افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

مسئله ما و قره‌باغ

قسمت دوم


پس از اینکه در یادداشت اول از منظر منافع ملی ایران به  مسئله  قره‌باغ پرداختیم و به صورت خاص‌تر بحث را با بررسی مواضع پان‌تورک‌ها در ایران کمی شکافتیم، در چند روز اخیر مرور مواضع برخی از ملی‌نماها یا دوست‌داران ایران در قامت پان‌فارسیسم تخیلی نیز بهتر بود مورد بررسی قرار گیرد. چرا تخیلی؟ چون در واقعیت زبان فارسی یک انتخاب بوده‌است تا یک اجبار، یا پدیده‌ای ذاتی در ایران. درون فلات ایران زبان‌های متفاوتی مورد استفاده بوده که زبان فارسی شانس آن را داشته تولیدات فرهنگی پیچیده‌تری را از لحاظ مضمون و محتوا با تکیه برعرفان، اندیشه و فرهنگ موجود در فلات ایران داشته باشد و مورد استقبال مناطق مختلف ایران قرار گیرد. پان بودن آن هم در زبان، بیشتر همان جنس اندیشه‌های روان‌گردان را به خاطر می‌آورد تا اندیشه‌هایی منطقی و قاعده‌مند. 


پان‌فارسیسم فرزند نامشروع یا حتی به عبارت بهتر خودخوانده  پان‌ایرانیسم است این روزها به بهانه دفاع از منافع ملی ایران به عنوان یار دوازدهم پان‌تورکیسم توپ می‌زند. اینکه "مرز دفاع از ایرانشهر جنگ قره‌باغ است" به نظر همان نقطه ضعف نوعی از ناسیونالیسم در مفهوم غربی است که به اشتباه در قالب "پان‌ایرانیسم" از دو سمت معرفی می‌شود. اول از سمت پان‌فارسیسم تخیلی که برای خرید حقانیت(مشروعیت) به سمت معرفی خود به عنوان پان‌ایرانیسم حرکت می‌نماید و آن را به هم‌زیستی ترجیح می‌دهد، دوم از سوی گروه‌های گریز از مرکز، که پان‌فارسیسم تخیلی را پان‌ایرانیسم معرفی می‌نمایند، یا به اصطلاح ساده‌تری جا می‌زنند، تا با حداقل انرژی حداکثر تخریب را به نفع ایدئولوژی‌های روان‌گردان خویش رقم زنند. 


سوال اینجاست که چرا جریان‌های سرکوب‌شده اما مشتاق برای سرکوب چون پان‌فارسیسم به سمت حمایت از ارمنستان حرکت می‌کنند و دلایل آنها چیست؟

آنها مجموعه‌ای از استدلال‌ها را بیان می‌کنند که پرداختن به چندی از آنها می‌تواند بخشی از مختصات فکری آنها را واکاود.


استدلال اول)

چون پان‌تورکیسم جریانی گریز از مرکز است، پس به منظور ایستادگی در برابر این جریان، باید ایران به نفع ارمنستان وارد عمل شود! 


بر مبنای این استدلال ایران باید مسائل داخلی خود را به سیاست بین‌الملل خود پیوند زند، آیا منطقی‌ست که بازی‌های بین المللی که هر لحظه بر مبنای خواست ابرقدرت‌ها قابلیت پیچ‌خوردن و تغییر جهت را دارند با مسائل داخلی پیوند زده شوند؟!


این استدلال با هر دو فرض ممکن دارای خطای منطقی است؛


الف) فرض کنیم پان‌تورکیسم در ایران دارای عقبه آنچنان قابل توجهی نیست.

 اگر این گزاره صحیح باشد، که نگارنده نیز اینگونه می‌اندیشد، تنظیم سیاست‌خارجی ایران بر مبنای یک گروه فکری اقلیت آیا امری مضحک و خنده‌دار نیست!


ب) فرض کنیم پان‌تورکیسم در سال‌های اخیر توانسته رشد قابل توجهی را داشته باشد، در نتیجه جمعیت این گرایش‌فکری رو به افزایش است و باید سرکوب شود. با پذیرفتن این فرض  محال، زمانی که این ایدئولوژی یا گرایش فکری رشد قابل توجهی را داشته باشد با ورود ایران به جبهه جنگ قره‌باغ به نفع ارمنستان حتما این بازی باخت-باخت پیامدی جز آب به آسیاب پان‌تورکیسم ریختن نخواهد داشت. مطمئنا حرکت‌هایی این چنینی که نه بر مبنای عقلانیت سیاسی بلکه بر مبنای عنادورزی‌های حساب‌نشده تنظیم می‌شوند نمی‌توانند به صلاح منافع ملی ایران در طولانی مدت باشند. آیا این حرکت چیزی جز قوام‌بخشی به کینه‌توزی پان‌تورکیسم در مناطق شمال‌غرب کشور و تهیه خوراک تبلیغاتی برای گریز از مرکز نخواهد بود؟


استدلال دوم)

دلبستگی ارامنه به ایران، بیش از دلبستگی گرایش‌های پان‌تورک به ایران می‌باشد! 

