افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

وقتی همه خود را به خواب زدند!

در روزهای اول ظهور مجدد طالبان، دکتر زیباکلام عکس کودکان بی‌گناهی را که در کلاس‌های درس مشغول تحصیل بودند در صفحه اینستاگرام خود به نمایش گذاشته بود و می‌گفت:

"اینها کسانی هستند که افغانستان را از دست طالبان نجات خواهند داد."

یاد خوش‌ خیالی قیصر ویلهم دوم افتادم که در هفته اول ماه اوت، زمانی که سربازان آلمانی عازم جبهه‌های نبرد جنگ جهانگیر (جهانی) اول بودند گفته بود:

"پیش از ریختن برگ‌ها به خانه برمی‌گردید..."

و چه زود هم برگشتند! چهار سال طول کشید و پایان ماجرا شکست قیصر بود.

افغانستان در حال فرو رفتن به چاه ویلی است که نجات آن ملت از این وانفسا کار این کودکان مظلوم نخواهد بود. تاریخ نشان داد که ارتشی به عظمت ارتش ایالات متحده لازم بود تا برای بیست‌سال، بساط ارتجاع طالب‌ها برچیده شود و در بهترین حالت زیر پوست شهر کمی به محاق روند.

در ماه‌های اخیر بازی‌های پیچیده‌ای رقم خورد که از دست این کودکان برای خنثی‌سازی آنها کاری برنمی‌آمد. برای نمونه چندی پیش ویدئویی از مراسم نماز هیئت دولت در افغانستان دست‌به‌دست می‌شد که نشان می‌داد موشک‌های کاتیوشای طالبان اطراف ارگ ریاست‌جمهوری اصابت می‌کنند و اشرف غنی تزلزلی از خود نشان نمی‌دهد. عبدالله عبدالله لحظه‌ای به خود لرزید اما غنی به هیچ وجه واکنشی نداشت. صحنه‌ای را برای رسانه‌ها ساخته بودند که ناظران حتی لحظه‌ای‌ نتوانند در باب توطئه‌ای کثیف درنگ کنند. مردم به خواب ناز باشند و به امیدِ اشرف غنی در حالی که او با چشم‌هایی بیدار و نمایش عدم تزلزل، پاسدار آنها باشد. غافل از آنکه اشرف غنی و باند فاسد او مطمئن بودند که آن تیرهای کاتیوشا به ارگ ریاست‌جمهوری اصابت نخواهند کرد و همه آن ژست‌ها نمایشی برای دوربین‌ها بوده است. همان مردان پولادین اراده که از تیرهای کاتیوشا نترسیده بودند همگی از ترس جان فرار کردند و عبدالله عبدالله که به خود لرزید در انتظار طالب‌ها در کابل ماند! ترسوها شجاع‌ترین مردمان زمان خود بودند.

امروز یاد سپاه محمدشاه قاجار افتادم که پشت دروازه‌های هرات برای بازپس‌گیری‌اش خیمه زده بود و انگلیسی‌ها این لشکرکشی را به شکستی تمام عیار برای ایران تبدیل کردند.

هر زندگی‌ای که امروز در افغانستان فرو می‌پاشد و آهی از آن بلند می‌شود و هر خونی که بر زمین ریخته می‌شود، دست انگلیسی‌ها تا مرفق در آن آغشته است. به بلندای تاریخ از آن روزی که هرات در محاصره قشون قاجار بود و ماموران اطلاعاتی بریتانیا همچون کولونی با نام "ملا مومن" و پاتینجر با نام "سیدعلوی" علیه سپاه ایران مشغول توطئه بودند. شاید سال‌های بعد بفهمیم اشرف غنی با یک نام مستعار انگلیسی برای مثال "ویلیام" معذوری بوده است برای انجام یک ماموریت.

سال‌های حضور مستقیم و غیرمستقیم آمریکایی‌ها در افغانستان به تعبیر آل‌احمد ملغمه‌ای از خدمت و خیانت بود.

بخش خیانت، آن تخم حرامی بود که برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر سال‌ها قبل از حضور نیروهای آمریکایی‌ در آن کشور، کاشت. سال‌هایی که مربوط به جهاد با روس‌ها بود. زمانی که مدارس حقانی را در پاکستان رونق بخشیدند تا ربات‌های انسان‌نمایی با نام طالب را تولید نمایند برای کشتن نیروهای اتحاد جماهیر شوروی و...

بخش خدمتِ حضور آمریکایی‌ها، تغییر تصویر افغانستانی‌ها در ذهن اهالی دنیا بود. افغانستانی‌ای که در اذهان، تنها هنرش آجر چیدن و بنایی بود، تبدیل شد به افغانستانیِ شاعر، نویسنده، خواننده، اندیشه‌ورز و زنان پیش‌رو و مردان آگاه. کار به جایی رسیده بود که زنان ایرانی به حال زنان افغانستانی غبطه می‌خوردند. زنانی که در پست‌های بالای وزارتی و وکالتی با آزادی‌های بیشتر اجتماعی می‌زیستند، حتی قاضی شده بودند. چه تلخ است پاک کردن این تصویر! کاش این تصویر هیج‌وقت ساخته نشده بود. اگر از مردم کوچه و خیابان ایران بیست سال پیش می‌پرسیدند افغانستانی کیست؟ اشاره به شایعه‌هایی می‌کردند که چهار کارگر افغانی در جایی تجاوزی کرده‌اند یا آدمی را کشته‌اند. منصف‌های‌مان می‌گفتند: "اگر اینها نبودند خرابی‌های جنگ ساخته نمی‌شد یا شومینه‌کارها و گچ‌برهای قابلی هستند"؛ خلاصه دلی برای‌شان غصه‌دار نمی‌شد. افغانستان حال انسانی را دارد که از کابوسی وحشتناک بیدار شده بود و امروز متوجه شد که نباید بیدار می‌شد چون بیداری طولانی مدت او ممکن بود دردسری باشد برای تاجران خواب در منطقه.

