در روزهای اول ظهور مجدد طالبان، دکتر زیباکلام عکس کودکان بیگناهی را که در کلاسهای درس مشغول تحصیل بودند در صفحه اینستاگرام خود به نمایش گذاشته بود و میگفت:
"اینها کسانی هستند که افغانستان را از دست طالبان نجات خواهند داد."
یاد خوش خیالی قیصر ویلهم دوم افتادم که در هفته اول ماه اوت، زمانی که سربازان آلمانی عازم جبهههای نبرد جنگ جهانگیر (جهانی) اول بودند گفته بود:
"پیش از ریختن برگها به خانه برمیگردید..."
و چه زود هم برگشتند! چهار سال طول کشید و پایان ماجرا شکست قیصر بود.
افغانستان در حال فرو رفتن به چاه ویلی است که نجات آن ملت از این وانفسا کار این کودکان مظلوم نخواهد بود. تاریخ نشان داد که ارتشی به عظمت ارتش ایالات متحده لازم بود تا برای بیستسال، بساط ارتجاع طالبها برچیده شود و در بهترین حالت زیر پوست شهر کمی به محاق روند.
در ماههای اخیر بازیهای پیچیدهای رقم خورد که از دست این کودکان برای خنثیسازی آنها کاری برنمیآمد. برای نمونه چندی پیش ویدئویی از مراسم نماز هیئت دولت در افغانستان دستبهدست میشد که نشان میداد موشکهای کاتیوشای طالبان اطراف ارگ ریاستجمهوری اصابت میکنند و اشرف غنی تزلزلی از خود نشان نمیدهد. عبدالله عبدالله لحظهای به خود لرزید اما غنی به هیچ وجه واکنشی نداشت. صحنهای را برای رسانهها ساخته بودند که ناظران حتی لحظهای نتوانند در باب توطئهای کثیف درنگ کنند. مردم به خواب ناز باشند و به امیدِ اشرف غنی در حالی که او با چشمهایی بیدار و نمایش عدم تزلزل، پاسدار آنها باشد. غافل از آنکه اشرف غنی و باند فاسد او مطمئن بودند که آن تیرهای کاتیوشا به ارگ ریاستجمهوری اصابت نخواهند کرد و همه آن ژستها نمایشی برای دوربینها بوده است. همان مردان پولادین اراده که از تیرهای کاتیوشا نترسیده بودند همگی از ترس جان فرار کردند و عبدالله عبدالله که به خود لرزید در انتظار طالبها در کابل ماند! ترسوها شجاعترین مردمان زمان خود بودند.
امروز یاد سپاه محمدشاه قاجار افتادم که پشت دروازههای هرات برای بازپسگیریاش خیمه زده بود و انگلیسیها این لشکرکشی را به شکستی تمام عیار برای ایران تبدیل کردند.
هر زندگیای که امروز در افغانستان فرو میپاشد و آهی از آن بلند میشود و هر خونی که بر زمین ریخته میشود، دست انگلیسیها تا مرفق در آن آغشته است. به بلندای تاریخ از آن روزی که هرات در محاصره قشون قاجار بود و ماموران اطلاعاتی بریتانیا همچون کولونی با نام "ملا مومن" و پاتینجر با نام "سیدعلوی" علیه سپاه ایران مشغول توطئه بودند. شاید سالهای بعد بفهمیم اشرف غنی با یک نام مستعار انگلیسی برای مثال "ویلیام" معذوری بوده است برای انجام یک ماموریت.
سالهای حضور مستقیم و غیرمستقیم آمریکاییها در افغانستان به تعبیر آلاحمد ملغمهای از خدمت و خیانت بود.
بخش خیانت، آن تخم حرامی بود که برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر سالها قبل از حضور نیروهای آمریکایی در آن کشور، کاشت. سالهایی که مربوط به جهاد با روسها بود. زمانی که مدارس حقانی را در پاکستان رونق بخشیدند تا رباتهای انساننمایی با نام طالب را تولید نمایند برای کشتن نیروهای اتحاد جماهیر شوروی و...
بخش خدمتِ حضور آمریکاییها، تغییر تصویر افغانستانیها در ذهن اهالی دنیا بود. افغانستانیای که در اذهان، تنها هنرش آجر چیدن و بنایی بود، تبدیل شد به افغانستانیِ شاعر، نویسنده، خواننده، اندیشهورز و زنان پیشرو و مردان آگاه. کار به جایی رسیده بود که زنان ایرانی به حال زنان افغانستانی غبطه میخوردند. زنانی که در پستهای بالای وزارتی و وکالتی با آزادیهای بیشتر اجتماعی میزیستند، حتی قاضی شده بودند. چه تلخ است پاک کردن این تصویر! کاش این تصویر هیجوقت ساخته نشده بود. اگر از مردم کوچه و خیابان ایران بیست سال پیش میپرسیدند افغانستانی کیست؟ اشاره به شایعههایی میکردند که چهار کارگر افغانی در جایی تجاوزی کردهاند یا آدمی را کشتهاند. منصفهایمان میگفتند: "اگر اینها نبودند خرابیهای جنگ ساخته نمیشد یا شومینهکارها و گچبرهای قابلی هستند"؛ خلاصه دلی برایشان غصهدار نمیشد. افغانستان حال انسانی را دارد که از کابوسی وحشتناک بیدار شده بود و امروز متوجه شد که نباید بیدار میشد چون بیداری طولانی مدت او ممکن بود دردسری باشد برای تاجران خواب در منطقه.