هیچ مطالعه میدانی استاندارد و قابل اتکایی که بتواند چنین گزاره سنگین وزنی را اثبات نماید در یک بررسی مقدماتی قابل ردیابی نمی‌باشد. مشاهدات میدانی هم نشان می‌دهد در میان ایرانیان ارمنی‌تبار زیست‌درون گروهی‌ الگوی مشخص زندگی‌ست که قابل مقایسه با توزیع جمعیتی ایرانیان با زبان ترکی آذربایجانی، کیفیت، کمیت و انواع گرایش‌های فکری آنها که هیچ، حتی گروه اقلیتی چون پان‌تورک‌ها را هم شامل نیست و در کل قیاسی مع‌الفارق است. پس بر مبنای فحاشی در فضاهای مسموم مجازی نمی‌توان در مورد کیفیت همه افرادی که هم‌دل یا سمپات با این جریان گریز از مرکز در بخش‌های متفاوت هستند حکم صادر کرد. این جریان طیف متنوعی‌ست از افرادی که بر مبنای ناخرسندی از تبعیض‌های قومیتی-منطقه‌ای متمایل به این جریان شده‌اند، تا وطن‌فروش‌هایی که نام ایران را با لکنت بر زبان جاری می‌سازند.


استدلال سوم)

باکو و ایروان هر دو فرزندان ایران نیستند!!! به عبارت بهتر ایروان هست اما باکو دیگر نیست. 

این نیز از نکات قابل توجه در باب اندیشه‌های پان‌فارسیسم تخیلی‌ست. می‌دانیم که وابستگی ارمنستان به روسیه از وابستگی آذربایجان به آمریکا شدیدتر و جدی‌تر است. در ثانی حیدر علی‌اُف به عنوان یک سیاست‌مدار کار کشته در مناقشه اول قره‌باغ زمانی که با هاشمی‌رفسنجانی ملاقات می‌نماید بر نقاط تاریخی پیوند آذربایجان با ایران برای ترغیب مداخله ایران به نفع آذربایجان تکیه می‌کند، متاسفانه فرصت‌سوزی تاریخی ایران در آن زمان به سبب خروج ایران از جنگ هشت‌ساله، باعث از دست رفتن این فرصت تاریخی می‌شود. اما ارمنستان به عنوان یک واحد سیاسی هیچ‌گاه از استراتژی نقطه مشترک فرهنگی بهره نجسته و لزومی هم بر این رویکرد نداشته است. هر چند که به تعبیر سیدجواد طباطبایی ما دو بار قفقاز را از دست دادیم، یک بار با ضعف قشون در عهدِ عهدنامه‌ها و یک بار در زمان فروپاشی شوروری به سبب فقدان دید استراتژیک و ضعف در سیاست خارجی.


 پان‌فارسیسم تخیلی به جای استفاده از توانمندی‌های مناطق مختلف ایران همیشه فرصت را تبدیل به تهدید می‌نماید، تا تهدید را تبدیل به فرصت نماید.‌ هنوز ذهنیت این گروه واپسگرا متعلق به صد سال پیش است بدون درک  تفاوت زمانی صد ساله. اگر گرایش‌های ملی‌گرایانه پهلوی اول، زمانی بر مبنای ضرورت‌هایی نیازمند یکپارچه‌سازی بوده، امروز وحدت کثرت‌ها را نمی‌توان از جنس صد سال پیش پی‌گیری نمود. پاسخ تکراری به سوال‌های متفاوت در زمان‌های متفاوت محکوم به مردودی‌ست. استراتژی دخالت به نفع ارمنستان در مناقشه قره‌باغ از این استدلال هم ره به جایی نمی‌برد.


استدلال چهارم)

اشتراک فرهنگی بین پایین و بالای ارس وجود ندارد و تنها یک شباهت زبانی بین دو منطقه وجود دارد، محتوای فرهنگی متفاوت است!