همان‌طور که انگلیسی‌ها هنگام آن خیانت تاریخی فقط نگران آن بودند که کت‌های قرمز یا شلوارهای سفید سربازان امپراطوری مبادا در خاورمیانه آلوده شود و خون‌هایی که بر زمین می‌ریزند روی آن شلوارهای سپیدشان نپاشد، جامعه جهانی نیز امروز همگی گناهکاران تاریخ‌اند و تاجران خواب؛ آمریکا جهان‌خوار بود شما چه؟ شماهایی که در عکس گرفتن با این ربات‌های انسان‌نما و آدمکش از سر و کول هم بالا می‌رفتید. شما دویست و اندی کشور عضو سازمان ملل فراموش نکنید که اینها ملتی در عین مظلومیت بودند و فرماندهان‌شان آنها را فروختند و شما حاکمان سیاسی، آن را به تنفیذ نشستید.

شاید معجزه جهان‌خواران بود که از ملتی فراموش شده توانستند عده‌ای روشن‌اندیش و نیک‌فکر پدید آورند. طالبان در افغانستان بی‌ریشه نیست، اما ریشه داشتن همیشه دلیل بر حقانیت نیست، حتی اگر جنبش اصیلی در میان جمعیتی قابل توجه باشد.


فریبرز نعمتی

@tammollaat

ایران-آمریکا-تعادل ناپایدار

اگر بر این تصور باشیم که ایران و آمریکا روابط حسنه‌ای خواهند داشت به نظر می‌رسد دچار خوش‌بینی مفرط شده‌ایم. حالِ کسی را داریم که به زور می‌خواهد معامله‌ای را جوش دهد در حالی که از مختصات این بده و بستان سیاسی تصویر واضحی در ذهن ندارد.

یک بار کلّاش منهتن (ترامپ) گفت:

ایرانی‌ها در اکثر جنگ‌ها شکست خورده‌اند، اما در اکثر مذاکرات پیروز بوده‌اند!

به خیال خود داشت ایرانی‌ها را باد می‌کرد تا بنشاندشان پای میز مذاکره!

بعد از شنیدن این جمله هر چه تاریخ را مرور کردم خاطرم نیامد ما چه مذاکره‌ای را برده‌ایم. احتمالا دولت‌مردان و دیپلمات‌های ما هم زمانی که این گزاره پوچ را شنیدند با تعجب یک‌دیگر را می‌نگریستند. چند شکست اساسی در تاریخ خورده‌ایم اما انصافا تعداد بردهای‌مان در جنگ‌ها بیشتر از باخت‌های‌مان بوده... مثلا در سده‌های اخیر در جنگ با عثمانی‌ها که انصافا امپراطوری قدرت‌مندی داشتند، کارنامه قابل قبولی داشته‌ایم. در حالی که عثمانی‌ها پدران سیاسی ترامپ، یعنی همین اروپایی‌ها را حسابی قیچی کرده بودند. یکی دو شکست از روس‌ها را هم حساب کنیم دیگر شکست آنچنانی در جنگ‌ها نداشته‌ایم. قادسیه و نهاوند هم که جنگ نبودند، تسلیم کردن حاکمیتی فروپاشیده بودند.

اما به یقین می‌توان گفت مذاکره‌ای نیست که ما برده باشیم. مذاکرات مک‌فارلین را مرور کنید، روند مذاکرات یک بی‌نظمی تمام عیار است. مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ هم زمانی انجام شد که ایران در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که جنگ می‌بایست پایان یابد و فرصت‌های پیشین را که می‌توانست منجر به مذاکراتی دیپلماتیک شود از دست داده بود. برجام هم که یک توافق بدون پشتوانه حقوقی از طرف آمریکایی‌ها بود، بعدها متوجه شدیم بخیه‌ای روی آب زده بودیم و خود خبر نداشتیم. در بیشتر مذاکرات دیپلماتیک، ما ایرانی‌ها دچار خطای منطقی "سفسطه قمارباز" هستیم. به حدی بازی را ادامه می‌دهیم که حسابی خود را گرفتار بدترین وضعیت ممکن در مذاکرات نماییم. در نهایت هم، همه چیز را واگذار می‌کنیم و بیرون می‌آییم. چون زمانی که دست‌مان پر است آنقدر بدبازی می‌کنیم تا کامل دست‌های‌مان خالی شود.

در کل این نکته مهم است که ما مذاکره‌کننده‌های خوبی نیستیم اما جنگ‌جوهای متوسط به بالایی هستیم.