همانطور که انگلیسیها هنگام آن خیانت تاریخی فقط نگران آن بودند که کتهای قرمز یا شلوارهای سفید سربازان امپراطوری مبادا در خاورمیانه آلوده شود و خونهایی که بر زمین میریزند روی آن شلوارهای سپیدشان نپاشد، جامعه جهانی نیز امروز همگی گناهکاران تاریخاند و تاجران خواب؛ آمریکا جهانخوار بود شما چه؟ شماهایی که در عکس گرفتن با این رباتهای انساننما و آدمکش از سر و کول هم بالا میرفتید. شما دویست و اندی کشور عضو سازمان ملل فراموش نکنید که اینها ملتی در عین مظلومیت بودند و فرماندهانشان آنها را فروختند و شما حاکمان سیاسی، آن را به تنفیذ نشستید.
شاید معجزه جهانخواران بود که از ملتی فراموش شده توانستند عدهای روشناندیش و نیکفکر پدید آورند. طالبان در افغانستان بیریشه نیست، اما ریشه داشتن همیشه دلیل بر حقانیت نیست، حتی اگر جنبش اصیلی در میان جمعیتی قابل توجه باشد.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
اگر بر این تصور باشیم که ایران و آمریکا روابط حسنهای خواهند داشت به نظر میرسد دچار خوشبینی مفرط شدهایم. حالِ کسی را داریم که به زور میخواهد معاملهای را جوش دهد در حالی که از مختصات این بده و بستان سیاسی تصویر واضحی در ذهن ندارد.
یک بار کلّاش منهتن (ترامپ) گفت:
ایرانیها در اکثر جنگها شکست خوردهاند، اما در اکثر مذاکرات پیروز بودهاند!
به خیال خود داشت ایرانیها را باد میکرد تا بنشاندشان پای میز مذاکره!
بعد از شنیدن این جمله هر چه تاریخ را مرور کردم خاطرم نیامد ما چه مذاکرهای را بردهایم. احتمالا دولتمردان و دیپلماتهای ما هم زمانی که این گزاره پوچ را شنیدند با تعجب یکدیگر را مینگریستند. چند شکست اساسی در تاریخ خوردهایم اما انصافا تعداد بردهایمان در جنگها بیشتر از باختهایمان بوده... مثلا در سدههای اخیر در جنگ با عثمانیها که انصافا امپراطوری قدرتمندی داشتند، کارنامه قابل قبولی داشتهایم. در حالی که عثمانیها پدران سیاسی ترامپ، یعنی همین اروپاییها را حسابی قیچی کرده بودند. یکی دو شکست از روسها را هم حساب کنیم دیگر شکست آنچنانی در جنگها نداشتهایم. قادسیه و نهاوند هم که جنگ نبودند، تسلیم کردن حاکمیتی فروپاشیده بودند.
اما به یقین میتوان گفت مذاکرهای نیست که ما برده باشیم. مذاکرات مکفارلین را مرور کنید، روند مذاکرات یک بینظمی تمام عیار است. مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ هم زمانی انجام شد که ایران در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که جنگ میبایست پایان یابد و فرصتهای پیشین را که میتوانست منجر به مذاکراتی دیپلماتیک شود از دست داده بود. برجام هم که یک توافق بدون پشتوانه حقوقی از طرف آمریکاییها بود، بعدها متوجه شدیم بخیهای روی آب زده بودیم و خود خبر نداشتیم. در بیشتر مذاکرات دیپلماتیک، ما ایرانیها دچار خطای منطقی "سفسطه قمارباز" هستیم. به حدی بازی را ادامه میدهیم که حسابی خود را گرفتار بدترین وضعیت ممکن در مذاکرات نماییم. در نهایت هم، همه چیز را واگذار میکنیم و بیرون میآییم. چون زمانی که دستمان پر است آنقدر بدبازی میکنیم تا کامل دستهایمان خالی شود.
در کل این نکته مهم است که ما مذاکرهکنندههای خوبی نیستیم اما جنگجوهای متوسط به بالایی هستیم.
ترامپ هم در قامت یک سیاستمدار ناشی اطلاعات حداقلی از فرهنگِ سیاسیِ ایران نداشت. دروغی که خود ساخته بود را باور هم کرده بود. او اگر متوجه میشد که در ظاهر باید جلوی ایرانیها کوتاه بیاید و در باطن زورگویی کند، یعنی آن روح حماسی ما را تحریک نکند، حتما در برنامه خود موفق میشد و شانس موفقیت بسیار بالاتری داشت تا اینکه در ظاهر و جلوی دوربین بخواهد تهدید کند و در پشت پرده امتیاز دهد.
هنری کیسینجر در صفحات اول کتاب "نظم جهانی" صلح آمریکایی را به اختصار در شش فاز مدلسازی مینماید که عبارتند از:
فاز اول، یک صلح آمریکایی زمانی به وقوع میپیوندد که طرف مقابل صلح، یک شکستخورده کامل باشد. در این استراتژی(استراتژی ترومن) از یک شکستخورده کامل است که میتوان دوست ساخت اما از کشوری که از پا درنمیآید نمیتوان یک دوست تمام عیار ساخت. تحریمهای اعمالشده به ایران در سالهای اخیر سختترین نوع تحریمهایی بوده که تاکنون علیه کشوری اجرا شده و به جرات میتوان گفت هیچ کشوری در دنیا نمیتوانست مقابل این حجم از فشار ایستادگی نماید، گذشته از اینکه این ایستادگی به چه قیمتی پای مردم آن کشور نوشته شده باشد. ایران در وضعیتی است که اگر میخواهد وارد فرآیند صلح شود میباید قبل از اینکه کارتهای بیشتری را از دست دهد و جنگ بُرده را به باخت تمام عیار تبدیل کند، مسئله را یکسره نماید. زیرا کشوری در قواره ایران اکنون به مشکلات زیرساختی برخورد کرده، با این پیامد که حتی قادر به مدیریت وضعیت برق، آب و گاز خود هم نیست یا اینکه راه دوم را انتخاب کند و به سمت چالشهایی با نتایج نامعلوم پیش رود.
