هویدا نیست.