ترامپ هم در قامت یک سیاست‌مدار ناشی اطلاعات حداقلی از فرهنگِ سیاسیِ ایران نداشت. دروغی که خود ساخته بود را باور هم کرده بود. او اگر متوجه می‌شد که در ظاهر باید جلوی ایرانی‌ها کوتاه بیاید و در باطن زورگویی کند، یعنی آن روح حماسی ما را تحریک نکند، حتما در برنامه خود موفق می‌شد و شانس موفقیت بسیار بالاتری داشت تا اینکه در ظاهر و جلوی دوربین بخواهد تهدید کند و در پشت پرده امتیاز دهد.

هنری کیسینجر در صفحات اول کتاب "نظم جهانی" صلح آمریکایی را به اختصار در شش فاز مدل‌سازی می‌نماید که عبارتند از:

فاز اول، یک صلح آمریکایی زمانی به وقوع می‌پیوندد که طرف مقابل صلح، یک شکست‌خورده کامل باشد. در این استراتژی(استراتژی ترومن) از یک شکست‌خورده کامل است که می‌توان دوست ساخت اما از کشوری که از پا درنمی‌آید نمی‌توان یک دوست تمام عیار ساخت. تحریم‌های اعمال‌شده به ایران در سال‌های اخیر سخت‌ترین نوع تحریم‌هایی بوده که تاکنون علیه کشوری اجرا شده و به جرات می‌توان گفت هیچ کشوری در دنیا نمی‌توانست مقابل این حجم از فشار ایستادگی نماید، گذشته از اینکه این ایستادگی به چه قیمتی پای مردم آن کشور نوشته شده باشد. ایران در وضعیتی است که اگر می‌خواهد وارد فرآیند صلح شود می‌باید قبل از اینکه کارت‌های بیشتری را از دست دهد و جنگ بُرده را به باخت تمام عیار تبدیل کند، مسئله را یکسره نماید. زیرا کشوری در قواره ایران اکنون به مشکلات زیرساختی برخورد کرده، با این پیامد که حتی قادر به مدیریت وضعیت برق، آب و گاز خود هم نیست یا اینکه راه دوم را انتخاب کند و به سمت چالش‌هایی با نتایج نامعلوم پیش رود.

در فاز دوم از دیدگاه کیسینجر کشوری می‌تواند با آمریکا وارد صلح شده باشد که در قانون‌ها و هنجارها از آمریکا پیروی نماید. در یک کلام دارای وحدت نظر با آمریکا شود. منظور از قانون‌ها و هنجارها این نیست که در عربستان با شمشیر در راستای اجرای حد اسلامی گردن شخص را نقش خیابان نکنند، بلکه طرف مقابل صلح بایست قانون‌ها و هنجارهای نظم جهانی را پذیرا باشد.

در فاز سوم صلح زمانی مستحکم‌تر می‌شود که نظام اقتصادی-سیاسی لیبرال در آن کشور به معنای واقعی و نه کاریکاتوری یا گزینشی انتخاب و اجرا شود. برای مثال لیبرالیسم اقتصادی منهای لیبرالیسم سیاسی اجرا نشود.

در فاز چهارم کشوری که می‌خواهد دوست آمریکا باشد نباید میلی به کشورگشایی داشته باشد و حتی اگر لازم شد خلع سلاح شود. الگوهای صلح اروپایی و جنوب‌شرق آسیایی و موارد مشابه مبین این رویکرد هستند. در این الگو آمریکا امنیت را تضمین می‌نماید و آن کشورها متعهد می‌شوند در مقابل این امنیت تضمین شده از نقشه سیاسی-اقتصادی بانک جهانی پیروی نمایند. یعنی یک بازی برد-برد را برای طرفین ماجرا رقم زنند.

در فاز پنجم این صلح باید منتهی به یک رابطه احساسی بین دو کشور شود. یعنی این صلح را نمی‌توان در مراسم‌های مذهبی-سیاسی با مرگ‌برآمریکا ادامه داد. یا باید مرگ‌برآمریکا و سویه‌های ضد امپریالیستی ماجرا را حفظ کرد یا باید امپریالیسم به لیبرال دموکراسی تغییر نام دهد و نیمه‌ پرلیوان دیده شود تا بخش‌های خالی.

در فاز ششم الزامی است که دولت دموکراتیک در آن کشورها نهادینه شود. البته دموکراتیک نه به مفهوم آزادی سیاسی برای شهروندان، بلکه دموکراتیزاسیون به مفهوم عدم قابلیت پایداری در ایدئولوژی حاکم. به مفهوم دقیق‌تر جابجایی دولت‌ها و گردش نخبگان به منظور جلوگیری از تشکیل هسته سخت ایدئولوژیک در نظام‌های سیاسی که ممکن است ضدآمریکایی هم باشند.

نتیجه اینکه چون پذیرفتن حتی یکی از این بندها از سوی ایران تقریبا نزدیک به ناممکن است، پس صلح ایرانی-آمریکایی یک تعادل ناپایدار خواهد بود. شرایط دولت ترامپ برای صلح، معروف به "دوازده شرط پمپئو" تنها دو فاز از فازهای شش‌گانه صلح را در برمی‌گرفت (فازهای چهارم و ششم) در حالی که یک صلح پایدار دارای شش فاز مجزاست. دولت اوباما به دنبال تحقق ترتیبی این فازها بود، حسن روحانی هم در عهد شباب ریاست‌جمهوری صحبت از برجام‌های دو، سه و حتی بیشتر می‌کرد. دولت ترامپ به دنبال تحقق جزئی این فازها و دولت بایدن به دنبال تحقق همزمان فازهای شش‌گانه است.

