این روزها هجمه بر وزیر ریشپروفسوری دولت اعتدال، سهمگین است و عدهای از دوستان ارزشی در حال تازاندن کُمِیت مراد بر صحراهای ناپایان مجازی. در بساطشان هم هر چیزی پیدا میشود از فحش و ناسزا تا کفگرگی و پنجهبوکس. خاطرم هست سالهای اولیه برجام که ظریف شده بود "مصدق"، میگفتم بابا شوخی نکنید، جو ندهید که در قواره مصدق نیست. دستم نمیرسید اگر میرسید به او میگفتم از روزی که تو را با فرق سر به زمین خواهند کوفت میترسم.
اما بگذریم این مجازی بودنها هم حکایت بسیاری دارد. قبل از اینکه فضای زندگی مجازی شود، کودکان شهری دههشصتی و ماقبل محل بازیشان کویها و برزنهای شهری بود. فقط محل بازی نبود. جویهایِ آب ِ کثیف ِ جاری در کوچهها محل واکسیناسیون عمومی کودکان در برابر انواع بیماریها هم بود.
قسمت اصلی" اجتماعیشدن" در بازیهای کودکان در همین کوچهها شکل میگرفت. طبیعی بود که بر مبنای تفاوتهای جسمی و روحی همیشه عدهای از بچههای محل نقش فرادستان را در سیاستگذاری برای بازیهای محله داشتند حتی تا بدانجا که تعیین میکردند چه کسی بازی کند چه کسی نکند! همیشه هم یک عده پیرامونی بودند که مظلوموار و ملتمسانه منتظر میماندند تا اگر حضرات تشخیص دهند اینها هم نقش کامل کننده تیم یا توپ جمعکن را بازی کنند. بالاخره ضعفا امیدوار بودند که روزی بابت این خوشخدمتیها حتی در حد توپ جمعکنی در سلسله مراتب آن قانون جنگل جایی و جایگاهی پیدا کنند تا آنها هم روزی جزئی از فرادستان شوند. اما این جایگاهها چنان سُست و ناپایدار بودند که برای بازی فردا هیچ تضمینی برای ادامهشان نبود و گویی برای مظلومان خیره به بازی توانگران، هبوط امری همیشگی بود.
حال این روزهای فضای مجازی حال همان سالهاست. عدهای در مقام دفاع از "میدان" آنچنان بر ظریف میتازند که گویا ظریف هم جزئی از ما تامین کنندگان سور و سات آنها بوده است. همان مظلومان همیشگی کز کرده در گوشه تاریخ. نه دوستان، نه عزیزان، چیزی به نام اصلاحطلبی بزرگترین دروغ تاریخ سیاسی ایران بود. از اول انقلاب تا به امروز ظریف در سفره دیپلماسی اصولگرایی بوده و هست. به خدا ما دیگر حال اصلاحطلبی هم نداریم. دیگر از ما گذشته، حال بازی کردن هم برای ما نمانده است. به قول زیدآبادی فرق اصلاحطلب اصولگرا برای فرنگیها فرق تندرو و محافظهکار است، این بساطها را ما برای خود ساختهایم. کاملا وطنی و ساخت ِ ایران. حال ما از دیدگاهی دیگر حکایت بوسعید است که روایت شده...
در آن وقت که شیخ ما (ابو سعید ابوالخیر) به نیشابور رفت،استاد امام ابوالقاسم قشیری (صوفی بزرگ وشیخ خراسان وصاحب الرساله القشریه) شیخ ما را ندید و او را منکر بود. هر چه بر زبان شیخ ابوالقاسم می رفت عینا به شیخ ما باز می گفتند… و شیخ هیچ نمی گفت.
روزی بر زبان استاد امام (ابوالقاسم) رفت که بیش از این نیست که بو سعید حق تعالی را دوست میدارد و حق تعالی ما را دوست میدارد.فرق این است که ما در این راه پیلیم و بو سعید پشه!
این خبر را نزدیک شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت برو پیش استاد امام و بگو که: آن پشه هم تویی، ما هیچ نیستیم، و ما خود در این میان نیستیم.
آن درویش بیامد و آن سخن را به استاد امام گفت.
استاد از آن ساعت عهد کرد که دیگر بد شیخ ما نگوید.
(محمد بن منور,اسرار التوحید)
دوستان آن پیل و پشه و هر چه دوست دارید مال شما، ما آن هم نیستیم. دل لامصبی داریم، زود هوایی میشویم. هواییمان میکنید خیال برمان میدارد که کارهای هستیم در تشویق یا تکفیر ظریف، یا حمایتها و عدم حمایتهای ما تاثیری دارد. ما دو حال بیشتر نداریم یا نشئگی یا خماری و محصول هر دوی این حالتها خواب همیشگیست. بگذارید ما بخوابیم و چُرت ما را با دعوای "ظریف-میدان" به هم نریزید.
از خواب بیدار میشویم نمیدانیم چی به چیست، نابهنگام جوگیر میشویم با ان حال خراب دو تا شیشه میشکنیم، آنگاه چند تا مامور سفیدپوش میآیند میکوبندمان زمین، دو تا آمپول آرامبخش حوالهمان میکنند و خودروی سفید رنگی در حالی که داخل آن درازمان کردهاند آژیر کشان از صحنه دور میشود و باقی ماجرا چند سال دیگر...
فریبرز نعمتی
@tammollaat
بلاتکلیفی بزرگ و استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
قسمت اول: بلاتکلیفی بزرگ
روایت است...