اینکه نام کشوری به اسم آذربایجان به جای اَران یا آلبانیای قفقاز بنا به دلایل سیاسی، شاید توسعه طلبانه و حتی در بهترین حالت به قول محمد امین رسول‌زاده برای زنده نگه‌داشتن یک حس نوستالژیک آذربایجان انتخاب شده یک بحث است، بحث کشف انشقاق فرهنگی بین این دو نقطه یک بحث دیگر است. چگونه می‌توان تاثیر نخبگان سوسیال دموکرات قفقاز را در انقلاب مشروطه ایران ناچیز جلوه داد. چگونه می‌توان آثار اوزئیر حاجی‌بیف را مرور کرد و بدون ریزبینی و دقت در آنها ردپای فرهنگ تعاملی ما با منطقه قفقاز را ندید، چگونه می‌توان جریان‌های عمده مهاجرتی قوی بین دو منطقه را در طول تاریخ کتمان نمود، چگونه می‌توان یکی از بزرگترین زخم‌های تاریخ، عهدنامه‌های گلستان و ترکمنچای را ندید و دم از تفاوت در محتوا و شباهت در ظاهر زد، چگونه می‌توان نقش نظریه‌پردازان "مشروطه‌ایرانی" ساکن در شهرهای مختلف منطقه قفقاز را سانسور کرد! چگونه می‌توان به تکذیب اشتراک فرهنگی شمال و جنوب ارس پرداخت با بسیاری از مولفه‌های مشابه و سپس مدعی پیوند بین اقوام ایرانی همچمون آذربایجانی و لر شد! اگر فیلترها این چنین تند و تیز انتخاب شوند آنها که به هم شبیه‌ترند تا اینها. 


استدلال پنجم) 

چون ارمنستان در محاصره ترکان است پس لاجرم همیشه در کنار ایران باید بماند!


به نظر استدلال منطقی‌ست، اما نمی‌توان بر مبنای آن شروع به چماق‌کشی به نفع ارمنستان نمود. در بهترین حالت سیاست خارجی ایران را به جای موضع‌گیری اصولی و استاندارد به سمت اتخاذ سیاست‌هایی با استاندارد دوگانه پیش خواهد برد. چگونه می‌توان سیاست خارجی معقولی را معماری کرد که طی آن درون سرزمین یک کشور از وجود منطقه‌ای خود مختار دفاع شود.

نتیجه اینکه به نظر می‌رسد راه میانه و منطقی این است که در قفقاز بهترین استراتژی انجام حرکاتی پیچیده و نامحسوس در راستای به رسمیت شناختن تمامیت ارضی آذربایجان در مناقشه قره‌باغ و دفاع از ارمنستان در برابر توسعه‌طلبی ترکیه باشد. ترکیه با شعار یک ملت، دو دولت تکلیف خود را یکسره کرده، اما ما می‌توانیم در مناقشات قفقاز با حرکت‌هایی صحیح برنده بازی سیاسی قفقاز باشیم و مدافع حقوق و سیاست در شکل استاندارد آن. ایران دارای چندین کارت برنده در مناقشه قفقاز است. 


الف) اشتراک زبانی با بخشی از شهروندان ایرانی هر دو طرف درگیر، فرهنگ در هم تنیده، تاریخ مشترک

ب) داشتن مرزهای جغرافیایی مسلط به هر دو کشور آذربایجان و ارمنستان.

پ) شیعی بودن اسلام در آذربایجان و اهل سنت بودن ترکیه

ت) هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با ارامنه در شهرهای متفاوت خودمان به عنوان فرزندان ایران فرهنگی.

ث) نیازهای امنیتی، کریدوری و اقتصادی ارمنستان و آذربایجان به ایران در بلند مدت.

با همین کارت‌ها ایران بازی‌های بسیاری را می‌تواند به انجام رساند، نقشه‌های بسیاری برای آینده طراحی شده که این جنگ‌ نقطه ابتدایی ماجراست. در رویاهای سلطان اردوغان اول اشغال نوار مرزی ارمنستان و احداث کریدوری به آذربایجان از طریق نخجوان یکی از آنهاست، به شکلی که ایران دیگر همسایه‌ای به نام  ارمنستان نداشته باشد.


گروهی از پان‌تورک‌ها در باب منازعه قره‌باغ از این گله‌مند هستند که چرا ایران که هیچ‌جا موضع بی‌طرفی اتخاذ نمی‌کند نوبت قره‌باغ که رسیده موضع بی‌طرفی اتخاذ کرده است! تنها جایی که پان‌تورک‌ها با پان‌فارس‌ها به هم نزدیک شده‌اند همین لحظه جنگ‌افروزی‌ست. ایران در یک مورد هم که رضایت داده شطرنج‌بازی کند به جای شمشیرزنی، دوستان گله‌مند هستند که چرا ایران جبهه دیگر منطقه‌ای باز نمی‌کند!

آیا می‌توان جریان‌های قوم‌محور، نژادمحور یا زبان‌محور را جریان‌های دوستدار ایران دانست؟! یکی از این گله‌مند است که چرا به نفع ارمنستان وارد جنگ نمی‌شود، دیگری از این گله‌مند که چرا به نفع آذربایجان وارد جنگ نمی‌شود؟


فریبرز نعمتی

بررسی حباب در شاخص بورس تهران با مدل رودریگو



از یکی دو سال قبل بحث‌های داغی بر سر اینکه آیا بازار بورس ایران دارای حباب است یا نه، در جریان بوده‌است. موافقان و مخالفان حباب هر یک استدلال‌های منطقی و قدرتمندی را نیز ارائه کردند. این روزها که شاخص کل اصلاح یا به تعبیری دقیق‌تر ریزش‌ قابل توجهی را تجربه کرده است، برای اینکه نگاه دوباره‌ای به وضعیت شاخص بورس تهران داشته باشیم سعی کردم از مدل ژان‌پل رودریگو استفاده نمایم. نمودار اول نمودار پروفسور رودریگو در باب مکانیسم عملکرد حباب‌های اقتصادی می‌باشد و نمودار دوم نمودار شاخص‌کل بورس تهران است که به صورت تطبیقی با نمودار رودریگو، توسط بنده جاینشانی شده است.