فریبرز نعمتی

@tammollaat

ما خود در این میان نیستیم

این روزها هجمه بر وزیر ریش‌پروفسوری دولت اعتدال، سهمگین است و عده‌ای از دوستان ارزشی در حال تازاندن کُمِیت مراد بر صحراهای ناپایان مجازی. در بساط‌شان هم هر چیزی پیدا می‌شود از فحش و ناسزا تا کف‌گرگی و پنجه‌بوکس. خاطرم هست سال‌های اولیه برجام که ظریف شده بود "مصدق"، می‌گفتم بابا شوخی نکنید، جو ندهید که در قواره مصدق نیست. دستم نمی‌رسید اگر می‌رسید به او می‌گفتم از روزی که تو را با فرق سر به زمین خواهند کوفت می‌ترسم. 


اما بگذریم این مجازی بودن‌ها هم حکایت بسیاری دارد. قبل از اینکه فضای زندگی مجازی شود، کودکان شهری دهه‌شصتی و ماقبل محل بازی‌شان کوی‌ها و برزن‌های شهری بود. فقط محل بازی نبود. جوی‌هایِ آب ِ کثیف ِ جاری در کوچه‌ها محل واکسیناسیون عمومی کودکان در برابر انواع بیماری‌ها هم بود.


 قسمت اصلی" اجتماعی‌شدن" در بازی‌های کودکان در همین کوچه‌ها شکل می‌گرفت‌. طبیعی بود که بر مبنای تفاوت‌های جسمی و روحی همیشه عده‌ای از بچه‌های محل نقش فرادستان را در سیاست‌گذاری برای بازی‌های محله داشتند حتی تا بدانجا که تعیین می‌کردند چه کسی بازی کند چه کسی نکند! همیشه هم یک عده‌ پیرامونی بودند که مظلوم‌وار و ملتمسانه منتظر می‌ماندند تا اگر حضرات تشخیص دهند اینها هم نقش کامل کننده تیم یا توپ جمع‌کن را بازی کنند. بالاخره ضعفا امیدوار بودند که روزی بابت این خوش‌خدمتی‌ها حتی در حد توپ جمع‌کنی در سلسله مراتب آن قانون جنگل جایی و جایگاهی پیدا کنند تا آنها هم روزی جزئی از فرادستان شوند. اما این جایگاه‌ها چنان سُست و ناپایدار بودند که برای بازی فردا هیچ تضمینی برای ادامه‌شان نبود و گویی برای مظلومان خیره به بازی توانگران، هبوط امری همیشگی بود. 


حال این روزهای فضای مجازی حال همان سال‌هاست. عده‌ای در مقام دفاع از "میدان" آنچنان بر ظریف می‌تازند که گویا ظریف هم جزئی از ما تامین کنندگان سور و سات آنها بوده است. همان مظلومان همیشگی کز کرده در گوشه تاریخ. نه دوستان، نه عزیزان، چیزی به نام اصلاح‌طلبی بزرگترین دروغ تاریخ سیاسی ایران بود. از اول انقلاب تا به امروز ظریف در سفره دیپلماسی اصول‌گرایی بوده و هست. به خدا ما دیگر حال اصلاح‌طلبی هم نداریم. دیگر از ما گذشته، حال بازی کردن هم برای ما نمانده است. به قول زیدآبادی فرق اصلاح‌طلب اصول‌گرا برای فرنگی‌ها فرق تندرو و محافظه‌کار است، این بساط‌ها را ما برای خود ساخته‌ایم. کاملا وطنی و ساخت ِ ایران. حال ما از دیدگاهی دیگر حکایت بوسعید است که روایت شده...


در آن وقت که شیخ ما (ابو سعید ابوالخیر) به نیشابور رفت،استاد امام ابوالقاسم قشیری (صوفی بزرگ وشیخ خراسان وصاحب الرساله القشریه) شیخ ما را ندید و او را منکر بود. هر چه بر زبان شیخ ابوالقاسم می رفت عینا به شیخ ما باز می گفتند… و شیخ هیچ نمی گفت.

روزی بر زبان استاد امام (ابوالقاسم) رفت که بیش از این نیست که بو سعید حق تعالی را دوست میدارد و حق تعالی ما را دوست میدارد.فرق این است که ما در این راه پیلیم و بو سعید پشه!

این خبر را نزدیک شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت برو پیش استاد امام و بگو که: آن پشه هم تویی، ما هیچ نیستیم، و ما خود در این میان نیستیم.

آن درویش بیامد و آن سخن را به استاد امام گفت.

استاد از آن ساعت عهد کرد که دیگر بد شیخ ما نگوید.

(محمد بن منور,اسرار التوحید)


دوستان آن پیل و پشه و هر چه دوست دارید مال شما، ما آن هم نیستیم. دل لامصبی داریم، زود هوایی می‌شویم. هوایی‌مان می‌کنید خیال برمان می‌دارد که کاره‌ای هستیم در تشویق یا تکفیر ظریف، یا حمایت‌ها و عدم حمایت‌های ما تاثیری دارد. ما دو حال بیشتر نداریم یا نشئگی یا خماری و محصول هر دوی این حالت‌ها خواب همیشگی‌ست.  بگذارید ما بخوابیم و چُرت ما را با دعوای "ظریف-میدان" به هم نریزید. 


