افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

حسابی از خجالت پالان درآمدیم...



دیگر کار فحاشی به رامبد جوان را به حد اعلا رسانده ایم. فکر کنم بدبخت را زدیم از زندگی ناکار کردیم. همان کاری که با آزاده نامداری هم کردیم و در سجل کیفری مان موجود است. همان کاری که با علیرضا افتخاری هم به گونه ای دیگر کردیم. تروریسم رسانه ای-اجتماعی یکی از گونه های تروریسم است که بدان پرداخته نشده، چون ناسلامتی مبدع آن خودمان هستیم. شاید گونه ای از ترور رسانه ای توسط دستگاه های امنیتی یا رقبای کاری در زمینه هایی  متفاوت،  امری شناخته شده باشد. اما تروری که مجری آن گروهی از مردم باشند شکلی  کمتر شناخته شده است که ایرانیان می توانند افتخار ثبت آن را یدک بکشند، همان طور که حسن صباح و فرقه اسماعیلیه را می توان بنیان گذار سازمان تروریستی متشکل در تاریخ دانست،  غروری از آن تولید کرد.


ترور در فضای رسانه ای ابتدا با حمله به شخصیت های ورزشی بین المللی شروع شد که در مسابقات بین المللی در برابر تیم های ورزشی ایران قرار می گرفتند و مسبب شکست ایران می شدند. مسی و ایوان زایتسف را می توان مثال هایی از این نوع دانست. سپس دایره ترور وسیع تر شد و کار به خانم مجری برزیلی مراسم قرعه کشی جام جهانی هم رسید، که چرا بنده خدا لباسی مطابق با شئونات پذیرفته شده کشور ما تهیه نمی کند تا صدا و سیما در معذورات برای پخش این مراسم قرار نگیرد. یک نوع امر به معروف بین المللی!!! زمانی که برای این ماجرا تحقیق می کنید اولین صفحه ای که بالا می آید، صفحه ایست با عنوان "فهرست واکنش های اینترنتی ایرانیان" در ویکی پدیا... خلاصه متوجه می شوید کار بیخ پیدا کرده است سرها بریده بینید بی جرم و بی جنایت.


اما برای اینکه از بحث منحرف نشویم...


رامبد جوان فکر نمیکنم شعارهایی گل درشت در حمایت از سیاست های حاکمیت داده باشد مثل افتخاری. به امر به معروف هم که دعوت نمی کرد مثل آزاده نامداری. از دهان جناب خان هم که کلی رندی به قول اهالی برره دَروَکِرد. هیچگاه هم که جانماز آب نکشیده مثل...بگذریم . 


عده ای از منتقدان می گویند: چرا پس شعارهای ملی می داد؟ مثل اینکه "مردم ایران ما شما رو خیلی دوست داریم." یعنی این شعار یکی از بندهای کیفرخواست علیه رامبد جوان است! شعاری که داده را نمی توانند محاکمه کنند بلکه شخص گوینده را فاقد صلاحیت می دانند یا شاید عدم صداقت و سینه دیوار گذاشته و بنگ شلیک می کنند و کار تمام. نتیجه اخلاقی اینکه این شعار هم پوک و پوچ بوده است چون راستی آزمایی  در باب گوینده جواب نداد.


رامبد هم خودکشی کرد، به مانند بسیاری دیگر که این روزها خودکشی می کنند. شاید دل اش هم نمی خواست خودکشی کند. یعنی ما او را خودکشی کرداندیم!!!


اما این حس پرتاب فحش از پارک وی تا تورنتو گویی پیچیده تر از این حرفهاست. ما ملت همیشه در صحنه احیانا غصه نمی خوریم که چرا یک ایرانی کمتر در ایران متولد شد. چون طبق قانون ایران، ایرانی بودن به صرف ایرانی بودن پدر محقق می شود و فرزند رامبد در تحلیل نهایی و حقوقی یک ایرانی است.


وقتی در این جنس از فحش ها دقیق می شویم باید صلاحیت فحش دهندگان را هم که خود را در منصب قضاوت می بینند کمی واکاوید. باید دید چند مرده حلاج تشریف دارند با منطق خودشان یا با منطق دکتر احمدی نژاد که می گفت حالا من از شما می پرسم؟ در انجیل یوحنا گویند: زن بدکاره ای را می خواستند سنگسار کنند که حضرت عیسی هم در آن حوالی بوده است. مردم سنگ ها را آماده پرتاب می کنند. سنگسار به رسم یهودیت. از حضرت می پرسند نظر شما چیست؟ سوال گویا برای پرونده سازی برای ایشان طرح می شود؛ عیسی که صحنه را مشاهده می کند می فرماید: از شما کسی محق است سنگ اول را بزند که خود گناهی نداشته باشد. صحنه خالی می شود و کسی برای سنگ زدن باقی نمی ماند. از منتقدان رامبد جوان باید پرسید که آیا اقامت و بلیط هواپیمای کانادا را تقدیم شما کنند چند درصد از شما برای تصدی مقام قضاوت باقی خواهید ماند؟ یا اینکه مجریِ اجرای حکم ترور اجتماعی خواهید شد. منصب قضاوت، منصب هولناکی است. در قضاوت های خود بیشتر دقت کنیم. زورمان به خر [مهاجرت جمعیتی عظیم از ایران] نرسید اما حسابی از خجالت پالان در آمدیم.