در فاز دوم از دیدگاه کیسینجر کشوری میتواند با آمریکا وارد صلح شده باشد که در قانونها و هنجارها از آمریکا پیروی نماید. در یک کلام دارای وحدت نظر با آمریکا شود. منظور از قانونها و هنجارها این نیست که در عربستان با شمشیر در راستای اجرای حد اسلامی گردن شخص را نقش خیابان نکنند، بلکه طرف مقابل صلح بایست قانونها و هنجارهای نظم جهانی را پذیرا باشد.
در فاز سوم صلح زمانی مستحکمتر میشود که نظام اقتصادی-سیاسی لیبرال در آن کشور به معنای واقعی و نه کاریکاتوری یا گزینشی انتخاب و اجرا شود. برای مثال لیبرالیسم اقتصادی منهای لیبرالیسم سیاسی اجرا نشود.
در فاز چهارم کشوری که میخواهد دوست آمریکا باشد نباید میلی به کشورگشایی داشته باشد و حتی اگر لازم شد خلع سلاح شود. الگوهای صلح اروپایی و جنوبشرق آسیایی و موارد مشابه مبین این رویکرد هستند. در این الگو آمریکا امنیت را تضمین مینماید و آن کشورها متعهد میشوند در مقابل این امنیت تضمین شده از نقشه سیاسی-اقتصادی بانک جهانی پیروی نمایند. یعنی یک بازی برد-برد را برای طرفین ماجرا رقم زنند.
در فاز پنجم این صلح باید منتهی به یک رابطه احساسی بین دو کشور شود. یعنی این صلح را نمیتوان در مراسمهای مذهبی-سیاسی با مرگبرآمریکا ادامه داد. یا باید مرگبرآمریکا و سویههای ضد امپریالیستی ماجرا را حفظ کرد یا باید امپریالیسم به لیبرال دموکراسی تغییر نام دهد و نیمه پرلیوان دیده شود تا بخشهای خالی.
در فاز ششم الزامی است که دولت دموکراتیک در آن کشورها نهادینه شود. البته دموکراتیک نه به مفهوم آزادی سیاسی برای شهروندان، بلکه دموکراتیزاسیون به مفهوم عدم قابلیت پایداری در ایدئولوژی حاکم. به مفهوم دقیقتر جابجایی دولتها و گردش نخبگان به منظور جلوگیری از تشکیل هسته سخت ایدئولوژیک در نظامهای سیاسی که ممکن است ضدآمریکایی هم باشند.
نتیجه اینکه چون پذیرفتن حتی یکی از این بندها از سوی ایران تقریبا نزدیک به ناممکن است، پس صلح ایرانی-آمریکایی یک تعادل ناپایدار خواهد بود. شرایط دولت ترامپ برای صلح، معروف به "دوازده شرط پمپئو" تنها دو فاز از فازهای ششگانه صلح را در برمیگرفت (فازهای چهارم و ششم) در حالی که یک صلح پایدار دارای شش فاز مجزاست. دولت اوباما به دنبال تحقق ترتیبی این فازها بود، حسن روحانی هم در عهد شباب ریاستجمهوری صحبت از برجامهای دو، سه و حتی بیشتر میکرد. دولت ترامپ به دنبال تحقق جزئی این فازها و دولت بایدن به دنبال تحقق همزمان فازهای ششگانه است.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
بلاتکلیفی بزرگ و استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
قسمت اول: بلاتکلیفی بزرگ
روایت است...
احمد کسروی در یکی از سخنرانیهایش حوالی میدان فردوسی تهران گفته بود: مردم ایران به روحانیت یک حکومت بدهکار است، هر اندازه زودتر این بدهی را بپردازد برایش بهتر است.
اکنون حدود هشتاد سال از آن روز میگذرد...
"ایران خانم" حساباش را تمام و کمال پرداخته و پیشبینی داهیانهی کسروی کاملا محقق شده است. پس از سالها اگر بخواهیم انقلاب سال ۱۳۵۷ را بر مبنای روایتی از آیندهنگری کسروی، فارغ از تمام پیچیدگیهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی آن تحلیل نماییم، به این نتیجه میرسیم، زمانی که یک نیروی متشکل و سازمان یافته طی سالهای طولانی در جبهه مدعیان قدرت حفظ شود؛ به تبعِ استمرار حضور خود میتواند در نهایت طلباش را در قامتِ آقایِ قدرت وصول نماید و به مقام وصل با ایران برسد.
نظام جمهوری اسلامی ایران از دید کسروی حساب تسویه نشدهای برای پرداخت به روحانیت به مثابهی یکی از متشکلترین بدنههای ارگانیک تفکر در تاریخ ایران بود. زمانی که شیخ فضلاللهنوری ناکام ماند کسی تصور نمیکرد که سالها بعد آیتالله خمینی بتواند طلب روحانیت را از حکومت پادشاهی وصول نماید، اما در عین ناباوریِ ناظران توانست.