از خواب بیدار می‌شویم نمی‌دانیم چی به چیست، نابهنگام جوگیر می‌شویم با ان حال خراب دو تا شیشه می‌شکنیم، آنگاه چند تا مامور سفیدپوش می‌آیند می‌کوبندمان زمین، دو تا آمپول آرام‌بخش حواله‌مان می‌کنند و خودروی سفید رنگی در حالی که داخل آن درازمان کرده‌اند آژیر کشان از صحنه دور می‌شود و باقی ماجرا چند سال دیگر...


فریبرز نعمتی


@tammollaat

فضولی که دوباره برخاست...


داستان این‌گونه آغاز می‌شود که یکی از معلم‌های ادبیات فارسی به اصطلاح شیرین‌بازی درآورده و در برنامه تدریس برخط(آنلاین) درس ادبیات فارسی، برای اینکه مطلبی در باب شاعر بلند آوازه‌ای چون حکیم فضولی را برای دانش‌اموزان جا بیندازد، علت تخلص محمد ابن سلیمان به فضولی را نوعی دخالت در کار شاعران دیگر به ویژه حضرت صائب دانسته و دست به تخریب احتمالا ناخواسته یکی از شعرای ایران فرهنگی می‌زند. 

متاسفانه آن اندازه این ادعا بی‌پایه و اساس بوده که توجه نشده است حکیم فضولی قبل از تولد صائب تبریزی وفات یافته است و این ادعا از بنیان دچار خطای منطقی است. 

همین را تا اینجا داشته باشیم...

این ویدئو ناگهان همه‌گیر (وایرال) می‌شود و جمعی از افراد همیشه در صحنه شروع به ماهی‌گیری از آب گل‌آلود می‌نمایند. دعواهای قومیتی بالا می‌گیرد. برخی دوستان قوم‌گرا هم که دایره و تنبک‌شان همیشه زیر بغل‌شان است و آماده رقص...

اما چند نکته قابل اشاره و تامل است.

اول اینکه عرصه فرهنگ و دانش بر مبنای محل تولد یا نسب خانوادگی تعریف نمی‌شود، بلکه بر مبنای تولید فرهنگ و دانش در بستر یک حوزه‌ی تمدنی مشخص و ابزارهایی که شخص برای تولید این محتوا صرف آن کرده است، مفهوم‌ می‌یابد.

بر همین مبناست که می‌توان ادعا کرد، فضولی شاعر ترک‌زبانان نیست بلکه شاعر ترک‌زبانان، عرب‌زبانان و فارس‌زبانان است.پس مصادره این شخصیت فرهنگی به نفع یک منطقه خاص زبانی و بر ضد یک منطقه دیگر نوعی اسارت در تبلیغات مسموم جریان‌های خاص است. دوگانه‌سازی و غیریت‌سازی در عرصه فرهنگ است. شعر و ادب، مرزهای سیاسی نمی‌شناسد. فضولی بزرگترین شاعر آذربایجانی‌گوی، یکی از بزرگان شعر فارسی نیز هست حتی آثار عربی او هم بی‌مانند است.

فضولی در مقدمه دیوان فارسی خود بیان می‌کند: ابتدا اشعار عربی می‌سرودم، بسیار هم موفق بودم چون زبان مباحثات علمی من عربی بود، در زبان ترکی هم اشعار زیادی داشتم اما اینها به حد سیراب ارضا کننده احوالات من نبود، به اشعار فارسی روی آوردم که موافق سلیقه‌ی من بود و در این میان بیشتر "قصیده"، چون غزل پیش از من به حد اعلای خود رسیده بود و برای تشریح احوالات جوانان نورسیده و احساسات خام کارآمد بود که باب سلیقه من نبود.

دوم اینکه در مقدمه دیوان فارسی، فضولی به شکل بسیار مختصری داستان علاقمند شدن خود به سرودن شعر به زبان فارسی را بیان می‌کند و  انتخاب این تخلص را به چند دلیل می‌داند: اول اینکه می‌خواسته کلمه‌ای را انتخاب کند که هیچ‌کس سراغ آن نرود و او در این تخلص یگانه باشد زیرا هر تخلصی را که بر‌‌‌‌می‌گزیده پس از مدتی در می‌یافته که  شخص دیگری آن را پیش از او برگزیده است و امری اخلاقی نبوده که در تخلص با کسی شریک باشد. دوم اینکه در میان اندیشمندان، معنای فضولی جمع فضل‌هاست و سوم اینکه در میان عوام، معنای فضولی کار ناشایستی‌ست اما در این معنا نیز برای او پسندیده بوده چون با اینکه با علمای زیادی هم‌نشینی نداشته یا سلطانی را تربیت نکرده  یا به مکان‌های زیادی مسافرت ننموده است اما در کار فقهای زمان به قول خودش فضولی می‌کرده و البته در ذهنیت خودش این فضولی(دخالت بی‌جا از دید فقها) را عین فضولی(بهترین فضیلت‌ها) می‌دانسته است.