مدل پروفسور ژان‌پل رودریگو برای تشریح حباب‌های اقتصادی، یک مدل چهار مرحله‌ای است. در این یادداشت بررسی تطبیقی مختصری بین این مدل و شاخص کل بورس ایران انجام شده است. تلاش شده نمودار شاخص کل به چهار بخش مجزا به مانند مدل رودریگو تقسیم شود و میزان تطابق آن با شاخص بورس تهران مورد بررسی قرار گیرد.  شاخص کل بورس تهران پس از چهارسال بازار بی‌رمق یا به اصطلاح بورسی آن رنج از سال ۹۲ الی ۹۶ درون یک مستطیل، نوسان می‌نماید. در آذر ماه ۹۶ با خروج از مستطیل وارد مرحله‌ای می‌شود که با مدل مورد بررسی تطابق قابل قبولی دارد. در این مقطع مستطیل سبز رنگ پس از چهار سال شکسته می شود و می‌توان گفت داستان رشد عجیب و غریب آن آغاز می‌گردد. داستان این رشد در چهار مرحله به قرار زیر است:


مرحله اول) مرحله خفا


فاز اول یا مرحله خفا، به منظور ورود پول‌های هوشمند و افراد دارای رانت اطلاعاتی به بازار بورس است. این مرحله در بورس ما می‌تواند ماه‌های پس از آذر ۹۶ الی  ابتدای تابستان ۹۷ باشد که اولین موج‌های پول هوشمند وارد بازار بورس شد. حمله‌ای ناموفق هم به شاخص ۱۰۰.۰۰۰ واحدی آن دوره می‌شود اما بدون نتیجه ای مشخص  پایان می‌یابد.


مرحله دوم) مرحله آگاهی


در اینجا بود که موسسات مالی، شرکت‌های سرمایه‌گذاری، تامین مالی‌ها، هلدینگ‌ها، انواع صندوق‌ها و غیره به صورت جدی‌تری وارد میدان می‌شوند و موج اصلی حرکت و بلند شدن نمودار شاخص‌کل از  کف کانال تکنیکال که از سال ۸۸ به آن ورود کرده بود آغاز می‌شود و شاخص  خیزی محسوس و عالی‌  را تا حوالی مهرماه ۹۷ برمی‌دارد و دلار را تا حوالی ۱۹ هزارتومان همراهی می‌کند. در نهایت این موج با سقوط دلار ۱۹۰۰۰ تومانی پایان می‌یابد. در نتیجه موج خروج اول یا تله خرسی به اصطلاح بورسی‌ها شکل می‌گیرد. اما انرژی‌ و برنامه‌ای که این گروه از سرمایه‌گذاران داشتند به این سادگی‌ها محدود شدنی نبود. این جریان مقدمه‌ای بود برای ورود موج سوم سرمایه‌گذاران به بورس. 


مرحله سوم) فاز اصلی حرکت

اینجا فازی است که رسانه‌ها وارد گود شدند و تبلیغ سرمایه‌گذاری در بورس به صورت تمام عیاری کلید خورد. در حدود اواخر سال ۹۷ که شاخص، ۲۰۰.۰۰۰ واحد را شکست، مرحله ورود عموم مردم به بورس اتفاق افتاد. انرژی و قدرت پول در این مرحله به اندازه‌ای بود که در آخر ماه سوم سال ۹۹ بازار وارد پارادایم جدیدی شد و تمام کانال‌های با شیب ملایم را جاگذاشت. اما مولفه‌های بنیادی اقتصاد دنبال کننده سرکشی‌های تکنیکال بازار سرمایه نبود. مقاومت دینامیک ۱.۳۵۰.۰۰۰ واحد کلاستر با ۱.۴۲۰.۰۰۰ واحد مرز پارادایم قبلی در قالب زمانی هفتگی بود که با رد شدن از آن بازار سرمایه پارادایم قبلی را جاگذاشته  و وارد پارادایم جدیدی شده بود.



مرحله چهارم) فاز تخلیه حباب‌ها


پیچیده‌ترین بخش ماجرا و چالش‌برانگیزترین بخش مدل همین‌جا اتفاق روی می‌دهد. اینکه واقعا حباب به نهایت خود رسیده، یا فقط گرفتار یک اصلاح ریزش مانند شده است؛ این مدل را در تطبیق با بورس ایران دچار چالش می‌نماید. ما اکنون در اواخر مهرماه ۹۹ در مرحله چهارم هستیم.