جمهوری اسلامی که اکنون در حال سپری کردن چهلواَندمین سال تولد خود در مقام حاکمیت است، آیا به کادر لباسپوش سپاه به عنوان متشکلترین مجموعه آفریده خود یک قوهمجریه بدهکار است!؟ آیا کادر لباسپوش سپاه را میتوان به منزلهی یک کل واحد فهم کرد؟
به نظر میرسد که جریانهای اصلی سیاسی در ایرانِ جمهوریِ اسلامی سهم خود را از حکمرانی قوه مجریه دریافت کردهاند و تنها جریانی که به صورت رسمی سکاندار اداره دولت نبوده است کادرهای لباسپوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند. در حالی که میدانیم سالهاست بسیاری از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بدنه قوای سهگانه حضوری قابل مشاهده و نفوذی قابل لمس داشتهاند.
از جنبهای دیگر، آیا بخش قابل توجهی از سپاه برای حضور در مقام ریاست جمهوری به جمعبندی نهایی رسیدهاند؟! اگر اینگونه است چطور سردار محمد کاندیدای پرسروصدای منتسب به این جریان، پشت خطوط دفاعیاش، توسط توپخانه نیروهای خودی زیر آتش است؟ آیا سردار محمد کاندیدای پوششی است برای سرداری دیگر؟
بلاتکلیفی عجیبی در راهبری انتخاباتی جمهوری اسلامی ایران احساس میشود. یک روز کادرهای لباسپوش سپاه آماده رقابت میشوند و روز بعد ناگهان تیم پیشکسوتان کاندیداها در کنار زمین خود را گرم میکنند، از رئیسی تا قالیباف، از رضایی تا لاریجانی.
این بلاتکلیفی بیسابقه دارای دو راس برجسته است:
۱) تزلزل در صلاحیت
پس از وقایع حاکم بر مجلس ششم و عملیات کاملا موفق رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان،این شورا از دهه هشتاد شمسی اعتماد به نفس بالایی پیدا کرد، تاحدی که دامنه رد صلاحیت را تا قامت بازیگران اصلی انقلاب ارتقا داد، این ارتقا و تکرار آن در دورههای بعد، روال از "پیش تعیینِ صلاحیتشدگی" برای سنگینوزنهای نظام را کمرنگ و در عوض شمشیر داموکلسِ رد صلاحیت را بر بالای سر هر شخصیتی، حتی خودیها به اهتزاز درآورد. در نتیجه برای کاندیداهای ریاستجمهوری هزینه-فایدهی بازی با حیثیت ِ سیاسی بسیار گران شد.
۲) تذبذب در انتخاب ِ شخص ِ مناسب نسبت به بازیهای پیچیده غربیها
محصول دو راس بالا، تردید بین دو سناریوی ممکن است؛ یکم) روانه کردن یک تیم جوان دوم) استفاده از تیم پیشکسوتان
حضور تیم پیشکسوتان نیاز به تحلیل مشخصی ندارد و به نظر میرسد حضور آنها چیزی مثل نداشتن طرح و برنامهای مشخص خواهد بود. این سبک بازی برای جمهوری اسلامی به مانند بازیِ شطرنجبازی است که در وضعیت آچمز برای خروج از یک حالت بغرنج، برنامهی مشخصی ندارد و دست به بازی تاخیری میزند. حضور پیشکسوتان برخلاف ظاهر شعارهای آنها علامت محافظهکارانهای خواهد بود به رقیب.
اما حضور تیم جوان نیاز به تامل بیشتری دارد. بازی جدیدتریست با مشکلات و مزایای خودش. بصیرت در نظر و شجاعت در عمل بیشتری را میطلبد. اما خطر سربرآوردن جریانهایی به مانند محمود احمدینژاد را هم میتواند به همراه داشته باشد. جریانی که اکنون یک اپوزیسیون ساختگیِ کنترل شده است که هر لحظه ممکن است سودای تجسد در قامت آقایِ قدرت را در سر بپروراند.
آیا خیزش لباسپوشان سپاه برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری به نفع آنها تمام خواهد شد؟ آیا بدنه سپاه حاضر خواهد شد از نقش یک منتقدِ بالقوهی توانمند، به یک مجریِ بالفعلِ تحت ِ انتقاد تبدیل شود؟
به نظر میرسد کماکان نظام در بلاتکلیفی بزرگی به سر میبرد و هیچ نشانهی قابل اتکایی برای تببین مسیر سیاستورزیاش، موجود نیست.
در قسمت دوم به استراتژی آمریکاییها و دفاعِ "هندیشاه" خواهم پرداخت.
قسمت دوم:
قسمت دوم: استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
علاوه بر علل داخلی بلاتکلیفی که در قسمت قبل اشاره شد، علل خارجی نیز در این میان بیتاثیر نیست.
زمانی که قدرتی جهانی در برابر قدرتی منطقهای کُرنش مینماید، زمانیست که باید مشکوک شد. به اصطلاح یک چیزی این وسط لَنگ میزند.
درسی از بازارهای مالی میگوید: زمانی که بیش از حد در حال کسب سود در رکاب اَبَرسرمایهداران هستید، در اصل شما در حال سود نیستید، به شما آب میدهند تا فردا "گوشت ِ جلویِ توپ ِ" کلان سرمایهداران شوید.
برای تشریح بهتر این موقعیت، چند پرده را سریع مرور میکنیم:
پرده اول) مهرههایی در وزارت خارجه آمریکا چیده میشوند که آنچنان دلخواه تندروهای آمریکایی و ایرانی نیستند همانند رابرت مولی و وندی شرمن که به گرفتن مواضع نرم در برابر ایران معروفند.
