افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

ایران-آمریکا-تعادل ناپایدار

اگر بر این تصور باشیم که ایران و آمریکا روابط حسنه‌ای خواهند داشت به نظر می‌رسد دچار خوش‌بینی مفرط شده‌ایم. حالِ کسی را داریم که به زور می‌خواهد معامله‌ای را جوش دهد در حالی که از مختصات این بده و بستان سیاسی تصویر واضحی در ذهن ندارد.

یک بار کلّاش منهتن (ترامپ) گفت:

ایرانی‌ها در اکثر جنگ‌ها شکست خورده‌اند، اما در اکثر مذاکرات پیروز بوده‌اند!

به خیال خود داشت ایرانی‌ها را باد می‌کرد تا بنشاندشان پای میز مذاکره!

بعد از شنیدن این جمله هر چه تاریخ را مرور کردم خاطرم نیامد ما چه مذاکره‌ای را برده‌ایم. احتمالا دولت‌مردان و دیپلمات‌های ما هم زمانی که این گزاره پوچ را شنیدند با تعجب یک‌دیگر را می‌نگریستند. چند شکست اساسی در تاریخ خورده‌ایم اما انصافا تعداد بردهای‌مان در جنگ‌ها بیشتر از باخت‌های‌مان بوده... مثلا در سده‌های اخیر در جنگ با عثمانی‌ها که انصافا امپراطوری قدرت‌مندی داشتند، کارنامه قابل قبولی داشته‌ایم. در حالی که عثمانی‌ها پدران سیاسی ترامپ، یعنی همین اروپایی‌ها را حسابی قیچی کرده بودند. یکی دو شکست از روس‌ها را هم حساب کنیم دیگر شکست آنچنانی در جنگ‌ها نداشته‌ایم. قادسیه و نهاوند هم که جنگ نبودند، تسلیم کردن حاکمیتی فروپاشیده بودند.

اما به یقین می‌توان گفت مذاکره‌ای نیست که ما برده باشیم. مذاکرات مک‌فارلین را مرور کنید، روند مذاکرات یک بی‌نظمی تمام عیار است. مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ هم زمانی انجام شد که ایران در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که جنگ می‌بایست پایان یابد و فرصت‌های پیشین را که می‌توانست منجر به مذاکراتی دیپلماتیک شود از دست داده بود. برجام هم که یک توافق بدون پشتوانه حقوقی از طرف آمریکایی‌ها بود، بعدها متوجه شدیم بخیه‌ای روی آب زده بودیم و خود خبر نداشتیم. در بیشتر مذاکرات دیپلماتیک، ما ایرانی‌ها دچار خطای منطقی "سفسطه قمارباز" هستیم. به حدی بازی را ادامه می‌دهیم که حسابی خود را گرفتار بدترین وضعیت ممکن در مذاکرات نماییم. در نهایت هم، همه چیز را واگذار می‌کنیم و بیرون می‌آییم. چون زمانی که دست‌مان پر است آنقدر بدبازی می‌کنیم تا کامل دست‌های‌مان خالی شود.

در کل این نکته مهم است که ما مذاکره‌کننده‌های خوبی نیستیم اما جنگ‌جوهای متوسط به بالایی هستیم.

ترامپ هم در قامت یک سیاست‌مدار ناشی اطلاعات حداقلی از فرهنگِ سیاسیِ ایران نداشت. دروغی که خود ساخته بود را باور هم کرده بود. او اگر متوجه می‌شد که در ظاهر باید جلوی ایرانی‌ها کوتاه بیاید و در باطن زورگویی کند، یعنی آن روح حماسی ما را تحریک نکند، حتما در برنامه خود موفق می‌شد و شانس موفقیت بسیار بالاتری داشت تا اینکه در ظاهر و جلوی دوربین بخواهد تهدید کند و در پشت پرده امتیاز دهد.