او داستان سرودن شعر به زبان فارسی را اینگونه بیان می‌کند:

در مکتبی با عارفی (به تعبیر خودش پری‌چهره‌ای فارسی‌نژاد) روبرو می‌شود، محو عارف می‌شود...

سرو چمن محو قد دلکش او

شمع شب قدر عارض مهوش او

سروی که زِ دیده می‌خورد آب مدام

شمعی که همیشه از دل است آتش او

هنگام گفت‌وگو اشعار ترکی و عربی خود را برای او می‌خواند. عارف به او می‌گوید: من شعرهایی با مضامین پیچیده فارسی می‌خواهم. در پی این علاقمندیِ عرفانی، فضولی شروع به یادگیری فارسی می‌کند و برای رسیدن به مقام استادی در شعر فارسی، شب‌های بسیاری بی‌خوابی می‌کشد و دیوان فارسی خود را می‌نویسد. دیوانی که از نثر منشیانه و متکلفانه دور می‌شود و به ساده‌نویسی و تلاش در راستای غنای مفهومی منتهی می‌شود.


نتیجه اینکه، فضولی در بند ترک، فارس و عرب بودن نبوده است. معلم ماجرا نیز از سر فقدان دانش در رشته تخصصی خود!!! سخن نابجایی گفته اما حتی اگر تعمدی هم در کار بوده باشد بین دو شاعر قدر که اتفاقا تعلقات آذربایجانی دارند به اصطلاح جوانان "کَل" انداخته است.

گناه این معلم زمانی کبیره می‌شد و فرمان قتل او زمانی صادر که فضولی را فضول در کار یک شاعر تماما فارسی‌سرا می‌دانست.

شاید فضولی اگر می‌دانست که انتخاب تخلص فضولی باعث خواهد شد که چهارصد سال بعد به یکباره نام او به شکل بی‌سابقه‌ای بر سر زبان‌ها افتد، آن هم ناشی از معنای مستتر در فضولی و سوء تفاهم ناشی‌‌ از آن، بر نبوغ خود در انتخاب این نام دوباره آفرین می‌گفت. 

شاید هم به قول ما آذربایجانی‌ها.... " آفّ فَرین"


فریبرز نعمتی

@tammollaat

بلاتکلیفی بزرگ و استراتژیِ دفاعِ "هندی‌شاه"


بلاتکلیفی بزرگ و استراتژی دفاعِ "هندی شاه"


قسمت اول: بلاتکلیفی بزرگ


روایت است...

 احمد کسروی در یکی از سخنرانی‌هایش حوالی میدان فردوسی تهران گفته بود: مردم ایران به روحانیت یک حکومت بدهکار است، هر اندازه زودتر این بدهی را بپردازد برایش بهتر است.

 اکنون حدود هشتاد سال از آن روز می‌گذرد...

"ایران خانم" حساب‌اش را تمام و کمال پرداخته و پیش‌بینی داهیانه‌ی کسروی کاملا محقق شده است. پس از سال‌ها اگر بخواهیم انقلاب سال ۱۳۵۷ را بر مبنای روایتی از آینده‌نگری کسروی، فارغ از تمام پیچیدگی‌های سیاسی-اقتصادی-اجتماعی‌ آن تحلیل نماییم، به این نتیجه می‌رسیم، زمانی که یک نیروی متشکل و سازمان یافته طی سال‌های طولانی در جبهه مدعیان قدرت حفظ شود؛ به تبعِ استمرار حضور خود می‌تواند در نهایت طلب‌اش را در قامتِ آقایِ قدرت وصول نماید و به مقام وصل با ایران برسد.

 نظام جمهوری اسلامی ایران از دید کسروی حساب تسویه نشده‌ای برای پرداخت به روحانیت  به مثابه‌ی یکی از متشکل‌ترین بدنه‌های ارگانیک تفکر در تاریخ ایران بود. زمانی که شیخ فضل‌الله‌نوری ناکام ماند کسی تصور نمی‌کرد که سال‌ها بعد آیت‌الله خمینی بتواند طلب روحانیت را از حکومت پادشاهی‌ وصول نماید، اما در عین ناباوریِ ناظران توانست.

جمهوری اسلامی که اکنون در حال سپری کردن چهل‌واَندمین سال تولد خود در مقام حاکمیت است، آیا به کادر لباس‌پوش سپاه به عنوان متشکل‌ترین مجموعه آفریده خود یک قوه‌مجریه بدهکار است!؟ آیا کادر لباس‌پوش سپاه را  می‌توان به منزله‌ی یک کل واحد فهم کرد؟

به نظر می‌رسد که جریان‌های اصلی سیاسی در ایرانِ جمهوریِ اسلامی سهم خود را از حکمرانی قوه مجریه دریافت کرده‌اند و تنها جریانی که به صورت رسمی سکان‌دار اداره دولت نبوده است کادرهای لباس‌پوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند. در حالی که می‌دانیم سال‌هاست بسیاری از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بدنه قوای سه‌گانه حضوری قابل مشاهده و نفوذی قابل لمس داشته‌اند.