پرده دوم) بلینکن در برابر کنگره گزارش محافظهکارانهای میدهد که با رویکرد ترامپ در مسئله اتمی تفاوتی ندارد. برآیند پرده اول و دوم این میشود که مشخص نیست بایدن-بلینکن میخواهند داد کنگره را درنیاورند و با ایران وارد یک صلح کوتاه مدت دیگر شوند یا در حال مالیدن شیره سر ایران هستند تا با دادن فرصت گشایشهای ماجراجویانه به ایران زیرپایش را خالی کنند.
پرده سوم) ایران بیش از پیش مواضع تهاجمیتری در برابر آمریکا اتخاذ میکند. ایران همه ناز میشود و آمریکا همه نیاز. ایران برای شروع مذاکرات شرط میگذارد و آمریکا برای تشکیل جلسات از هیچ کُرنشی فروگذاری نمیکند.
پرده چهارم) ایران با دو کارت اصلی وارد مذاکرات میشود. یکی از آن کارت ها، تفاهمنامهی ایران-چین است.کارت دوم، غنیسازی در نطنز. در حالی که ماموران اطلاعاتی آمریکا محلِ مذاکرات را شنود میکردند نمایندگان سیاسی آنها در هتلی در همسایگی محل مذاکرات، مستقر شده بودند.
پرده پنجم) کارت نطنز طی دو عملیات، در دو روز پیاپی به مسئولیت غیرمستقیم اسرائیلیها از بازی خارج میشود و یکی از کارتهای اصلی ایران بلاموضوع میشود.
پرده ششم) و ناگهان توافق نزدیک میشود.
به نظر میرسد برآیند پردههای مورد اشاره، چیزی میشود که آمریکا آن را خوب بازی کرده. این بازی در صفحه شطرنج، استراتژی "دفاع هندی شاه" نامیده میشود. استراتژی دفاع هندی شاه وضعیتی است که طی آن رقیب یک فرصت تهاجمی ایذایی به حریف اعطا مینماید تا حریف با جدی گرفتن موقعیت، دست به ماجراجویی زند و اینگونه در تلهی آماده شده گرفتار شود. البته ایران پاتک این استراتژی را بلد است و اکثر اوقات از این تله گریخته.
ایران ماجرای تاچر-صدام را خوب به خاطر دارد. جایی که به صدام چراغ سبز نشان دادند تا کویت را تصرف کند.
پس از به تله افتادن صدام، تاچر گفت: گردن صدام را باید شکست! ائتلافی ساخته شد که حتی در جنگهای جهانی نیز بیسابقه بود. دنیا را ریختند سر صدام. به همین سبب بود که ایران برای نفوذ در منطقه شروع به طراحی جنگهای نیابتی با سرمایهگذاری بر روی ناراضیهای هر منطقه کرد. سیاستی که برای او جواب داد. بدون داشتن مسئولیت حقوقی در جنگها، در تمامی نبردهای نیابتی منطقه نقش داشت.
اما در دور جدیدِ تقابلهای ایران-آمریکا، آمریکاییها در برخورد با ایران دو تاکتیک موازی را پیش میبرند.
در تاکتیک اول، فشار پشت پرده چین و روسیه نتیجه داده و ایران و آمریکا به توافق میرسند.
یا سراغ تاکتیک دوم میروند:
جان بولتون نئومحافظهکار تندروی آمریکایی میگوید: "در کابینه ترامپ در مورد ایران به یک تحلیل غالب رسیدیم: تا وقتی بین کادر مرکزی فرماندهان سپاه پاسداران اختلافی اساسی ایجاد نشود به گونهای که به دو یا چند جریان اصلی تقسیم نشوند، تقریبا حساب بازکردن روی اعتراضات و نارضایتیهای مردمی بیفایده است."
اگر این فهم از وضعیت(که اتفاقا دریافت دقیقی میباشد) تبدیل به تحلیل غالب در میان دستگاههای امنیتی آمریکایی شود؛ انتخاب شدن یک فرمانده لباسپوش سپاه برای ریاستجمهوری ممکن است همان چیزی باشد که آمریکاییها برای سناریوی دوم در انتظار آن هستند. همان پاشنه آشیل برای وحدت فرماندهی در سپاه پاسداران و ارائه چهرهای میلیتاریزه از ایران.
از طرفی نکتهی شک برانگیز ماجرا اینجاست که چرا باید آمریکاییها سراغ احیای توافقنامهای بروند که بندهایی از آن در حال منقضی شدن به نفع ایران است؟! بندهایی در برجام، در وضعیت به اصطلاح "غروب آفتاب" به پایان خود نزدیک میشوند و طلوع به نفع ایران است!
اگر چین مهمترین تهدید برای آمریکا و ایران پنجمین باشد، آمریکا میگوید: باید برای محدود کردن چین به ایران نزدیک شد. چینیها هم میگویند: اگر قرار به تصرف خاورمیانه است باید بازی تعمیم تحریمهای آمریکایی به طرفهای ثالث را پایان داد.
و اما پرسشی مهم، چرا ناگهان جهان پر شده از صلح و سازش! آیا واقعیست؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat
اول اینکه به استراتژیستهای برخی نهادهای مالی از جنس دولتی و نیمهدولتی باید تبریک گفت که دوباره نشان دادند از مردم ایران و از نخبگان ایرانی باهوشتر، حرفهایتر و چند لایهتر عمل میکنند.