هنری کیسینجر در صفحات اول کتاب "نظم جهانی" صلح آمریکایی را به اختصار در شش فاز مدل‌سازی می‌نماید که عبارتند از:

فاز اول، یک صلح آمریکایی زمانی به وقوع می‌پیوندد که طرف مقابل صلح، یک شکست‌خورده کامل باشد. در این استراتژی(استراتژی ترومن) از یک شکست‌خورده کامل است که می‌توان دوست ساخت اما از کشوری که از پا درنمی‌آید نمی‌توان یک دوست تمام عیار ساخت. تحریم‌های اعمال‌شده به ایران در سال‌های اخیر سخت‌ترین نوع تحریم‌هایی بوده که تاکنون علیه کشوری اجرا شده و به جرات می‌توان گفت هیچ کشوری در دنیا نمی‌توانست مقابل این حجم از فشار ایستادگی نماید، گذشته از اینکه این ایستادگی به چه قیمتی پای مردم آن کشور نوشته شده باشد. ایران در وضعیتی است که اگر می‌خواهد وارد فرآیند صلح شود می‌باید قبل از اینکه کارت‌های بیشتری را از دست دهد و جنگ بُرده را به باخت تمام عیار تبدیل کند، مسئله را یکسره نماید. زیرا کشوری در قواره ایران اکنون به مشکلات زیرساختی برخورد کرده، با این پیامد که حتی قادر به مدیریت وضعیت برق، آب و گاز خود هم نیست یا اینکه راه دوم را انتخاب کند و به سمت چالش‌هایی با نتایج نامعلوم پیش رود.

در فاز دوم از دیدگاه کیسینجر کشوری می‌تواند با آمریکا وارد صلح شده باشد که در قانون‌ها و هنجارها از آمریکا پیروی نماید. در یک کلام دارای وحدت نظر با آمریکا شود. منظور از قانون‌ها و هنجارها این نیست که در عربستان با شمشیر در راستای اجرای حد اسلامی گردن شخص را نقش خیابان نکنند، بلکه طرف مقابل صلح بایست قانون‌ها و هنجارهای نظم جهانی را پذیرا باشد.

در فاز سوم صلح زمانی مستحکم‌تر می‌شود که نظام اقتصادی-سیاسی لیبرال در آن کشور به معنای واقعی و نه کاریکاتوری یا گزینشی انتخاب و اجرا شود. برای مثال لیبرالیسم اقتصادی منهای لیبرالیسم سیاسی اجرا نشود.

در فاز چهارم کشوری که می‌خواهد دوست آمریکا باشد نباید میلی به کشورگشایی داشته باشد و حتی اگر لازم شد خلع سلاح شود. الگوهای صلح اروپایی و جنوب‌شرق آسیایی و موارد مشابه مبین این رویکرد هستند. در این الگو آمریکا امنیت را تضمین می‌نماید و آن کشورها متعهد می‌شوند در مقابل این امنیت تضمین شده از نقشه سیاسی-اقتصادی بانک جهانی پیروی نمایند. یعنی یک بازی برد-برد را برای طرفین ماجرا رقم زنند.

در فاز پنجم این صلح باید منتهی به یک رابطه احساسی بین دو کشور شود. یعنی این صلح را نمی‌توان در مراسم‌های مذهبی-سیاسی با مرگ‌برآمریکا ادامه داد. یا باید مرگ‌برآمریکا و سویه‌های ضد امپریالیستی ماجرا را حفظ کرد یا باید امپریالیسم به لیبرال دموکراسی تغییر نام دهد و نیمه‌ پرلیوان دیده شود تا بخش‌های خالی.

در فاز ششم الزامی است که دولت دموکراتیک در آن کشورها نهادینه شود. البته دموکراتیک نه به مفهوم آزادی سیاسی برای شهروندان، بلکه دموکراتیزاسیون به مفهوم عدم قابلیت پایداری در ایدئولوژی حاکم. به مفهوم دقیق‌تر جابجایی دولت‌ها و گردش نخبگان به منظور جلوگیری از تشکیل هسته سخت ایدئولوژیک در نظام‌های سیاسی که ممکن است ضدآمریکایی هم باشند.

نتیجه اینکه چون پذیرفتن حتی یکی از این بندها از سوی ایران تقریبا نزدیک به ناممکن است، پس صلح ایرانی-آمریکایی یک تعادل ناپایدار خواهد بود. شرایط دولت ترامپ برای صلح، معروف به "دوازده شرط پمپئو" تنها دو فاز از فازهای شش‌گانه صلح را در برمی‌گرفت (فازهای چهارم و ششم) در حالی که یک صلح پایدار دارای شش فاز مجزاست. دولت اوباما به دنبال تحقق ترتیبی این فازها بود، حسن روحانی هم در عهد شباب ریاست‌جمهوری صحبت از برجام‌های دو، سه و حتی بیشتر می‌کرد. دولت ترامپ به دنبال تحقق جزئی این فازها و دولت بایدن به دنبال تحقق همزمان فازهای شش‌گانه است.

فریبرز نعمتی

@tammollaat