اتمام یک کابوس با ورود به کابوسی بزرگتر

      


شب هنگام چشم هایتان را می بندید و صبح فردا شاهد سینمایی ترین قتل ممکن می شوید، سینمایی ترین به مفهوم غیرقابل پیشگویی ترین سناریوی ممکن، تا بدانجا که حتی لحظه ای از این قتل توان غفلت ندارید. یکی از مطرح ترین نیروهای اصلاح طلب، در عین حال ازقضا آرامترین آنها و حتی فراتر از آن منطقی ترین آنها دست به شلیکی فیزیکی برای اتمام یک کابوس می زند. شلیکی که نسخه معنوی آن را چندی پیش با دهن کجی به پروتکل های نانوشته رفتار شایسته برای مدیران جمهوری اسلامی در سکانس قبلی انجام داده بود، در حالیکه عکس هایی از او و همسر دوم اش در شبکه های مجازی دست به دست می شد و حداکثر تفسیر ممکن از آن جنبش عشق پیری بود و سر به رسوایی کشیدن. اما نهایت رسوایی یک بازنشستگی به ظاهر عاشقانه نبود و کابوسی بس هولناک تر در انتظار قربانیان آن بود.


پایان یک کابوس برای اصلاح طلبان ایرانی به صورت نمادین با شلیک نجفی به روی سن نمایش رفت. روایت از برخی مخالفان دکتر مصدق است که پیرمرد نهایت کار به جایی رسیده بود که کودتا برایش در نهان ذهن نعمت بود تا یک نقمت. گویا نجفی داستان ما، به عنوان یک نمونه مثال زدنی از یک جریان سیاسی،  کلافه از عدم پایان این بازی دیوانه وار بی پایان بوده است و پایان برای او به شیرینی یک آغاز نقش آفرینی کرده است.


این روزها با اینکه تعلق خاطری به جریان اصلاح طلبی در افکار عمومی ایرانی احساس نمی شود یا حداقل کمرنگ احساس می شود،  اما ماجرای قتل مرتبط با آقای نجفی به گونه ای راوی داستان وضعیت اصلاح طلبی است. گویی تمام اتفاقات چهل و هشت ساعت اخیر این ماجرا گرته برداری از سرنوشت اصلاح طلبی در ایران است. پویشی حماسی برای رسیدن به یک وضعیت مطلوب(زندگی نجفی و آرمان اصلاح طلبی)، قانون مداری در تسلیم به رای سیستم حاکم (تسلیم نجفی به مراجع انتظامی و تمکین اصلاح طلبان از حاکمیت) و نهایت اعتراف از سر نوعی پشیمانی که مملو از گنگی است. خیمه شب بازی های مبتذل همیشگی صدا و سیما در قالب فشنگ شماری، تا فیلم برداری خودجوش از لحظه ورود نجفی به آگاهی تهران و مراسم چایخوران گویی ناشی از نابلدی منشی صحنه است تا آنکه سرنخی را در راستای گشایش  گره ای  گنگ به دست دهد یا اینکه بلاتکلیفی میان اصلاح طلبان با بدنه آنها را کمی برطرف کند. حس مبهمی هم در سمت مردم در جریان است، حسی مبهم اما کلاسیک از منظر روان شناختی. ابتدا با شنیدن خبر به انکار و کتمان آن پرداختیم وچیزی جز یک بازی رسانه ای ندیدیم. در مرحله دوم خشم بر ماچیره شد و با عصبانیت از سر همدلی به وضعیتی که در آن گرفتار بودیم لعنت فرستادیم. حال در مرحله چانه زنی هستیم برای ساختن یک استثنا. اما نهایت کار ما افسردگی خواهد بود و پذیرش.


مجالس ترحیم گویا شان وجودی دارند که فرصت ها برای با هم بودن اندک است. حال که طغیان اصلاح طلبان را به صورت نمادین بر علیه خویش مشاهده می کنیم آیا نیازی به بازاندیشی رابطه بغض آلود اصلاح طلبی و مردم احساس نمی شود؟ به قول بهروز وثوقی در سوته دلان ساخته علی حاتمی وضعیت نجفی  به استعاره از اصلاح طلبان "مصیبتی بود که گریه کن نداشت در حالی که زندگی شان تبدیل به  آخرت  یزید شده بود."