آنها به جای اینکه به مانند جمعیت قابل توجهی از ایرانیها، استراتژی معاملاتی خود را بر مبنای پیروزی ترامپ بنا کرده باشند، استراتژی خود را بر مبنای یک سناریوی دو وضعیتی یعنی پیروزی ترامپ و یا پیروزی بایدن تنظیم کرده بودند.
وقتی اکثریت تحلیلهای مردم در یک استراتژی یعنی پیروزی ترامپ با سه دلیل سادهانگارانه خلاصه شود، طبیعتا پیروزی در این رقابت کار چندان سختی هم نخواهد بود. عمده تحلیل ایرانیها از امر پیچیدهای چون صنعت انتخابات در حد دلایلی که در زیر ذکر میشود، خلاصه میشد.
الف) "کار، کارِ خودشان است" افراط در رویکرد دائیجان ناپلئونی. با اینکه مطالعه دقیق تاریخ نشان میدهد دخالت ابرقدرتها در تاریخ ایران امری متقن است، رویکرد دائیجان ناپلئونی به آن، محصولی جز عقبماندگی فکری به دنبال نخواهد داشت که احتمالا افراد را اسیر سندرم خود زیرک پنداری مزمن نیز خواهد نمود. این دوستان بایست متوجه باشند که توطئه همیشه بوده و هست؛ نه اینکه همه چیز توطئه است.
ب) "رئیس جمهور هیچ وقت یک دورهای نمیشود" در حالی که در آمریکا، جورج بوش پدر، کارتر و جرالد فورد در چند دهه اخیر از مثالهای نقض این تحلیل اشتباه و بدون مراجعه به تاریخ هستند.
پ) "مگر دفعه پیش نظرسنجیها نمیگفتند که کلینتون رئیسجمهور است و ترامپ شد، این بار هم موضوع از همین قرار است" این یعنی سخیفترین شکل گرفتاری در خطاهای استقرائی آن هم بر مبنای یک و تنها یک مشاهده عینی.
زمانی که بسیاری دلخوش از این استدلالهای غلط بودند و در خلوت هم بابت آنها خود را لایک میکردند، طرف مقابل برنامه خود را پیش میبرد. پویا ناظران در یکی از پادکستهای خود و برخی اقتصاددانهای دیگر، قیمت واقعی دلار را حدود ۱۸ الی ۲۱ هزارتومان تخمین میزنند در حالی که صرافی بانک ملی قیمت را تا ۳۳هزار تومان نیز افزایش داد. یعنی آنها به سادگی با استفاده از هیجان انتخابات آمریکا دلار را پنجاه درصد گرانتر فروختند، اینان به درستی پیشبینی کرده بودند که بایدن رئیسجمهور بعدی آمریکاست. به عنوان یک تاجر حرفهای به این نتیجه رسیده بودند که ما میتوانیم با کوبیدن بر طبل انتخاب دوباره ترامپ، دلار را تا جایی که میشود گران کنیم. اگر ترامپ انتخاب شد که افزایش قیمت دلار را با فروش در اوج پیشخور کردهایم و سرعت رشد کمتری را تجربه خواهیم کرد و اگر بایدن انتخاب شود یک نوسان حسابی را از دلار با ریزشی کردنِ روانیِ آن خواهیم گرفت. این نهادها با فروش دلار گران به سوداگران نشان دادند زبان اقتصادی را که در ایران آفریدهاند بهتر میدانند. برای مثال نرخ صرافی بانک ملی را مشاهده فرمائید؛ تا آخرین لحظه صرافی ملی بازی را ادامه داد و در منزجرکنندهترین شکل ممکن، الگوی "سر و شانه مستقیم" دلار که یک الگوی کلاسیک تکنیکال میباشد را نیز تشکیل داد و شروع به کاهش قیمت دلار نمود.
جالب اینجا بود که از اول صبح روز ۱۴ آبان تا حتی چند ساعت مانده به پایان نتایج نهایی، گروهی از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی قادر به پذیرفتن اشتباه خود نبودند. حتی خبر از پیروزی زود هنگام ترامپ هم میدادند. بدون توجه به این نکتهی مهم که آرای الکترال در ایالتهای با رای کلاسیک بدون تغییر باقی مانده و در ایالتهای پاندولی هم رقابت بسیار نزدیک بود.
در یادداشتی که در مورد جنگ رسانههای جریان اصلی و مدلهای آنالیز سیاسیِ آمار داشتم نیز به این نکته اشاره شده بود. زمانی که رقابت بسیار نزدیک میشود مدلهای متفاوت آماری و تحلیلی به شدت احتمال خطای پیشبینیشان افزایش مییابد.
بهتر است از تحلیلهای تقلیلگرایانه و سادهانگارانه در مسئله پیچیده و مشکلی چون "صنعت انتخابات" دوری کنیم. اما چرا با این همه ما این چنین وابسته اخبار آمریکا هستیم؟
ماکیاولی در کتاب گفتارها بحثی دارد در مورد اینکه چرا ملتها به بیگانگان روی میآورند؟ اینکه مردم این اندازه در کشوری منتظر نتیجه انتخابات کشوری ۱۵هزار کیلومتر آن طرفتر باشند، جای پرسشی جدی دارد. ماکیاولی در پاسخ میگوید در سیستمی که نهادهای قضایی برای تخلیه خشم مردم پیشبینی نشوند، آن مردم دچار خشم انباشته شده و نتیجه آن روی آوردن آنها به بیگانگان است. پیامدهای خطرناکی هم در انتظار آنها میتواند باشد، ممکن است در این وضعیت مردم شیفته قلدرمآبی شوند. قلدری که قرار است در برابر مسببان خشمِ انباشته علم شود. قلدری که تنها سیاستاش به نفع آنها افزایش قیمت دلار، سکه و طلاهای انبار شدهشان است. در برخی کانالهای اقتصادی-اجتماعی در تلگرام مشاهده میکردم که بر طبق نظرسنجیهای (هر چند غیر استاندارد و فاقد ارزش علمی) آنها، اگر انتخابات آمریکا به شکلی خیالی در ایران برگزار میشد ترامپ با اکثریت بالایی انتخاب هم میشد. آیا ترامپیسم در ایران مشتری دارد؟ شاید!!! بیقانونی، خودشیفتگی، قبیلهگرایی و ....نتیجه ولع برای این جنس انتخاب قیمتاش به بهای نابودی هر چه بیشتر اقتصاد ما و ساقط کردن زیستمان از حیث انتفاع است.