احمد کسروی در یکی از سخنرانیهایش حوالی میدان فردوسی تهران گفته بود: مردم ایران به روحانیت یک حکومت بدهکار است، هر اندازه زودتر این بدهی را بپردازد برایش بهتر است.
اکنون حدود هشتاد سال از آن روز میگذرد...
"ایران خانم" حساباش را تمام و کمال پرداخته و پیشبینی داهیانهی کسروی کاملا محقق شده است. پس از سالها اگر بخواهیم انقلاب سال ۱۳۵۷ را بر مبنای روایتی از آیندهنگری کسروی، فارغ از تمام پیچیدگیهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی آن تحلیل نماییم، به این نتیجه میرسیم، زمانی که یک نیروی متشکل و سازمان یافته طی سالهای طولانی در جبهه مدعیان قدرت حفظ شود؛ به تبعِ استمرار حضور خود میتواند در نهایت طلباش را در قامتِ آقایِ قدرت وصول نماید و به مقام وصل با ایران برسد.
نظام جمهوری اسلامی ایران از دید کسروی حساب تسویه نشدهای برای پرداخت به روحانیت به مثابهی یکی از متشکلترین بدنههای ارگانیک تفکر در تاریخ ایران بود. زمانی که شیخ فضلاللهنوری ناکام ماند کسی تصور نمیکرد که سالها بعد آیتالله خمینی بتواند طلب روحانیت را از حکومت پادشاهی وصول نماید، اما در عین ناباوریِ ناظران توانست.
جمهوری اسلامی که اکنون در حال سپری کردن چهلواَندمین سال تولد خود در مقام حاکمیت است، آیا به کادر لباسپوش سپاه به عنوان متشکلترین مجموعه آفریده خود یک قوهمجریه بدهکار است!؟ آیا کادر لباسپوش سپاه را میتوان به منزلهی یک کل واحد فهم کرد؟
به نظر میرسد که جریانهای اصلی سیاسی در ایرانِ جمهوریِ اسلامی سهم خود را از حکمرانی قوه مجریه دریافت کردهاند و تنها جریانی که به صورت رسمی سکاندار اداره دولت نبوده است کادرهای لباسپوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند. در حالی که میدانیم سالهاست بسیاری از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بدنه قوای سهگانه حضوری قابل مشاهده و نفوذی قابل لمس داشتهاند.
از جنبهای دیگر، آیا بخش قابل توجهی از سپاه برای حضور در مقام ریاست جمهوری به جمعبندی نهایی رسیدهاند؟! اگر اینگونه است چطور سردار محمد کاندیدای پرسروصدای منتسب به این جریان، پشت خطوط دفاعیاش، توسط توپخانه نیروهای خودی زیر آتش است؟ آیا سردار محمد کاندیدای پوششی است برای سرداری دیگر؟
بلاتکلیفی عجیبی در راهبری انتخاباتی جمهوری اسلامی ایران احساس میشود. یک روز کادرهای لباسپوش سپاه آماده رقابت میشوند و روز بعد ناگهان تیم پیشکسوتان کاندیداها در کنار زمین خود را گرم میکنند، از رئیسی تا قالیباف، از رضایی تا لاریجانی.
این بلاتکلیفی بیسابقه دارای دو راس برجسته است:
۱) تزلزل در صلاحیت
پس از وقایع حاکم بر مجلس ششم و عملیات کاملا موفق رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان،این شورا از دهه هشتاد شمسی اعتماد به نفس بالایی پیدا کرد، تاحدی که دامنه رد صلاحیت را تا قامت بازیگران اصلی انقلاب ارتقا داد، این ارتقا و تکرار آن در دورههای بعد، روال از "پیش تعیینِ صلاحیتشدگی" برای سنگینوزنهای نظام را کمرنگ و در عوض شمشیر داموکلسِ رد صلاحیت را بر بالای سر هر شخصیتی، حتی خودیها به اهتزاز درآورد. در نتیجه برای کاندیداهای ریاستجمهوری هزینه-فایدهی بازی با حیثیت ِ سیاسی بسیار گران شد.
۲) تذبذب در انتخاب ِ شخص ِ مناسب نسبت به بازیهای پیچیده غربیها
محصول دو راس بالا، تردید بین دو سناریوی ممکن است؛ یکم) روانه کردن یک تیم جوان دوم) استفاده از تیم پیشکسوتان
حضور تیم پیشکسوتان نیاز به تحلیل مشخصی ندارد و به نظر میرسد حضور آنها چیزی مثل نداشتن طرح و برنامهای مشخص خواهد بود. این سبک بازی برای جمهوری اسلامی به مانند بازیِ شطرنجبازی است که در وضعیت آچمز برای خروج از یک حالت بغرنج، برنامهی مشخصی ندارد و دست به بازی تاخیری میزند. حضور پیشکسوتان برخلاف ظاهر شعارهای آنها علامت محافظهکارانهای خواهد بود به رقیب.
اما حضور تیم جوان نیاز به تامل بیشتری دارد. بازی جدیدتریست با مشکلات و مزایای خودش. بصیرت در نظر و شجاعت در عمل بیشتری را میطلبد. اما خطر سربرآوردن جریانهایی به مانند محمود احمدینژاد را هم میتواند به همراه داشته باشد. جریانی که اکنون یک اپوزیسیون ساختگیِ کنترل شده است که هر لحظه ممکن است سودای تجسد در قامت آقایِ قدرت را در سر بپروراند.
