افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

فیلم بادیگارد

یادداشتی در باب فیلم بادیگارد
هم زمانی نا هم زمان ها، جنس دغدغه ای است که از نیمه دوم دهه سوم و پی آمد آن در چهارمین دهه انقلاب گریبان اندیشمندان محافظه کار سنتی ایران را دربست در اختیار دارد. گویی دهه نود و نیمه دوم آن بالاخص،  نقطه آغاز زمان-مکانی برای تصفیه حساب بین اندیشمندان سنت گرا در قالب دینی و غیر دینی آن و نسل جوان و مدرن یعنی  اپوزیسیون آن تفکر می باشد. البته حضور این اپوزیسیون در فیلم ناموجود است و این ها بیشتر منتقدان سینمای حاتمی کیا در کسوت منتقدان اجتماعی می باشند.
ابراهیم حاتمی کیا در جبهه فرهنگی و شاخه فیلمسازی به نظر می رسد مورد توجه ترین چهره  شاخص و سیبل متحرک خط مقدم این جریان باشد، که مشابهت این نقش را می توان برای مسعود کیمیایی در تصفیه حساب نسل قبلی از این دست نبردها دانست. شاخص ترین مشابهت این دو کارگردان به نام را می توان ساخت الگویی از وسترن وطنی با یک آرمان، در دولباس متفاوت دانست. لباس عیاران و لباس رزمندگان. در روایت حاتمی کیا از وسترن ایرانی هفت تیر کشان وسترن، در لباس نظامیانی با اعتقاداتی مقدم بر وظیفه نمود می یابند؛ با هویتی که از سلاح نتیجه می شود. قهرمان وسترن با مولفه های شخصیتی به مانند کم حرفی، عملگرایی، قدر قدرتی، 
تیزهوشی، عکس العمل سریع و بجا تا حفاظت از عدالت و اجرای قانون.... مشخصه اصلی قهرمانان سینمای وسترن می باشد  که اتفاقا نمونه های وطنی وسترن در سینمای کیمیایی و حاتمی کیا نیز از همین مشخصه ها بهره مندند.

گاهی شخصیت حاج حیدر، قهرمان داستان بادیگارد، با بازی متوسط پرستویی آنچنان به دور از واقعیت می نماید که می توان حاتمی کیا را متوهم نامید. اما باید دانست حاتمی کیا متوهم نیست، بلکه بینندگانی که فضای حماسی را طولانی مدت تجربه نکرده اند، متوهمان همه چیز فهم زمانه ی مایند. تحلیل فیلم ذیل تحلیل سیاست ایرانی قرار گرفته و به عبارت بهتر؛  دید شرقی در دستگاه مختصات غربی،  بدون بررسی این نکته که آیا این متغیر مورد بررسی کانونیک هست یا نه؟(کانونیک بودن متغیر یعنی اینکه در انتقال از یک دستگاه به دستگاه دیگر ماهیت کمیت تغییر می کند یا نه) مهلک ترین سم برای تحلیل گران کنونی ایرانی است.

 با دقت بیشتر در حاتمی کیا متوجه می شویم،
از مشخصه های اصلی قهرمانان حاتمی کیا زندگی در سال ۵۷ است. یعنی همان ناهمزمانی همزمان ها در فضای امروز، این قهرمانان آرمانگرایانی نا هم زمانند برای زمان کنونی.  مشکل اینها چه در دهه شصت باشد ،چه هفتاد، چه هشتاد و یا حتی نود؛  اینها هنوز گرفتار پنجاه و هفت هستند. نیک یا بد اینها عاشقان ۵۷ هستند یا در بهترین حالت دهه شصت. عاشقان حماسه که توان گریز از میدان جاذبه ۵۷ تا پایان دهه شصت را نه یافته اند و نه دریافته اند.
ابتدای فیلم با مراجعه حیدر ذبیحی رئیس تیم حفاظت معاون رئیس جمهور به پزشک، نماد درمانگری آغاز می شود در همین مکالمه کوتاه کلید واژه های نقشی حاتمی کیا برای شخصیت مشخص می شود.

 ابتدا پزشک سوال می کند چه مدت است که نمی توانی بخوابی؟! حیدر جواب می دهد حدود یک هفته!  اشاره به شخصیتی دارد که بیدار شده است و توان خواب ندارد. سوال دوم: چرا زودتر نیامدی ؟ گرفتار شغلم بودم وسوال سوم: شغلت چیست؟ می گوید محافظ هستم دکتر در جواب می پرسد بادیگاردی؟ حیدر می گوید نه محافظ هستم.  اینجا خط کشی ذهنی حیدر و درگیری درون شخصیتی او، میان محافظ بودن و بادیگارد بودن عیان می شود. اعتقاد مقدم بر وظیفه و یا وظیفه مقدم بر اعتقاد، چالش درونی شخصیت فیلم با چشمانی خون آلود، ناشی از بیداری است. چشمانی که دیگر توان چشم بستن ندارد و خونی که مقابل چشمانش را تا پایان فیلم گرفته است.
تناقض های حیدر با خویشتن با اکراه خاص او در حفاظت یک سیاستمدار و همراهانش در سکانس اول هویدا می شود. حس کسی که گویی وظیفه شناسی او از سر اکراه است؛ اولین سرنخ را به تماشاگر می نمایاند. حاج حیدری که بوی استرس و عدم اعتماد به شرایطی که در آن قرار گرفته است را می دهد. در سرزمین رستم نماد هویت ایرانی در اطراف قلعه ای باستانی، آغاز یک پایان کلید می خورد. مهاجم انتحاری که خود قادر به آسیب به وسترن داستان حاج حیدر نیست، با فشردن ماشه از یک دست پنهان نبرد نهایی را آغاز می کند. دستی که در ناپیدای امروز با تهاجم همه جانبه خود ماهیت وجودی اندیشمندان محافظه کار ایرانی را در هر قالب فکری هدف می گیرد. اما قالب فکری این بار انسانی موجه می نماید که گرفتار اطرافیان سود جوی دربند نعمات زمینی شده است.
در بازگشت از اولین سکانس آخرین نبرد، با نفی هویت از درون خویشتن روبرو می شود. دخترش به عنوان نماینده نسل جدید، از جنس همسر با شرط گذاری برای ترک وظیفه و شغل حفاظت برای خواستگارش از دیدگاه کارگردان برای داماد آینده که اتفاقا زیر دست حاج حیدر در یگان حفاظت است؛ یعنی کسی که به صورت نمادین حاج حیدر نسل جدید خواهد شد، به نفی هویت او می پردازد و از او می خواهد دیگر محافظ نباشد. هویتی که در سکانس های بعدی برای ما بیشتر شناخته خواهد شد. قهرمانان گمنام!قهرمانانی که در نهایت قربانی همان آرمانی می شوند که برایشان بازرس ژابر داستان بینوایان یا همان کنترلچی سینما، در لباس بازرس شورای عالی امنیت ملی برایشان رقم می زنند. دستگاه قضاوتی که ناشی از یک بورکراسی صحیح اما بی رحم است. برای محاکمه آرمان، با سلاح منطق و حقانیت وارد ماجرا می شود.

زن نماد سرزمین در سکانس آخر زمانی حیدرش راصاحب می شود که او در اوج سرما میل خواب دارد. یعنی زمانی نوبت به سرزمین می رسد که دیگر چیزی به اسم حیدر ذبیحی باقی نمانده است. 

در یکی از مهمترین پیچ های داستان اشرفی با بازی آقایی به عنوان مافوق حیدر سوالی اساسی می پرسد؟! حاجی به اصول که شک نکردی؟! شک در اصول بزرگترین گناه اصول گرایی است که دامان فرزندان آرمان گرا، را نیز به برکت وجودی مفسدین اقتصادی دامن گیر شده است. آنهایی که گرفتار نشده اند از دیدگاه حاتمی کیا در شک گرفتارند زیرا در فرهنگ عرفان ایرانی، راه رستگاری از شک می آغازد. شکی که حوزه عمل او را از  حفاظت از سیاست، به حفاظت از دانشمندان هسته ای سوق می دهد.

از نقاط برجسته دیگر فیلم اشاره به نمادها است.

 تنها نمادی که در داستان تغییر نکرده، گویی همان مرکب بنز است. از نسل رجایی تا روحانی مرکب قدرت چیزی جز بنز نیست!!!! در آخرین سکانس نیز از دید حاتمی کیا بنز قدیمی در خدمت دهه شصت، توان جان فشانی دارد. یعنی باقی مانده از پیش. نه بنزهای زیبای گران قیمت تشریفات امروزی.
در حیات امروز جمهوری اسلامی ایران بادیگارد معادلی برای خود یافته است. حاج قاسم سلیمانی  به عنوان فرمانده سپاه قدس و فرمانده عملیاتی ایران در منطقه خاورمیانه که فاقد حاشیه اقتصادیست و از طرفی اکبر اعلمی  که سالها فرمانده حفاظت هواپیمایی ایران بوده است و یا بهزاد نبوی که به صورت نمادین حاتمی کیا برایش اکران خصوصی برگزار می نماید. ظاهر حیدر ذبیحی به مانند ظاهر قاسم سلیمانی گریم شده است؛ که این روزها در سفر به مطالعه گابریل گارسیا مارکز می پردازد. حتی شاید تا جایی که زخم دست حیدر نیز مشابهتی با جراحت دست حاج قاسم در عکسی که به تازگی از او م منتشر شده است می یابد.

اما پیام فیلم حاتمی کیا بر خلاف تصور بسیاری، لغزش نیروهای حفاظت از دیدگاه او در انجام اعتقاد و تکلیف نیست.  بلکه پیام به سیاست بازان است تا سیاست مداری را فدای سیاست بازی نکنند، چون بعید نیست نیروهای جان بر کف حفاظت، شاید روزی در برابر دشمن و برای مقابله با انتحاری ها و دشمنان ایران آنها را سپر خود سازند. پس زنگ ها برای سیاست بازان از دید حاتمی کیا به صدا در آمده است. سعی کنید به سیاست مداری بازگردید قبل از اینکه بازگشت به سیاست مداری دیر شود. باید قبل از اینکه محافظ تبدیل به بادیگارد شود حاج حیدر ذبیحی را در طرز تفکری که حاتمی کیا آن را نمایندگی می کند دریافت.

تلخ ترین خبر سال ۹۵

امروز دوم فروردین ۱۳۹۵ خبری را که نباید ملت ایران دریافت کرد. عارف موسیقی، روز قبل در پیام تبریک ویدیویی سال نو دیگر موهای پر پشت اش را نداشت، با سری تراشیده که خبر از واقعه شومی می داد در برابر ملت ظاهر شد. دل ها نگران بود اما خود را به نابینایی می زدند تا مبادا ندای اندرون خبر از واقعه ای تلخ باشد. روز بعد اما آنچه نباید برملا شد و پرده ها فرو افتاد. چشمانمان اولین افسردگان خون گریستند و عزادارِ هنرمند زنده شدند.....

 اما او هنوز زنده بود. فرصت هنوز باقی است.... او هنوز در میان ماست هر چند که روزی هم که پرواز کند آنقدر برای ما تعاریف عمیق از هنر آفریده است که آوایش همیشه در این گنبد دوار طنین انداز خواهد بود. استاد جاودان خواهند ماند چون راهی به غیر از جاودانگی نپیمود...  او ایده آل آواز ایرانی است. او شرف موسیقی سنتی ایرانی است. درود بر شرف موسیقی ایرانی.... و درود بر ملتی که در معدود دفعات تاریخ اش قدر ایده آل ترین اش را دانسته است. ملت ایران بابت استاد شجریان سربلند خواهند ماند. چون ملت قدر دان کسی بود که از ملت بود. در میان غم بسیار خوشحالم زیرا ما در حق او، و او در حق ما بهترین ها را انجام دادیم. استاد شجریان مصداق واقعی برای خداوندا چنان کن سرانجام کار است. خداوند خشنود از قدرشناسی ما در حق یکی از بهترین آفریدگانش و او رستگار در حالی که زنده است، ما راضی از عملکرد خویش  و او راضی از ما. به امید روزهای شاد با استاد و با خاطره استاد چشمان گریان را خشک می نماییم.