 از جنبه‌ای دیگر، آیا بخش قابل توجهی از سپاه برای حضور در مقام ریاست جمهوری به جمع‌بندی نهایی رسیده‌اند؟! اگر این‌گونه است چطور سردار محمد کاندیدای پرسروصدای منتسب به این جریان، پشت خطوط دفاعی‌اش، توسط توپخانه نیروهای خودی زیر آتش است؟ آیا سردار محمد کاندیدای پوششی است برای سرداری دیگر؟

بلاتکلیفی عجیبی در راهبری انتخاباتی جمهوری اسلامی ایران احساس می‌شود. یک روز کادرهای لباس‌پوش سپاه آماده رقابت می‌شوند و روز بعد ناگهان تیم پیش‌کسوتان کاندیداها در کنار زمین خود را گرم می‌کنند، از رئیسی تا قالیباف، از رضایی تا لاریجانی.

این بلاتکلیفی بی‌سابقه  دارای دو راس برجسته است:

 ۱) تزلزل در صلاحیت

 پس از وقایع حاکم بر مجلس ششم و عملیات کاملا موفق رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان،این شورا از دهه هشتاد شمسی اعتماد به نفس بالایی پیدا کرد، تاحدی که دامنه رد صلاحیت را تا قامت بازیگران اصلی انقلاب ارتقا داد، این ارتقا و تکرار آن در دوره‌های بعد، روال از "پیش تعیینِ صلاحیت‌شدگی" برای سنگین‌وزن‌های نظام را کم‌رنگ و در عوض شمشیر داموکلسِ رد صلاحیت را بر بالای سر هر شخصیتی، حتی خودی‌ها به اهتزاز درآورد. در نتیجه برای کاندیداهای ریاست‌جمهوری هزینه-فایده‌ی بازی با حیثیت ِ سیاسی بسیار گران شد. 

۲) تذبذب در انتخاب ِ شخص ِ مناسب نسبت به بازی‌های پیچیده غربی‌ها

محصول دو راس بالا، تردید بین دو سناریوی ممکن است؛ یکم) روانه کردن یک تیم جوان دوم) استفاده از تیم پیش‌کسوتان

حضور تیم پیش‌کسوتان نیاز به تحلیل مشخصی ندارد و به نظر می‌رسد حضور آنها چیزی مثل نداشتن طرح و برنامه‌ای مشخص خواهد بود. این سبک بازی برای جمهوری اسلامی به مانند بازیِ شطرنج‌بازی‌‌ است که در وضعیت آچمز برای خروج از یک حالت بغرنج، برنامه‌ی مشخصی ندارد و دست به بازی تاخیری می‌زند. حضور پیش‌کسوتان برخلاف ظاهر شعارهای آنها علامت محافظه‌کارانه‌ای خواهد بود به رقیب.

اما حضور تیم جوان نیاز به تامل بیشتری دارد. بازی جدیدتری‌ست با مشکلات و مزایای خودش. بصیرت در نظر و شجاعت در عمل بیشتری را می‌طلبد. اما خطر سربرآوردن جریان‌هایی به مانند محمود احمدی‌نژاد را هم می‌تواند به همراه داشته باشد. جریانی که اکنون یک اپوزیسیون ساختگیِ کنترل شده است که هر لحظه ممکن است سودای تجسد در قامت آقایِ قدرت را در سر بپروراند.

آیا خیزش لباس‌پوشان سپاه برای تصاحب کرسی ریاست ‌جمهوری به نفع آنها تمام خواهد شد؟ آیا بدنه سپاه حاضر خواهد شد از نقش یک منتقدِ بالقوه‌ی توانمند، به یک مجریِ بالفعلِ تحت ِ انتقاد تبدیل شود؟ 

به نظر می‌رسد کماکان نظام در بلاتکلیفی بزرگی به سر می‌برد و هیچ نشانه‌ی قابل اتکایی برای تببین مسیر سیاست‌ورزی‌اش، موجود‌ نیست.

در قسمت دوم به استراتژی آمریکایی‌ها و دفاعِ "هندی‌شاه" خواهم پرداخت.


قسمت دوم:

قسمت دوم: استراتژی دفاعِ "هندی شاه"

علاوه بر علل داخلی بلاتکلیفی که در قسمت قبل اشاره شد، علل خارجی نیز در این میان بی‌تاثیر نیست.

زمانی که قدرتی جهانی در برابر قدرتی منطقه‌ای کُرنش می‌نماید، زمانی‌ست که باید مشکوک شد. به اصطلاح یک چیزی این وسط لَنگ می‌زند.

درسی از بازارهای مالی می‌گوید: زمانی که بیش از حد در حال کسب سود در رکاب اَبَرسرمایه‌داران هستید، در اصل شما در حال سود نیستید، به شما آب می‌دهند تا فردا "گوشت ِ جلویِ توپ ِ" کلان سرمایه‌داران شوید.

برای تشریح بهتر این موقعیت، چند پرده را سریع مرور می‌کنیم:


پرده اول) مهره‌هایی در وزارت خارجه آمریکا چیده می‌شوند که آنچنان دلخواه تندروهای آمریکایی و ایرانی نیستند همانند رابرت مولی و وندی شرمن که به گرفتن مواضع نرم در برابر ایران معروفند.


پرده دوم) بلینکن در برابر کنگره گزارش محافظه‌کارانه‌ای می‌دهد که با رویکرد ترامپ در مسئله اتمی تفاوتی ندارد. برآیند پرده اول و دوم این می‌شود که مشخص نیست بایدن-بلینکن می‌خواهند داد کنگره را درنیاورند و با ایران وارد یک صلح کوتاه مدت دیگر شوند یا در حال مالیدن شیره سر ایران هستند تا با دادن فرصت گشایش‌های ماجراجویانه به ایران زیرپایش را خالی کنند.


پرده سوم) ایران بیش از پیش مواضع تهاجمی‌تری در برابر آمریکا اتخاذ می‌کند. ایران همه ناز می‌شود و آمریکا همه نیاز. ایران برای شروع مذاکرات شرط می‌گذارد و آمریکا برای تشکیل جلسات از هیچ کُرنشی فروگذاری نمی‌کند.


پرده چهارم) ایران با دو کارت اصلی وارد مذاکرات می‌شود. یکی از آن کارت ها، تفاهم‌نامه‌ی ایران-چین است.کارت دوم، غنی‌سازی در نطنز. در حالی که ماموران اطلاعاتی آمریکا محلِ مذاکرات را شنود می‌کردند نمایندگان سیاسی آنها در هتلی در همسایگی محل مذاکرات، مستقر شده بودند.


پرده پنجم) کارت نطنز طی دو عملیات، در دو روز پیاپی به مسئولیت غیرمستقیم اسرائیلی‌ها از بازی خارج می‌شود و یکی از کارت‌های اصلی ایران بلاموضوع می‌شود.


پرده ششم) و ناگهان توافق نزدیک می‌شود.


به نظر می‌رسد برآیند پرده‌های‌ مورد اشاره،  چیزی می‌شود که آمریکا آن را خوب بازی کرده‌. این بازی در صفحه شطرنج، استراتژی "دفاع هندی شاه" نامیده می‌شود. استراتژی دفاع هندی شاه وضعیتی است که طی آن رقیب یک فرصت تهاجمی ایذایی به حریف اعطا می‌نماید تا حریف با جدی گرفتن موقعیت، دست به ماجراجویی زند و اینگونه در تله‌ی آماده شده گرفتار شود. البته ایران پاتک این استراتژی را بلد است و اکثر اوقات از این تله گریخته.

ایران ماجرای تاچر-صدام را خوب به خاطر دارد. جایی که به صدام چراغ سبز نشان دادند تا کویت را تصرف کند. 

پس از به تله افتادن صدام، تاچر گفت: گردن صدام را باید شکست! ائتلافی ساخته شد که حتی در جنگ‌های جهانی نیز بی‌سابقه بود. دنیا را ریختند سر صدام. به همین سبب بود که ایران برای نفوذ در منطقه شروع به طراحی جنگ‌های نیابتی با سرمایه‌گذاری بر روی ناراضی‌های هر منطقه کرد. سیاستی که برای او جواب داد. بدون داشتن مسئولیت حقوقی در جنگ‌ها، در تمامی نبردهای نیابتی منطقه نقش داشت.


اما در دور جدیدِ تقابل‌های ایران-آمریکا، آمریکایی‌ها در برخورد با ایران دو تاکتیک موازی را پیش می‌برند. 

در تاکتیک اول، فشار پشت پرده چین و روسیه نتیجه داده و ایران و آمریکا به توافق می‌رسند.

یا سراغ تاکتیک دوم می‌روند:

 جان بولتون نئومحافظه‌کار تندروی آمریکایی می‌گوید: "در کابینه ترامپ در مورد ایران به یک تحلیل غالب رسیدیم: تا وقتی بین کادر مرکزی فرماندهان سپاه پاسداران اختلافی اساسی ایجاد نشود به گونه‌ای که به دو یا چند جریان اصلی تقسیم نشوند، تقریبا حساب بازکردن روی اعتراضات و نارضایتی‌های مردمی بی‌فایده است."

اگر این فهم از وضعیت(که اتفاقا دریافت دقیقی می‌باشد) تبدیل به تحلیل غالب در میان دستگاه‌های امنیتی آمریکایی‌ شود؛ انتخاب شدن یک فرمانده لباس‌پوش سپاه برای ریاست‌جمهوری ممکن است همان چیزی باشد که آمریکایی‌ها برای سناریوی دوم در انتظار آن هستند. همان پاشنه آشیل برای وحدت فرماندهی در سپاه پاسداران و ارائه چهره‌ای میلیتاریزه از ایران.

از طرفی نکته‌ی شک برانگیز ماجرا اینجاست که چرا باید آمریکایی‌ها سراغ احیای توافق‌نامه‌ای بروند که بندهایی از آن در حال منقضی شدن به نفع ایران است؟! بندهایی در برجام، در وضعیت به اصطلاح "غروب آفتاب" به پایان خود نزدیک می‌شوند و طلوع به نفع ایران است!

 اگر چین مهم‌ترین تهدید برای آمریکا و ایران پنجمین باشد، آمریکا می‌گوید: باید برای محدود کردن چین به ایران نزدیک شد. چینی‌ها هم می‌گویند: اگر قرار به تصرف خاورمیانه است باید بازی تعمیم تحریم‌های آمریکایی به طرف‌های ثالث را پایان داد.

و اما پرسشی مهم، چرا ناگهان جهان پر شده از صلح و سازش! آیا واقعی‌ست؟

فریبرز نعمتی

@tammollaat