آیا خیزش لباسپوشان سپاه برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری به نفع آنها تمام خواهد شد؟ آیا بدنه سپاه حاضر خواهد شد از نقش یک منتقدِ بالقوهی توانمند، به یک مجریِ بالفعلِ تحت ِ انتقاد تبدیل شود؟
به نظر میرسد کماکان نظام در بلاتکلیفی بزرگی به سر میبرد و هیچ نشانهی قابل اتکایی برای تببین مسیر سیاستورزیاش، موجود نیست.
در قسمت دوم به استراتژی آمریکاییها و دفاعِ "هندیشاه" خواهم پرداخت.
قسمت دوم:
قسمت دوم: استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
علاوه بر علل داخلی بلاتکلیفی که در قسمت قبل اشاره شد، علل خارجی نیز در این میان بیتاثیر نیست.
زمانی که قدرتی جهانی در برابر قدرتی منطقهای کُرنش مینماید، زمانیست که باید مشکوک شد. به اصطلاح یک چیزی این وسط لَنگ میزند.
درسی از بازارهای مالی میگوید: زمانی که بیش از حد در حال کسب سود در رکاب اَبَرسرمایهداران هستید، در اصل شما در حال سود نیستید، به شما آب میدهند تا فردا "گوشت ِ جلویِ توپ ِ" کلان سرمایهداران شوید.
برای تشریح بهتر این موقعیت، چند پرده را سریع مرور میکنیم:
پرده اول) مهرههایی در وزارت خارجه آمریکا چیده میشوند که آنچنان دلخواه تندروهای آمریکایی و ایرانی نیستند همانند رابرت مولی و وندی شرمن که به گرفتن مواضع نرم در برابر ایران معروفند.
پرده دوم) بلینکن در برابر کنگره گزارش محافظهکارانهای میدهد که با رویکرد ترامپ در مسئله اتمی تفاوتی ندارد. برآیند پرده اول و دوم این میشود که مشخص نیست بایدن-بلینکن میخواهند داد کنگره را درنیاورند و با ایران وارد یک صلح کوتاه مدت دیگر شوند یا در حال مالیدن شیره سر ایران هستند تا با دادن فرصت گشایشهای ماجراجویانه به ایران زیرپایش را خالی کنند.
پرده سوم) ایران بیش از پیش مواضع تهاجمیتری در برابر آمریکا اتخاذ میکند. ایران همه ناز میشود و آمریکا همه نیاز. ایران برای شروع مذاکرات شرط میگذارد و آمریکا برای تشکیل جلسات از هیچ کُرنشی فروگذاری نمیکند.
پرده چهارم) ایران با دو کارت اصلی وارد مذاکرات میشود. یکی از آن کارت ها، تفاهمنامهی ایران-چین است.کارت دوم، غنیسازی در نطنز. در حالی که ماموران اطلاعاتی آمریکا محلِ مذاکرات را شنود میکردند نمایندگان سیاسی آنها در هتلی در همسایگی محل مذاکرات، مستقر شده بودند.
پرده پنجم) کارت نطنز طی دو عملیات، در دو روز پیاپی به مسئولیت غیرمستقیم اسرائیلیها از بازی خارج میشود و یکی از کارتهای اصلی ایران بلاموضوع میشود.
پرده ششم) و ناگهان توافق نزدیک میشود.
به نظر میرسد برآیند پردههای مورد اشاره، چیزی میشود که آمریکا آن را خوب بازی کرده. این بازی در صفحه شطرنج، استراتژی "دفاع هندی شاه" نامیده میشود. استراتژی دفاع هندی شاه وضعیتی است که طی آن رقیب یک فرصت تهاجمی ایذایی به حریف اعطا مینماید تا حریف با جدی گرفتن موقعیت، دست به ماجراجویی زند و اینگونه در تلهی آماده شده گرفتار شود. البته ایران پاتک این استراتژی را بلد است و اکثر اوقات از این تله گریخته.
ایران ماجرای تاچر-صدام را خوب به خاطر دارد. جایی که به صدام چراغ سبز نشان دادند تا کویت را تصرف کند.
پس از به تله افتادن صدام، تاچر گفت: گردن صدام را باید شکست! ائتلافی ساخته شد که حتی در جنگهای جهانی نیز بیسابقه بود. دنیا را ریختند سر صدام. به همین سبب بود که ایران برای نفوذ در منطقه شروع به طراحی جنگهای نیابتی با سرمایهگذاری بر روی ناراضیهای هر منطقه کرد. سیاستی که برای او جواب داد. بدون داشتن مسئولیت حقوقی در جنگها، در تمامی نبردهای نیابتی منطقه نقش داشت.
اما در دور جدیدِ تقابلهای ایران-آمریکا، آمریکاییها در برخورد با ایران دو تاکتیک موازی را پیش میبرند.
در تاکتیک اول، فشار پشت پرده چین و روسیه نتیجه داده و ایران و آمریکا به توافق میرسند.
یا سراغ تاکتیک دوم میروند:
جان بولتون نئومحافظهکار تندروی آمریکایی میگوید: "در کابینه ترامپ در مورد ایران به یک تحلیل غالب رسیدیم: تا وقتی بین کادر مرکزی فرماندهان سپاه پاسداران اختلافی اساسی ایجاد نشود به گونهای که به دو یا چند جریان اصلی تقسیم نشوند، تقریبا حساب بازکردن روی اعتراضات و نارضایتیهای مردمی بیفایده است."
اگر این فهم از وضعیت(که اتفاقا دریافت دقیقی میباشد) تبدیل به تحلیل غالب در میان دستگاههای امنیتی آمریکایی شود؛ انتخاب شدن یک فرمانده لباسپوش سپاه برای ریاستجمهوری ممکن است همان چیزی باشد که آمریکاییها برای سناریوی دوم در انتظار آن هستند. همان پاشنه آشیل برای وحدت فرماندهی در سپاه پاسداران و ارائه چهرهای میلیتاریزه از ایران.
از طرفی نکتهی شک برانگیز ماجرا اینجاست که چرا باید آمریکاییها سراغ احیای توافقنامهای بروند که بندهایی از آن در حال منقضی شدن به نفع ایران است؟! بندهایی در برجام، در وضعیت به اصطلاح "غروب آفتاب" به پایان خود نزدیک میشوند و طلوع به نفع ایران است!
اگر چین مهمترین تهدید برای آمریکا و ایران پنجمین باشد، آمریکا میگوید: باید برای محدود کردن چین به ایران نزدیک شد. چینیها هم میگویند: اگر قرار به تصرف خاورمیانه است باید بازی تعمیم تحریمهای آمریکایی به طرفهای ثالث را پایان داد.
و اما پرسشی مهم، چرا ناگهان جهان پر شده از صلح و سازش! آیا واقعیست؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat
در مقطع دبیرستان معلم تعلیمات دینی داشتم که کلی اهل کیف و حال بود. یادش بخیر آقای "بهروز.ن"...
ناظم دبیرستان با لحنی که گویا از دست کارهای ایشان کلافه شده باشند میگفتند: امان از بهروزخان!
استاد "بهروزخان" شخصیتی طنزپرداز، روادار، رِند، کمی در خود فرو رفته در عین حال آنارشیست بود. قوانین سیستم آموزش و پرورش را هم گاهی تا قسمتی به سخره میگرفت. در عین اینکه با دانش آموزان سربهسر میگذاشت و کِرکِر خنده داشت، اما رابطه رفاقتی با آنها نداشت و این بخشی از سیاست بسیار پیچیده ایشان در اداره کلاس بود. حتی در کلاس با دانش آموزان سر مسابقات فوتبال شرط بندی هم میکرد. اگر شرط را میبرد که میگرفت. اگر هم میباخت از سر قدرت و جایگاه، در کمال سادگی و خوشمزگی شرط باخته را پرداخت نمیکرد. گاهی برخی از بچه های کلاس به استاد میگفتند: استاد ما حوصله نداریم، میتوانیم نمانیم؟ بهروزخان میفرمود: بله میتوانید بروید. اما در لیست حضور و غیاب در مقابل نام آن چند نفر مینوشتند: فراری!!!
خاطرم هست در درس قرائت قرآن نمره من به صورت طبیعی ۲۰ بود، اما با کمال تعجب مشاهده کردم نمره اینجانب را ۱۹/۲۵ ارزشیابی نمودند. زمانی که از استاد علت را جویا شدم فرمودند: اگر به شما نمره بیست میدادم به سبب شرط بندیهایی که با هم داشتیم به ما شک میکردند!!!
تصور کنید بعد از این همه مشارکت در بازیهای استاد، در نهایت حقتان، به سادگی قربانی همین مشارکتتان در بازیهای استاد شود. این شرح مختصر از احوالات استاد تعلیمات دینی و رابطه او با دانشآموزان را گفتم که به بحث مهمتری برسیم. بحث رابطه ما و اصلاحطلبان.
تمام بازیهایی که بهروزخان سر ما آورد همان بازیهاییست که اصلاحطلبان سر جمعیت طرفدار خود آوردند.
رابطه اصلاح طلبان با بدنه هم چیزی نیست جز همین بده و بستانهای استاد بهروزخان با دانش آموزان.
کرکر و خندههایشان با طرفداران است، امتیاز دادنهایشان به اصولگرایان. هر وقت هم که مطالبهای باشد به سادگی میفرمایند: اگر این مطالبه مطرح شود به نیت های ما و شما شک میکنند!!!
در هیچ درگیریای بین اصولگرایان و اصلاحطلبان اینها طرف اصلاحطلبان را نگرفتهاند.
نهایت شاهکارشان هم میشود ساخت ناامیدی از لیست امید، جمعه وعده طرح دو فوریتی دادن و شنبه ظهر غلاف کردن. صادر کردن اعلامیههای دوطرفه به نفع سیخ و کباب.
آقای سید محمد خاتمی رهبر اصلاحات اعلامیه میدهند، این اپوزیسیون خارجنشین! آقای خاتمی خیلی از این اپوزیسیون خارجنشین در ارگانهای مطبوعاتی شما قلم زدند، تحلیل کردند، تفسیر نوشتند، اصلا از شخص شما خاتمی ساختند و از بساطتان، نظریه برای اصلاحات تولید کردند و ماهیت شما را ساختند. از که برای چه تبری میجوئید؟ بابا گلی به جمال احمدی نژاد که از هیچ کسی تبری نجست و دربست پشت همه قبیلهاش ایستاد، یا آن میرغوغا را بگو...
به کسانی که رفتهاند و دل در گرو شما داشتند به جای غائب میگویید فراری!
البته از جمعیتی که در گفتن بزرگترین دروغ تاریخ سیاسی ایران مشارکت کردند و نقش اصلی را بازی کردند بیش از این هم انتظاری نیست. علت اینکه اصلاحطلبان از آن میرغوغا نیز بریدند همان بود که پیرمرد اسرار هویدا میکرد و دائم میگفت: طیف رنگین کمانی مردم. بدنه رای اصلاحطلبان جمعیتی بود رنگین کمانی از کسانی که چپ بودند تا راست، فقیر بودند تا متوسط شهری، بریده از نظام بودند تا معتقد به نظام، از ملیگرای تخیلی تا قومگرای گریز از مرکز و همه دوگانههای ممکن جامعه ایران که خارج از یک روایت منسجم اصولگرایی میاندیشیدند و میزیستند. وظیفه اصلاحطلبان هم کتمان این رنگین کمان و جا زدن همه این تنوعها در یک تیپِ حزبالهیِ پاستوریزهیِ کمی روشنفکرِ سروشخواندهیِ کمی زاویهدار با اصولگرایی که همه آنها صد در صد که نه، اما چیزی حدود ۹۲.۶ درصد با روایت اصولگرایی توافق دارند بود. ترکیبی از تتابع اضافات که به درد هیچ چیز نخورد.
جز یک دروغ بزرگ در تاریخ سیاست...
دروغی که اصولگراها آن را دوست داشتند، چون از جامعه چیزی مثل موافق و موافقتر میساخت. صد البته عملکرد سوپاپهای اطمینان را نیز مورد اعتمادتر میکرد.
اصلاحطلبان منفعتاش را میبردند، چون رانتی که شورای نگهبان برای آنها به صورت غیرمستقیم فراهم کرده بود به آنها اجازه میداد وزیر، وکیل و مدیرکل شوند؛ اگر فضا کمی بیش از آن باز میشد که کلاه اینها هم پس معرکه بود، ما هم محروم بودیم از پوزخندهای همیشگی ایشان به سادهلوحیهایمان. همیشه حال کسی را داشتهاند که به عنوان آخرین نفر قبل از بسته شدن دربهای مترو در ساعت شلوغ، موفق به سوار شدن در رکاب اصولگرایان شدهاند و برای مردم منتظر در ایستگاه دست تکان میدهند. هنوز هم لحن نظریهپردازانشان در گوشمان زنگ میزند که بنده خداها پستهای اجرایی که به شما نمیرسد کمی واقعبین باشید!
"ما که زمانی خط امامی بودیم و تسخیر کننده سفارت وضعمان این است، شما که جای خود دارید"
بدنه رنگین کمانی هم راهی جز مشارکت و قبول آن دروغ بزرگ نداشتند، به قول گوبلز: برای باورپذیری باید بزرگترین دروغ تاریخ سیاست گفته میشد تا اینکه دوگانه مخالف و مخالفتر را شکل آبرومندانهای میداد و در حد یک کلمه انتزاعی "اصلاحطلب" فرو میکاست. مردم از اصلاحات درک اصلاح در اصول داشتند اما اصلاحطلبان آن را به اصلاح در فروع، فرو کاستند و اصولگرایان بدان به مثابهی اصلاح در فروعِ فروع قائل بودند.
این تیپ حزباللهی پاستوریزه و سروش خواندهی نرمخو دیگر به درد ما نمیخورد. جمعیتی که شاید، هم تیپ دهدرصد بدنه رای خود بود اما با انکار آن، برای خود جمعیتی تخیلی ساخته بود.
هر گاه توانستی با صدای بلند نام بسیاری از رنگهای طیف را فریاد بزنی سراغ من بیا، اگر نه اصلاحات دیگر به درد گرمکردن تنور انتخابات هم نمیخورد. اصلاحات در ۸۸ مُرد، دوپینگ ما در ۹۲ چیزی جز یک اتلاف وقت نشد.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
انتخابات ریاست جمهوری در حال نزدیک شدن است؛ از این سو و آن سو هم مستان قدرت سربرمیآورند برای رسیدن به میدان پاستور.
زمانی که شیفتگی اینها را میبینم، تعحب میکنم که این افراد چطور و چگونه از سرنوشت پیشینیان درس نمیگیرند. اینان مجذوب و شیفته تکرار تجربهای تلخ برای متصدیان مقام ریاست جمهوری هستند و به دنبال نوای نی بیاختیار به مسلخ بیآبرویی پیش میروند. شیفتگان خدمت بر این تصورند که دزد برای خانه همسایه است یا اینکه مرگ برای دیگران.
مقامهای انتصابی در جمهوری اسلامی ایران از طریق پروتکلهای نانوشته اما آشکاری گزینش میشوند، مقامهای انتخابی چه؟ به نظر میرسد در ایران مقامهای انتصابی نقش افسران لشکر زرهی را دارند و انتخابیها نقش افسران لجستیک و پشتیبانی. البته چیز عجیبی نیست و در تاریخ ایران امری سابقهدار است. برای اینکه درک درستی از این تعبیر داشته باشیم اجازه بدهید موضوع را با یادآوری واقعهای در تاریخ معاصر ایران بیشتر بشناسیم.
داستان لشکر موتوریزه تهران چه بود؟!
سالهای حوالی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. سازمان افسری حزب توده به عنوان نفوذیهای این حزب در ارتش شاهنشاهی به شمار میآمدند. طبیعتا داشتن چنین سازمانی برای حزب بسیار غرور آفرین بود. حتی سالها پس از کودتای ۲۸ مرداد حزب توده ایران که متهم بود با کمک این افسران میتوانسته است دست به مقابله با کودتا بزند؛ در مظان اتهام بیعملی بود. حزب توده هم راستش صدایش را درنمیآورد. رهبران حزب پیش خود میگفتند بگذار مردم فکر کنند ما میتوانستیم و نکردیم. اینگونه اُبهتمان هم زیر سوال نمیرود، حداقل هیمنهمان باقی بماند برایمان. برخی تودهایها هم طبق معمول همیشه به دنبال توجیه رفتار حزب بودند که دکتر مصدق عملکرد درستی نداشت؛ ما هم با او همکاری نکردیم. اما اصل موضوع چیز دیگری بود.
یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب ص۴۱۶ میگوید: "در بین ۴۶۶ افسر تودهای که محاکمه شدند، هیچ کدام فرمانده یک لشکر موتوریزه در تهران و یا نزدیک تهران نبودند. اکثریت اعضای این گروه، از مدارس نظامی، ژاندارمری، پلیس و نیروی هوایی بودند و یا در بخشهای پزشکی، مهندسی و ارتباطات کار میکردند.... نظارت دقیق شاه، مانع از آن شده بود که افسران تودهای به بخشهای مهم و حساس دست پیدا کنند. "روایتهای دیگری هم هست که میگوید: اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران معروف به "رکن دو ارتش"، در گزینش افسران لشکر موتوریزه وسواس خاصی به خرج میداد. قدیمیهای خدمتِ نظام میدانند رکنِ دو کجا بود. از لحاظ سازمانی چیزی مثل اطلاعات سپاه کنونی با ترکیب عقیدتی-سیاسی و ...
اما چیزی که قرار بود از داستان بالا بفهمیم این بود که فعالین امری سیاسی باید بدانند مهرههایشان را در یک روند سیاسی کجا میچینند؟ در لشکر زرهی یا در بهداری ارتش!
نقشهای مقامهای انتصابی و انتخابی در ایران همینگونه است. مقامهای انتصابی مقامهایی کلیدی و تاثیرگذارند و مقامهای انتخابی در بزنگاههای تاریخی نقش همان افسران بهداری ارتش را دارند؛ چیزی بیخاصیت و بیتاثیر.
با دقت در فرآیند انتخابات ریاست جمهوری در ایران میتوان الگوی مشخصی را ردیابی کرد.
ابتدا جریان اصولگرا افراطیترین کاندیدا را علم میکند تا در میدان تیر، گلولهها بر روی مترسک ایذایی شلیک شود، پس از اینکه یک دوگانه حسابی ساخته شد و انرژی عظیمی در ملت برای حذف آن چهرهی مشخص بسیج شد- بسته به اینکه سیاست کلان نظام چه باشد- اشخاصی شانس بیشتری را برای رفتن به مسند قدرت پیدا میکنند. در آخر هم معقولترین گزینه برای سیستم، تقدیم ملت میشود. تا درنهایت ملت هم دوپینگی کرده باشند و در ناخودآگاه سیراب از دموکراسی انتخاباتی شوند یا به قول سید محمد خاتمی مردمسالاری دینی را تجربه کرده و به گونهای حکم ریاستجمهوری را تنفیذ نمایند.
آن کس که اصولگرایان بیش از همه خود را مشتاق به انتخابش نشان میدهند، اتفاقا مهره سوختهی بازیست. اصلاحطلبان هم که از یک سو زیر اجاق را میدمند از سوی دیگر آش را بیشتر هم میزنند تا خوب پخته شود، نقش کاتالیزوری را برای این معرکه بازی میکنند. برای مثال اگر پویش انتخاباتی سال ۸۴ را مرور کنید متوجه میشوید تا یک هفته قبل از انتخابات رای سازمانی و حزبی اصولگرایان محمدباقر قالیباف است. اما درست یک هفته مانده به انتخابات محمود احمدینژاد رای سازمانی اصولگرایی را پشت سر خود میآورد و برای پرواز از مرحله اول موفق میشود. در مرحله بعدی با هاشمی رفسنجانی به دور دوم میرود که حتی اگر به جای احمدینژاد در سال ۸۴ محسن رضایی هم با رای سازمانی به دور دوم رفته بود، حتما طلسم عدم انتخاب خود را میشکست؛ چون هاشمی در آن سالها هنوز به عنوان یک اصلاحطلب ژنتیک معرفی نشده بود و در برزخ پوستاندازی گرفتار بود و به مثابهی یک دوزیست سیاسی نقش آفرینی میکرد.
هسته سخت قدرت ذائقهی تنوع طلبی دارد. هیچ حذفی را اجازه بازگشت نمیدهد. موسوی، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد....
فعلا کاندیدای بسیج کننده جناح اصولگرا سعید جلیلی است. او را علم خواهند کرد با شعارهای سوپر انقلابی. در نهایت، چیزی در مایهها و قامت حسین دهقان رئیسجمهور معقولتری خواهد بود. جلیلی در تحلیل نهایی محصول احمدینژادیسم در ایران است و احمدینژاد فعلا قرار نیست که به قدرت بازگردد به دو علت:
اول) اصل اساسی فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی: رانده شده از قدرت دوباره بازنخواهد گشت.
دوم) ماموریتی که برای باند احمدینژاد در نظر گرفته شده، چیزی نیست جز جایگزینی آنها به جای اصلاحطلبان در نقش یک اپوزیسیون خودی. جلیلی هم که آفریده احمدینژادیسم است، پس محکوم به انتخاب نشدن. هر چند که عبدالرضا داوری سخنگوی جبهه یا دولت بهار سیگنالهای جدیدی صادر میکند.
اصلاحطلبان هم نقش نخودی یا بیخودی را هم بگیرند برایشان کافیست. اپوزیسیونی خوب است که اپوزیسیون باقی بماند. لازم باشد میتواند نقش افسر بهداری را هم بازی کند، اما تا زمانی که اجباری برای آن وجود ندارد چه کاری است؟! در انتخابات سال ۹۲ که ضرورت مذاکرات احساس میشد، طبیعتا نیاز به افسران بهداری هم به طور طبیعی امری ضروری بود.
نکته مهم دیگری که وجود دارد کارکرد این کاندیداهای تندروی گرم کننده تنور انتخابات است. نظام، آنها را در موقعیت چالش برانگیزی قرار میدهد. آنها پس از اینکه از سوی مردم گزینش نمیشوند و متوجه میشوند که بین مردم محبوبیتی ندارند، حس شکست عمیقی پس از ناکامی در انتخابات، روان آنها را آزرده میکند و محصول این وضعیت میشود بازگشت بیش از پیش به دامان نظام سیاسی و تبدیل شدن به یارانی وفادارتر برای جریان اصولگرایی. طبیعتا برای گزینش به عنوان افسر زرهی لیاقت بیشتری هم پیدا میکنند.
قوه کلیدیای چون قضائیه، یا شورای نگهبان قانون اساسی و امثالهم همان لشکر موتوریزه هستند. هیچگاه اصلاحطلبان هم دم از اصلاح آنها نزدند، چون آنها هم خوب میدانستند که این خطشکنیها به آنها نیامده است. گهگاهی نقهایی در مورد شورای نگهبان در هنگامه رد صلاحیتها زدند اما قوه قضائیه هرگز. پس از بیست سال "نبرد صندوقها" بدنهی آش شعلهقلمکار اصلاح طلبی به این نتیجه رسید که حالا صندوق آنچنان هم آش دهنسوزی نبوده اما آیا اصلاحطلبان شیفته خدمت که حتی به درد گرم کردن تنور انتخابات هم نمیخورند، به این نکته پیبردهاند؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat
اول اینکه به استراتژیستهای برخی نهادهای مالی از جنس دولتی و نیمهدولتی باید تبریک گفت که دوباره نشان دادند از مردم ایران و از نخبگان ایرانی باهوشتر، حرفهایتر و چند لایهتر عمل میکنند.
آنها به جای اینکه به مانند جمعیت قابل توجهی از ایرانیها، استراتژی معاملاتی خود را بر مبنای پیروزی ترامپ بنا کرده باشند، استراتژی خود را بر مبنای یک سناریوی دو وضعیتی یعنی پیروزی ترامپ و یا پیروزی بایدن تنظیم کرده بودند.
وقتی اکثریت تحلیلهای مردم در یک استراتژی یعنی پیروزی ترامپ با سه دلیل سادهانگارانه خلاصه شود، طبیعتا پیروزی در این رقابت کار چندان سختی هم نخواهد بود. عمده تحلیل ایرانیها از امر پیچیدهای چون صنعت انتخابات در حد دلایلی که در زیر ذکر میشود، خلاصه میشد.
الف) "کار، کارِ خودشان است" افراط در رویکرد دائیجان ناپلئونی. با اینکه مطالعه دقیق تاریخ نشان میدهد دخالت ابرقدرتها در تاریخ ایران امری متقن است، رویکرد دائیجان ناپلئونی به آن، محصولی جز عقبماندگی فکری به دنبال نخواهد داشت که احتمالا افراد را اسیر سندرم خود زیرک پنداری مزمن نیز خواهد نمود. این دوستان بایست متوجه باشند که توطئه همیشه بوده و هست؛ نه اینکه همه چیز توطئه است.
ب) "رئیس جمهور هیچ وقت یک دورهای نمیشود" در حالی که در آمریکا، جورج بوش پدر، کارتر و جرالد فورد در چند دهه اخیر از مثالهای نقض این تحلیل اشتباه و بدون مراجعه به تاریخ هستند.
پ) "مگر دفعه پیش نظرسنجیها نمیگفتند که کلینتون رئیسجمهور است و ترامپ شد، این بار هم موضوع از همین قرار است" این یعنی سخیفترین شکل گرفتاری در خطاهای استقرائی آن هم بر مبنای یک و تنها یک مشاهده عینی.
زمانی که بسیاری دلخوش از این استدلالهای غلط بودند و در خلوت هم بابت آنها خود را لایک میکردند، طرف مقابل برنامه خود را پیش میبرد. پویا ناظران در یکی از پادکستهای خود و برخی اقتصاددانهای دیگر، قیمت واقعی دلار را حدود ۱۸ الی ۲۱ هزارتومان تخمین میزنند در حالی که صرافی بانک ملی قیمت را تا ۳۳هزار تومان نیز افزایش داد. یعنی آنها به سادگی با استفاده از هیجان انتخابات آمریکا دلار را پنجاه درصد گرانتر فروختند، اینان به درستی پیشبینی کرده بودند که بایدن رئیسجمهور بعدی آمریکاست. به عنوان یک تاجر حرفهای به این نتیجه رسیده بودند که ما میتوانیم با کوبیدن بر طبل انتخاب دوباره ترامپ، دلار را تا جایی که میشود گران کنیم. اگر ترامپ انتخاب شد که افزایش قیمت دلار را با فروش در اوج پیشخور کردهایم و سرعت رشد کمتری را تجربه خواهیم کرد و اگر بایدن انتخاب شود یک نوسان حسابی را از دلار با ریزشی کردنِ روانیِ آن خواهیم گرفت. این نهادها با فروش دلار گران به سوداگران نشان دادند زبان اقتصادی را که در ایران آفریدهاند بهتر میدانند. برای مثال نرخ صرافی بانک ملی را مشاهده فرمائید؛ تا آخرین لحظه صرافی ملی بازی را ادامه داد و در منزجرکنندهترین شکل ممکن، الگوی "سر و شانه مستقیم" دلار که یک الگوی کلاسیک تکنیکال میباشد را نیز تشکیل داد و شروع به کاهش قیمت دلار نمود.