اما همه در یک چیز مشترکاند: خشم انباشته. چه آنکه دنبال افزایش قیمت دلار و طلاست و چه آنکه دستاش کوتاه از این ماجراهاست.
پایان فصل اول در موضوع انتخابات آمریکا اگر نهایی شدن پیروزی بایدن باشد؛ مسئله ما در فصل دوم چه خواهد بود؟ احتمالا پس از چند روز تماشای مصاحبههای رودی جولیانی شهردار اسبق نیویورک و وکیل شخصی ترامپ بابت تقلب دموکراتها و دستگاه فاسد آنها، تکنیک تلکه کردن موکل در یک دعوای از پیش باخته در سطح کلان سیاسی را نیز خواهیم آموخت. کمی هم اگر اهل سینما باشید به یاد آوردن صحنههایی از جلسه سران خانوادههای مافیا در تریلوژی پدرخوانده بابت شباهت رودی جولیانی ایتالیایی تبار هم در روحیه و هم در شکل و تیپولوژی به آنها، باید سراغ مسئله خود برویم.
میان کاندیداهای سیاسی پدیدهای کمتر شناخته شده اما زیرپوستی وجود دارد از جنس نوعی از سرقت، که نگارنده نام آن را " گَرتهبرداری از کاندیدای بازنده" مینامم. به این مفهوم که هرگاه کاندیدایی به سختی و زحمت رقیب انتخاباتی خود را شکست دهد متوجه میشود که برنامههای طرف مقابل جذابیت بالایی داشته و دارای مشتری قابل توجهی بوده که این اندازه برای او دردسر آفرین بوده است، پس شروع به گرتهبرداری از آن میکند. مثال دمدستی این ماجرا طرح پرداخت یارانه از سوی مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۴ بود که احمدینژاد آن را به نفع خود پس از پیروزی در انتخابات مصادره کرد. بایدن هم در مدل آمریکایی شعارهایی مثل بازگشت صنایع به آمریکا را از ترامپ ربود. مردم ایران هم باید متوجه باشند که بایدن با پیروزی بر ترامپ سیاستهای او را کنار نخواهد گذاشت بلکه آن را به نفع خود مصادره خواهد نمود. بایدن میتواند وارث برنامههایی باشد که جواب داده است. با این وجود بسیاری از مردم بازی را برای بار دیگر باختند. توجه به این نکته میتواند مفید باشد که معماران اصلی تحریم در راه بازگشت به کاخ سفید هستند.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
سالهای طولانیست که موسسات نظرسنجی یکهتاز میدان پیشبینی نتایج انتخابات در کشورهای دموکراتیک مختلف بودند تا اینکه در انتخابات سال ۲۰۱۶ میلادی یکی از خاصترین حالتهای ممکن، بر خلاف پیشبینی نظرسنجیها اتفاق افتاد.
هیلاری کلینتون با اینکه در نظرسنجیها حدود ۵الی۶ درصد در آرای مردمی و پیشبینی تعداد رایهای الکترال کالج جلوتر از دونالد ترامپ بود، سه ایالت کلیدی را با اختلاف رای اندکی به دونالد ترامپ واگذار کرد و سرنوشت انتخابات به گونهای دیگر رقم خورد. آنقدر کم که باورکردنی نبود.
در انتخاباتهای اخیر این دومین بار بود که کاندیدای دارای رای مردمیِ بالاتر، مغلوب سیستم الکترالکالج آمریکا میشد. بار قبلی در انتخابات سال ۲۰۰۰ میلادی، زمانی که اَلگور کاندیدای محبوب دموکراتها در مقابل جورجبوش پسر شکست را پذیرفت، تجربه تلخ دیگری برای دموکراتها رقم خورد. اَلگور معاون بیل کلینتون در پیامی که برای طرفداراناش صادر کرد گفت: به سبب منافع ملی آمریکا رای دیوان عالی آمریکا با نسبت ۴ به ۵ که حکم به عدم بازشماری آراء در ایالت فلوریدا داده بودند را میپذیرم. در انتخابات مشکوک ایالت فلوریدا که برادر جورج بوش، جِب بوش فرماندار آن بود، اَل گور شکستی تنها با ۵۳۷ رای اختلاف در آن ایالت را تجربه کرد. زمانی که جب بوش هفتادهزار رای را به نفع برادر خود باطل کرده بود.
البته آن انتخابات را هم نمیتوان به پای شکست نظرسنجیهای رسانههای جریان اصلی گذاشت، زیرا روند انتخابات حرف و حدیثهای فراوانی داشت.