در ۲۰ مهرماه ۹۹ قیمت دلار حوالی ۳۱.۰۰۰ تومان است. از مردادماه دلار از ۲۱.۰۰۰ تومان به مقدار پنجاه درصد رشد صعودی داشته در حالی که بورس تهران در حدود سی درصد کاهش در شاخص را تجربه کرده است. یعنی گپی حدود ۸۰ درصد به صورت خطی و واگرایی بین حرکت این دو بازار.

به صورت طبیعی این واگرایی  ماندگار نخواهد بود یا دلار به شدت دارای حباب است و بانک مرکزی با حبابی کردن بیشتر آن در حال درآمدزایی‌ست، یا بورس تهران به صورت مصنوعی در حال کنترل شدن است. البته در واقعیت هر دو با هم قابل تصور است. در این سه هفته آینده بازی به شدت وابسته به نتیجه انتخابات در آمریکاست. اگر بایدن انتخاب شود احتمال ترکیدن حباب دلار بالاست، کسی خبر ندارد در مرز ۳۵.۰۰۰ تومان سونامی دلار بر سر چه کسانی خالی خواهد شد. رسانه‌ها فعلا مشغول القای این نکته به ذهن مردم هستند که در انتخابات قبلی هم هیلاری کلینتون در نظرسنجی‌ها از ترامپ جلوتر بوده اما در نهایت نتیجه را واگذار کرده است. در حالی که نکته‌ای که بایست بدان توجه داشت این است که در انتخابات قبلی کلینتون اختلاف بسیار شکننده‌ای با ترامپ داشته است اما وضعیت این روزها متفاوت از چهار سال گذشته است. برتری حدود ۷ الی ۱۱ درصدی بایدن در بسیاری از ایالت‌ها نمی‌تواند یادآور اختلاف شکننده انتخابات قبلی باشد. اما هر اتفاقی که بیفتد به نظر نمی‌رسد در شش ماه آینده تغییر محسوسی در درآمدهای دلاری دولت بتوان متصور بود مگر مدیریت یک جنگ روانی در برابر دلار.


به نظر می‌رسد اگر فرض کنیم که دلار حوالی ۲۱.۰۰۰ تومان معادل شاخص ۲.۱۰۰.۰۰۰ واحدی بوده باشد، چون نقطه واگرایی بین دلار و شاخص بورس از آنجا آغاز می‌شود، باید سراغ بررسی دو سناریوی اصلی رفت.


سناریوی اول:

قبول تطابق مدل پروفسور رودریگو با بورس ایران در فاز چهارم


اگر فاز چهارم مورد قبول قرار گیرد یعنی فاز تخلیه حباب، ما در بخش قبل از یک صعود کوتاه مدت هستیم. یعنی رشد تا حوالی ۱.۸۰۰.۰۰۰ واحد را تجربه می‌کنیم و با نزدیک شدن به انتخابات آمریکا با ورود یک شوک جدی، پس از اینکه به اصطلاح بورسی یک تله گاوی را طی کرده‌ایم به سمت ریزش اصلی حرکت می‌کنیم. 


سناریوی دوم:

عدم قبول تطابق مدل حباب پروفسور رودریگو با بورس ایران در فاز چهارم


این فاز که یک تحلیل تکنیکال قوی پشت آن وجود دارد در حال تکمیل الگوی خود می‌باشد. از طرفی تئوری موج‌شماری الیوت هم در جستجوی یک موج پنج صعودی است. این الگو بر این عقیده است که شاخص، رشدی در حدود ۲.۶۰۰.۰۰۰ واحد را می‌تواند رقم بزند و تکمیل دو کندل سبز در قالب هفتگی  می‌تواند نویدی بر آن باشد. دولت روحانی به سردمداری همتی رئیس بانک  مرکزی تمام تلاش خود را خواهند کرد که بورس را با رقمی رویایی در شاخص به پایان برند، اما جریان‌هایی که می‌توانند با بازی برای مثال با سهام پالایشی چنین ریزش دقیقی را برای شاخص بورس در ترند میانی کانال تکنیکال آن رقم بزنند، (کانال مورد اشاره در تحلیل‌های قبلی از شاخص کل قابل مراجعه است) اجازه چنین حرکتی را خواهند داد؟!  آنچه که دیده می‌شود و وضعیت تحلیل آینده اقتصاد ایران را پیچیده می‌کند از یک‌سو در هم تنیدگی غیرخطی شاخص بورس با قیمت دلار است، یعنی دقیقا مشخص نیست که چرا واگرایی بین دلار و شاخص بورس این اندازه پیچیده عمل می‌کند و از سوی دیگر سرنوشت نرخ برابری دلار به ریال است که به شدت وابسته به یک امر سیاسی یعنی انتخابات در آمریکاست. همه اینها را به این نکته مهم اضافه کنید که هنوز بسیاری از تحلیل‌گرهای ایرانی نمی‌دانند که نرخ برابری دلار به ریال دارای یک نقطه بهینه است و لزوما افزایش نرخ برابری دلار به ریال نمی‌تواند تاثیر مثبتی روی کلیت اقتصاد و بورس یک کشور داشته باشد.


فریبرز نعمتی

@tammollaat

در نظر بازی ما بی‌خبران حیرانند!


هوای گریه دارم. نه به خاطر اینکه استاد، خسرو، هنرمند و هر لقبی که لایق او بود بالاخره از میان ما رفت. از سال ۹۵ می‌دانستیم که روزی این روز شوم فرا خواهد رسید. درد من از مرگ یک وداع است. وداعی که متولد نشده خبر مرگ‌اش نگرانم کرده...من و میلیون‌ها نفر می‌خواستیم وداع را فریاد بزنیم. شاکی‌ام از چرخ دوران‌ساز، که اشک‌های‌مان را در این پاییز تلخ بر گونه‌های‌مان یخ‌زده باقی گذارد. آخر ما مگر چه کردیم که حتی لیاقت یک دل سیر زجه زدن را هم نداریم. مگر ما کدام قوم بودیم، عاد بودیم یا ثمود یا قوم نوح... که حتی نفرین خدا هم بر ما ارزان نبود و با عذاب همراه شد. گویا عذابی که خداوند برای ما نازل کرده است، همان داستان تکراری نفرین است بر ناسپاسان. آخر ما که در این مورد سپاسگزار بودیم چرا این را بر ما نبخشیدی؟!


بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل


بر خاک بریزند وطپیدن نگذارند


دل شد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم


نعره زدن و جامه دریدن نگذارند


ما حتی حق جامه‌دریدن هم اَزمان دریغ شد. این چه فریاد و چه آهی‌ست که بر ما ارزان شد. گه بسمل آب نزدیک لب آوردی و چشیدن نگذاردی. ما تشنه لبیم، ما را دریاب که این آخرین جرعه‌ایست که ناجی ماست. بگذار ما دلی سیر بگرییم. هوای گریه دارم.


بامداد

۱۳۹۹/۰۷/۱۸


فریبرز نعمتی

@tammollaat

ایران و مسئله قره‌باغ


(قره یا قارا) + باغ نامی است ترکیبی از کلمه‌ای ترکی در بخش اول و فارسی-عربی در بخش دوم.

یعنی از همین ترکیب واژه‌‌ها هم می‌توان به سادگی گوش‌ها را تیزتر کرد و ارتباط‌هایی هر چند این روزها نامرتبط را با خودمان بازجست.


منطقه قره‌باغ بخشی از خاک ایران بود که در عهدنامه ترکمنچای حوالی ۱۸۰ سال پیش با مجموعه‌ای از شهرهای قفقاز از خاک ایران جدا می‌شود و محصول آن جدایی، در سال‌های بعد تولد سه کشور آذربایجان، ارمنستان و گرجستان می‌شود. منطقه‌ای معروف به هفده شهر قفقاز که متعلق به ایران بود اما در عهدنامه ترکمنچای از دست رفت.


در پیچ تاریخی دیگری در زمان استالین سال ۱۹۱۹، یعنی یک سال بعد از تاسیس رسمی کشور آذربایجان در منطقه تاریخی اَران، قره‌باغ به منطقه‌ای نیمه خودمختار تبدیل می‌شود، حاکمیت شوروی سابق هم ترجیح می‌دهد پس از چند بار رد و بدل کردن این منطقه بین ارمنستان و آذربایجان مدیریت آن را به آذربایجان بسپارد.


در بزنگاه تاریخی سوم، اوایل دهه نود میلادی با حمله ارمنستان به این منطقه به بهانه کمک به ارامنه و جلوگیری از کشتار آنها، ارمنستان کشتار موازی‌ای را در خوجالی رقم می‌زند بسا بزرگتر و شدیدتر، تعداد ‌کشته‌شدگان در دو روز حدود دویست الی ششصد نفر گزارش شده است. البته این ظاهر ماجراست و گزارش‌های مفصلی وجود دارد مبنی بر اینکه قتل‌عام خوجالی بازی کثیفی بوده که دو طرف در قربانی کردن مردم بی‌دفاع آن نقش داشتند. یک طرف گروه‌های مافیایی قدرت در آذربایجان برای پاک‌کردن حساب‌های سیاسی خود با دیگر گروه‌ها، طرف دیگر ارامنه‌ای که فرصت عقده‌گشایی را در برابر ناملایمات دولت عثمانی یافته بودند اما در جا و مکانی دیگر. جنایت خوجالی قبل از دخالت نیروهای مسلح دو طرف محصول قوم‌گرایی و کوچ اجباری گروه‌های جمعیتی بود. مهندسی جمعیت و تزریق گروه‌های جمعیتی از سوی هر دو طرف ماجرا به این منطقه، بدون توسعه متوازن شهری و تبدیل ناگهانی روستاهای منطقه به شهرهای جدید از عوامل اصلی درگیری میان جمعیت ارمنی و آذری در منطقه قره‌باغ بوده است که زمینه‌های دخالت نظامی را فراهم کرده بود. مهاجرت‌های اجباری اقوام که دیگر سال‌های دوری‌ست برای ما خاطره شده و لمس چندانی از آن نداریم. در حالی که متاسفانه در این دو کشور متولد شده از عهدنامه ترکمنچای هنوز هم این قبیل کوچ‌ها خاطره‌اش زنده است. کشورهای مصنوعی که به دست استعمار و ابرقدرت‌ها ساخته و پرداخته می‌شوند همیشه یا درگیر مناقشات مرزی هستند یا تصفیه‌های وحشتناک قومی قبیله‌ای در آنها در جریان است. به عنوان مثال مرتبط تنوع قومی در آذربایجان و ارمنستان از شروع تاسیس تاکنون به شدت تغییر یافته و به سمت تک قوم برتر حرکت کرده است. جالب اینجاست که هر دو طرف ماجرا تنها مهاجرت قوم مقابل را به خاطر می‌آورد و از مهاجرت قوم مطلوب خود ابراز بی‌اطلاعی می‌نماید.


اینکه در این منطقه، جغرافیای سیاسی-جمعیتی چه وضعیتی دارد؛ بحثی مفصل است. نکته مهم قابل اعتنا این است که این منطقه کاملا در قلب آذربایجان کنونی‌ست و رفیق استالین هدفی جز رشد یک غده سرطانی برای آینده نداشته است. چطور می‌شود در قلب یک کشور منطقه‌ای خودمختار آفرید! و در نهایت توقع هیچ مناقشه‌ای را هم در آینده نداشت. یا وضعیت مضحکی چون نخجوان را چگونه می‌توان توجیه نمود. یا موارد مشابهی چون وضعیت سمرقند و بخارا. ادعای آذربایجان بر روی شهرهای منطقه قره‌باغ از دید سرزمینی به نظر طبیعی، معقول و منطقی است. حتی شاید جنگ برای حل مسئله قره‌باغ اجتناب‌ناپذیر است.


اما چیزی که برای ما مهم است مسئله ما و قره‌باغ است.

و نسبت ما با این موضوع. 


سعی خواهم کرد در چند بخش مجزا ملاحظات اصلی که این روزها وجود دارد را مطرح نمایم.


موضوع اول:

آیا دخالت ایران در این منازعه غیر از دعوت طرفین به صلح امری عقلایی است؟


به نظر می‌رسد ورود ایران به مناقشه قره‌باغ به نفع یکی از طرف‌های درگیر در راستای منافع ملی ایران نیست. زیرا ایران از دو طریق به منطقه قفقاز  و ماورای آن دسترسی دارد، از طریق ارمنستان و آذربایجان. ورود ایران به نفع آذربایجان این خطر را دارد که آذربایجان به عنوان کشوری با روابط خوب با رقبای بین‌المللی ایران، آمریکا و اسرائیل و رقیب منطقه‌ای ایران، ترکیه پتانسیل این را داشته باشد که در مسائل چالش‌برانگیز برای ایران در راستای منافع آن کشورها موضع‌گیری نماید و دست ایران را در بزنگاه‌های تاریخی در پوست گردو بگذارد. پهپادهای اسرائیلی که به شکار پیاده‌نظام ارمنی مشغول هستند تا نیروهای هوایی ترکیه که عملیات‌های سری برای آذربایجان انجام می‌دهند، تا چراغ سبز آمریکا همگی نشانه‌هایی از عمق روابط کشور آذربایجان با کشورهای فوق‌الذکر است. چگونه می‌توان تمام تخم‌مرغ‌ها را در سبدی تنها متشکل از باند الهام علی‌اف چید؟ در حالی که علی‌اف  سال‌هاست انتخابات در آذربایجان را به محاق برده و همسر خود را کفیل ریاست‌جمهوری کرده است، بهره‌مند از این نزاع بی‌پایان است. البته که نزاع در قره‌باغ به این سادگی پایان نمی‌یابد و علی‌اف منتفع این بازی خواهد ماند.


موضع‌گیری به نفع ارمنستان هم در راستای منافع ملی ایران نیست. در وهله اول باعث از دست رفتن یکی از کریدورهای ارتباطی ایران با قفقاز و ماورای آن می‌شود و در وهله دوم حساسیت‌هایی را در استان‌های شمال غرب ایران به وجود می‌آورد. در وهله سوم در حیاط خلوت ابرقدرت شمالی دست به قماری پیچیده می‌زند و در وهله چهارم در همسایگی خود دشمنی‌ای را کلید می‌زند که ناشی از دعوای خودش نیست و دعوای همسایگی‌ست.

در تحلیلی بر پایه منافع ملی هر دوی این کشورها جزئی از ایران بزرگ فرهنگی هستند و فرزندان جدا شده از سرزمین مادر. دخالت به نفع یکی از فرزندان ممکن است کدورت‌های سهمگین سیاسی در داخل کشور رقم زند. چرا ما باید له و یا علیه همسایه‌هایی وارد منازعه شویم که از هر دوی آنها شهروندانی با همین تبار داریم. 


موضوع دوم)


در این میان موضع‌گیری فعالین پان‌تورک یا سمپات‌های آنها و حتی برخی از مردم که به شکلی احساسی دست به راهپیمایی به نفع یک کشور خارجی می‌زنند نیز مسئله‌ای قابل بررسی است. بافت جمعیتی قره‌باغ هم در گذشته و هم امروز به هر دلیلی اکثریت ارمنی دارد. پان‌تورکیسم در مسئله قره‌باغ دچار یک تناقض منطقی شده است. در منطق پان‌تورکیسم ترک‌های ایران تحت ستم حکومت مرکزی بوده و هستند پس حق جدایی و یا گریز از مرکز را دارند یعنی مردم مقدم بر سرزمین می‌شوند. چون مردم آذربایجان ترک‌زبان هستند البته به ادعای دوستان پان‌تورک، ترک‌نژاد! پس آذربایجان سرزمینی متعلق به ترک‌هاست. اما نوبت به مسئله قره‌باغ که می‌رسد چرخشی عجیب از ملت‌محوری به سرزمین محوری اتفاق می‌افتد. در نظر این دوستان اکثریت ارمنی قره‌باغ، توجیهی برای ارمنی ماندن سرزمین قره‌باغ نیست، بلکه سرزمین قره‌باغ متعلق به آذربایجان است یعنی سرزمین مقدم بر ساکنین است. اگر در مورد صحبت‌های افرادی که به نفع آذربایجان موضع‌گیری‌های تندی دارند تاملی دقیق شود این نکته آشکارا قابل مشاهده است که می‌گویند: "قره‌باغ خاک جدایی‌ناپذیر ترک‌ها یا اسلام است". به عبارت دیگر در همین جمله به صورت ضمنی اعتراف به اکثریت ارمنی آن شهرها می‌شود؛ به ویژه با تاکید بر کلمه "خاک". نهایت مشخص نیست که حقانیت بر مبنای اولویت سرزمین تعیین می‌شود یا اولویت ریشه‌های قومی-فرهنگی مردم ساکن در سرزمین.


موضوع سوم) 


مسئله مهم دیگری که وجود دارد دست‌اندازی پان‌تورکیسم به احساسات مذهبی و تبدیل کردن جنگ قومیتی به جنگ صلیبی‌ست، در زیرشاخه شیعه-ارمنی‌!. نکته مهمی که در این میان مستتر است و قابل تامل تغییر شریک ایدئولوژیکی، از مارکسیسم به اسلامیسم است. یعنی جریان گریز از مرکزی که به صورت تاریخی پیوندهای عمیقی با جنبش چپ داشت در حال رها کردن و بازتولید آن در قالب ترکی-شیعی است. همان تغییری که ملی‌گرایی در ترکیه تجربه کرده است. سکولاریسم ملی‌گرایانه آتاتورک تبدیل می‌شود به ملی‌گرایی اخوانی سلطان اردوغان اول. حال باید نشست و دید دوگانه نئوصفوی-نئوعثمانی دوباره از قلب تاریخ توان زنده شدن دارد؟ یکی از دردهای تاریخی پان‌تورکیسم  عدم توان برقراری آشتی بین دلبستگی به صفویه و عثمانی هم‌زمان است. توصل به شیعه‌گری برای تعیین منافع ملی به نظر ارتباطی با شکل حرفه‌ای سیاست‌ورزی در جهان امروز ندارد مگر اینکه برنامه‌ای پشت آن وجود داشته باشد که حتما دارد. البته این برنامه از سوی جمهوری اسلامی ایران می‌تواند قابل تصور باشد، اما از سوی جریان‌های گریز از مرکز چیزی بیش از پنهان شدن موقتی پشت ائمه جماعت برای آنها به ارمغان نخواهد آورد. فقط نباید فراموش کنیم که قبل از جنگ قراباغ انسان‌های ارمنی و آذری با هم توان زندگی مشترک داشتند. نباید یک آتش قومی را بین دو کشور، کشور سوم با یارکشی و به عبارت دیگر قوم‌کشی حل نماید. رویکرد سلطان اردوغان اول برای حل مشکل قره‌باغ چیزی جز دمیدن بر آتش قدیمی دعوای ارمنی-ترک نخواهد بود، که متاسفانه برخی از هم‌وطنان در همین تله هم گرفتار شده و گویا برنامه‌ای هم برای خروج از آن ندارند.