جالب اینجا بود که از اول صبح روز ۱۴ آبان تا حتی چند ساعت مانده به پایان نتایج نهایی، گروهی از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی قادر به پذیرفتن اشتباه خود نبودند. حتی خبر از پیروزی زود هنگام ترامپ هم میدادند. بدون توجه به این نکتهی مهم که آرای الکترال در ایالتهای با رای کلاسیک بدون تغییر باقی مانده و در ایالتهای پاندولی هم رقابت بسیار نزدیک بود.
در یادداشتی که در مورد جنگ رسانههای جریان اصلی و مدلهای آنالیز سیاسیِ آمار داشتم نیز به این نکته اشاره شده بود. زمانی که رقابت بسیار نزدیک میشود مدلهای متفاوت آماری و تحلیلی به شدت احتمال خطای پیشبینیشان افزایش مییابد.
بهتر است از تحلیلهای تقلیلگرایانه و سادهانگارانه در مسئله پیچیده و مشکلی چون "صنعت انتخابات" دوری کنیم. اما چرا با این همه ما این چنین وابسته اخبار آمریکا هستیم؟
ماکیاولی در کتاب گفتارها بحثی دارد در مورد اینکه چرا ملتها به بیگانگان روی میآورند؟ اینکه مردم این اندازه در کشوری منتظر نتیجه انتخابات کشوری ۱۵هزار کیلومتر آن طرفتر باشند، جای پرسشی جدی دارد. ماکیاولی در پاسخ میگوید در سیستمی که نهادهای قضایی برای تخلیه خشم مردم پیشبینی نشوند، آن مردم دچار خشم انباشته شده و نتیجه آن روی آوردن آنها به بیگانگان است. پیامدهای خطرناکی هم در انتظار آنها میتواند باشد، ممکن است در این وضعیت مردم شیفته قلدرمآبی شوند. قلدری که قرار است در برابر مسببان خشمِ انباشته علم شود. قلدری که تنها سیاستاش به نفع آنها افزایش قیمت دلار، سکه و طلاهای انبار شدهشان است. در برخی کانالهای اقتصادی-اجتماعی در تلگرام مشاهده میکردم که بر طبق نظرسنجیهای (هر چند غیر استاندارد و فاقد ارزش علمی) آنها، اگر انتخابات آمریکا به شکلی خیالی در ایران برگزار میشد ترامپ با اکثریت بالایی انتخاب هم میشد. آیا ترامپیسم در ایران مشتری دارد؟ شاید!!! بیقانونی، خودشیفتگی، قبیلهگرایی و ....نتیجه ولع برای این جنس انتخاب قیمتاش به بهای نابودی هر چه بیشتر اقتصاد ما و ساقط کردن زیستمان از حیث انتفاع است.
اما همه در یک چیز مشترکاند: خشم انباشته. چه آنکه دنبال افزایش قیمت دلار و طلاست و چه آنکه دستاش کوتاه از این ماجراهاست.
پایان فصل اول در موضوع انتخابات آمریکا اگر نهایی شدن پیروزی بایدن باشد؛ مسئله ما در فصل دوم چه خواهد بود؟ احتمالا پس از چند روز تماشای مصاحبههای رودی جولیانی شهردار اسبق نیویورک و وکیل شخصی ترامپ بابت تقلب دموکراتها و دستگاه فاسد آنها، تکنیک تلکه کردن موکل در یک دعوای از پیش باخته در سطح کلان سیاسی را نیز خواهیم آموخت. کمی هم اگر اهل سینما باشید به یاد آوردن صحنههایی از جلسه سران خانوادههای مافیا در تریلوژی پدرخوانده بابت شباهت رودی جولیانی ایتالیایی تبار هم در روحیه و هم در شکل و تیپولوژی به آنها، باید سراغ مسئله خود برویم.
میان کاندیداهای سیاسی پدیدهای کمتر شناخته شده اما زیرپوستی وجود دارد از جنس نوعی از سرقت، که نگارنده نام آن را " گَرتهبرداری از کاندیدای بازنده" مینامم. به این مفهوم که هرگاه کاندیدایی به سختی و زحمت رقیب انتخاباتی خود را شکست دهد متوجه میشود که برنامههای طرف مقابل جذابیت بالایی داشته و دارای مشتری قابل توجهی بوده که این اندازه برای او دردسر آفرین بوده است، پس شروع به گرتهبرداری از آن میکند. مثال دمدستی این ماجرا طرح پرداخت یارانه از سوی مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۴ بود که احمدینژاد آن را به نفع خود پس از پیروزی در انتخابات مصادره کرد. بایدن هم در مدل آمریکایی شعارهایی مثل بازگشت صنایع به آمریکا را از ترامپ ربود. مردم ایران هم باید متوجه باشند که بایدن با پیروزی بر ترامپ سیاستهای او را کنار نخواهد گذاشت بلکه آن را به نفع خود مصادره خواهد نمود. بایدن میتواند وارث برنامههایی باشد که جواب داده است. با این وجود بسیاری از مردم بازی را برای بار دیگر باختند. توجه به این نکته میتواند مفید باشد که معماران اصلی تحریم در راه بازگشت به کاخ سفید هستند.
فریبرز نعمتی
@tammollaat