اما بحث جالب دیگری که این روزها سر زبانها افتاده است، استفاده از مدلسازیهای ریاضی برای پیشگویی انتخابات است. چندیست که اساتید علوم سیاسی با ارائه مدلهایی برای پیشبینی نتیجه انتخابات وارد گود شدهاند و مدلهای متفاوتی را ارائه کردهاند. هر یک از این مدلها بر مبنای معیار مشخصی دست به پیشبینی میزنند و جامجهاننمای خود را دارند. در انتخابات گذشته نام یکی از اساتید علومسیاسی هلموت نورپاث بیشتر بر سر زبانها افتاد. پروفسور نورپاث در بهار سال ۲۰۱۶ برمبنای مدل ریاضی خود "Primary Model" پیشبینی کرد که دونالد ترامپ در پاییز برنده انتخابات خواهد بود با احتمال ٪۸۷، در حالی که رسانههای جریان اصلی (CNN,MSNBC,...) بر طبق نظرسنجیها معتقد بودند کلینتون برنده انتخابات خواهد بود. نقطه قوت مدل نورپاث نسبت به دیگر مدلها، زمان پیشبینی نتایج، درست هشتماه پیش از انتخابات بود. مدل نورپاث بر مبنای ضریب وزنی موفقیت یک کاندیدا در سابقه انتخاباتی آن کاندیدا در یک ایالت مشخص بنا شده است. مدل ریاضی نورپاث از هیچ نظرسنجیای استفاده نمیکند و تنها و تنها از نتایج واقعی دور مقدماتی انتخابات درون حزبی و فاکتورهای تاریخی در انتخاباتهای گذشته، بهره میبرد. به نظر او عواملی مثل کرونا یا کشته شدن جورج فلوید و ناآرامیهای پس از آن که جای خود دارد حتی فاکتوری به وزن جنگ جهانی اول هم تاثیری بر روی نتیجه نهایی انتخابات، چند ماه قبل از برگزاری آن ندارد. در بررسی انتخابات آمریکا تمرکز او روی دو ایالت نیوهمشایر و کارولینای جنوبی است. به نظر او شتاب و انرژی اولیه پویشهای انتخاباتی نقش برجستهای در شروع قدرتمند یک کارزار انتخاباتی دارد. برای مثال در ایالت نیوهمشایر، ترامپ ٪۹۰ رای حزبی را از آن خود کرد. در حالی که بایدن ٪۸.۴ رای حزبی را در میان کاندیداهای حزب دموکرات کسب کرد. پس میزان انرژیای که ترامپ توانسته در ایالت مهمی چون نیوهمشایر آزاد کند بسیار بیشتر از بایدن بوده است. اهمیت نیوهمشایر اینجاست که زمان برگزاری انتخابات درون حزبی در این ایالت، نیمی از آرای الکترال حزبی تعیین تکلیف شدهاند.
عامل دوم میزان حمایت حزبی
در مدل نورپاث میزان حمایت در انتخابات درون حزبی نیز یکی از عوامل موثر در پیشبینی نتیجه است. او میگوید نامزدی که در انتخابات درون حزبی با اختلاف بالایی از رقبای درون حزبیاش بایستد، به عبارت دیگر حمایت حزبی معناداری نسبت به رقبای درون حزبیاش داشته باشد؛ برنده انتخابات است. در انتخابات ۲۰۲۰ طبق دادههای نورپاث حمایت درون حزبی ترامپ از بایدن بالاتر است.
عامل سوم دامنه پیروزیست
در این بخش نورپاث بر روی اختلاف دامنه پیروزی متمرکز است. برای مثال ریگان در ۱۹۸۴ اختلاف دامنه پیروزیاش نسبت به ۱۹۸۰ دو برابر شده بود. همین دامنه آنقدر قدرتمند بود که جورج بوش پدر به عنوان سومین رئیسجمهورِ جمهوریخواه انتخاب شود؛ یا به عنوان مثالی دیگر، اوباما در ۲۰۰۸ با دامنهای به اندازه نصف اختلاف دامنه ۲۰۰۴ پیروز انتخابات شد، این یعنی نزول شانس دموکراتها در انتخابات بعدی.
عامل چهارم
حزب در قدرت یا نظریه پاندول الکترال
در نظریه چرخشِ پاندولی رای مردم به صورت رفتوبرگشتی، اقبال مردمی بین دو حزب جابجا میشود، حزبی که در قدرت است و برای انتخابات دور دوم حاضر میشود، از ضریب وزنی موفقیت بالاتری برخوردار است.
لازم به ذکر است که این مدل در دو جا شکست خورده است. یکی در راستیآزماییِ کارکرد آن در انتخابات سال ۱۹۶۰ بین کندی-نیکسون، که نتیجه را صحیح پیشبینی نمینماید و دیگری در همان انتخابات مناقشه برانگیز ۲۰۰۰ که داستانی خاص داشت و نمیتوان آن را به پای خطا در مدل نوشت.
نهایت اینکه بر طبق این مدل شانس پیروزی ترامپ ٪۹۱ با حدود ۳۶۲ رای الکترال کالج و شانس بایدن تنها ٪۹ با ۱۷۶ رای الکترال کالج برآورد میشود. در حالی که نظرسنجیهای رسانههای جریان اصلی نسبت شانس پیروزی بایدن بر ترامپ را چیزی در حدود ۸۷ به ۱۳ میدانند. آنها رای الکترال بایدن را در حدود ۲۷۹ رای و ترامپ را حدود ۱۲۵ رای پیشبینی میکنند. باید منتظر ماند و دید در نزاع میان نظرسنجیها در برابر مدلهای آماری بر مبنای آنالیزهای سیاسی کدامیک دست بالا را خواهند داشت؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat