افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

فقر تخصص گرایی

        رجوع به گزاره‌ای در فلسفه هگل با مضمون ارتباط جنگ با فضیلت های انسانی، در بررسی جامعه این روزهای ایران می‌تواند سرنخی راهگشا باشد. تا شاید پاسخ معمایی را برای ما هویدا سازد. فقر تخصص‌گرایی  به عنوان یک عدم فضیلت که عدم توجه به آن در مختصات یک درد اجتماعی، فرهنگی و حتی فلسفیِ عمیق ریشه دوانده است. فقر تخصص گرایی سال‌های طولانیست  به طرز وحشتناکی مخرب بوده و ما بدون آگاهی از عدم حضور آن مفهوم در زندگی روزمره، دیریست که مشغول گذران دورانیم.

     هگل با مطرح کردن این موضوع که اغلب فضیلت های انسانی در زمان جنگ هویدا می شوند بحث مهمی را آغاز می کند که ما می توانیم با وارون کردن آن مفهوم به نکته مهمتری در ژرفای این گزاره دست یابیم. مفهوم فقدان فضیلتی مشخص در زمان جنگ و جستجوی علل آشکارنشدن این فضیلت( فضیلت مورد بررسی در این نوشته تخصص‌گرایی است) در کنش سیاسی ایرانی. با این فرض که انتخابات سال 96 جنگ میان دو نظام اندیشه در ایران باشد. 


اگر تخصص گرایی یک فضیلت باشد و انتخابات یک جنگ عقاید می توان به تبیین ارتباط آنها با کمک گرفتن از گزاره فوق الذکر نشست.


        فقر تخصص گرایی در ایران یکی از همان عدم هاست. یکی از عدم وجود فضیلت هایی که سال هاست در فقدان آن به سر می بریم و با کمال تعجب از فقدان آن نیز ظاهرا در رنج نیستیم. اما  در واقعیت یکی از اساسی‌ترین مشکلات پایه‌ای جامعه ایرانی است. این عدم درک از فقدان یک اصل مهم را می توان ذیل مفهوم "انحطاط تمدن و زوال اندیشه" طباطبایی نیز گنجاند. جایی که جامعه در آستانه تجدد هنوز نسبت به الزامات تفکر مدرن پرسش‌های جدی نمی تواند طرح کند، چون هنوز در مبانی اندیشه دچار مشکلی اساسی ناشی از توجه حداقلی به اندیشه و در مرحله بعدی عدم توجه به اندیشمند به عنوان گروه مرجع است. 

           برای ادامه بحث در سطحی عملی و ملموس نگاهی به آشفته بازار مردم ساخته(به مدد شبکه های اجتماعی) و سیستم ساخته (به مدد تصدی حاکمیتی بر رسانه های سنتی)در کارزار انتخابات سال 1396 ریاست جمهوری ایران موردی قابل تامل است. با نگاهی به نظام تولید آگاهی  و در مرحله بعدی آگاهی تولید شده، متوجه فقدان مرجعیت اندیشه  و تخصص می شویم. مشخص نیست که این سیستم آگاهی بخشی کاذب از سوی چه کسانی در هر دو جبهه و به کدامین سو در حرکت است. تنها مسیر قابل شناسایی چیزی نیست جز ساخت آشفته بازار آگاهی در رقابتی گلادیاتوری. 

         بدین منظور به جمعیت مصرف کننده این آگاهی تولید شده در میدان انتخابات نگاهی کنیم به نتایج قابل توجهی می رسیم. 


جمعیت ایرانی درگیر کارزار انتخابات را در این مقال به سه گروه اصلی تقسیم می کنیم:

گروه اول: گروه معتقد به سیستم و رای ده

گروه دوم: گروه منتقد به  سیستم و رای ده

گروه سوم: گروه منتقد به سیستم و رای نده


      در بررسی مرجعیت اندیشه در میان این گروه ها، بر خلاف تصور  اولیه اتفاقا گروه اول دارای مرجعیتی در نظام اندیشه خود هستند. هر چند که این مرجعیت  ساختی ایدئولوژیک دارد و با اتکا به آن قطب نمای ایدئولوژیک حرکت خود را در مسیری مشخص ادامه می‌دهد. مشخصه اصلی گروه اول عدم وجود اندیشه مشخص اما وجود اندیشمند مشخص است. رابطه بدنه با مرجعیت اندیشه رابطه تقلیدی یا رابطه اعتقادی است. اندیشمند می اندیشد و سایرین به او اقتدا می کنند.

وضعیت گروه دوم:  اندیشه مشخص  با مرجعیت اندیشه متکثر و  کاتوره‌ای. این جمعیت رابطه مشخصی با مرجعیت اندیشه خود ندارد ولی به صورت شهودی از اندیشمند متخصص پیروی می نماید. اما چون در اندیشه‌ورزی مسیر مشخصی در ارتباط با اندیشمندان طی نمی کند در وضعیت کج دار و مریزی پیش می رود. برای مثال تحلیل مشخصی تا آخرین لحظه از میزان مشارکت اجتماعی این گروه در پدیده مورد بررسی ما یعنی "انتخابات" وجود ندارد و تا پایان ساعت رای‌گیری وضعیت آرایشی این گروه اجتماعی مشخص نیست. با یک تکرار می کنم می تواند تمام انرژی انباشت شده خود را تخلیه نماید.

وضعیت گروه سوم: برداشت شخصی نگارنده از تنوع جمعیتی آن به صورت زیر است. از اتحاد چهار گروه جمعیتی؛ خود روشنفکر پنداران، خود کم‌پنداران، خود بیش‌پنداران و قهرکنندگان هستند. دید غالب گروه سوم این است که گروه دوم بازی خوردگانی هستند که در توهم بازی کردن گرفتارند. اندیشه مشخص و مرجعیت اندیشه مشخص در این گروه قابل مشاهده نیست و وضعیتی نابسامان را از فرط بی عملی اطراف خود تنیده اند. این گروه اندیشه خود را با نفی تمام اندیشمندان، زمانی که آنها را به سوی کنشی خاص دعوت می نمایند تعریف می کند. اعتمادی به مرجعیت اندیشه ندارند اما  تحلیل‌های خاص خود را از تفسیرهای سلیقه‌ای که از اندیشمندان مرجع داشته‌اند را صاحبند.

   مشکل اصلی هر سه گروه ایرانی و در نتیجه کلیت جامعه ایرانی فقر تخصص گرایی است. به عبارت دقیق تر امکان ردیابی مرجعیت اندیشه در گروه های ایرانی به شدت مشکل و گاه ناممکن است. عدم درک دقیق از مشخصات ساخت یک تصمیم آگاهانه که باید بر مبنای سال ها اندیشه ورزی باشد در میان ایرانیان مفهومی ناشناخته است. مشکل خود تحلیل گر پنداری و عدم توجه به پیام های مخابره شده از سوی نخبگان جامعه و بی توجهی به آن رهنمودها و فراتر از آن به سخره گرفتن این اندیشه ها موضوعاتی است که اندیشمند ایرانی برای چاره جویی  در راه درمان آن بایستی کوششی بسیار نماید. چون بدون توجه به ساخت سرپل هایی میان نظام تولید اندیشه و جامعه مصرف کننده اندیشه، به نظر تلاش نخبگان در راه تولید اندیشه بدون کسب جایگاه مرجعیت اندیشه، آب در هاون کوبیدنی بیش نخواهد بود.

          عدم توجه به پیام های نخبگان و نبود پدیده حرف شنوی از اینان در میان جمعیتی که باید مصرف کننده اندیشه باشد مسئله اصلی جامعه ایرانی است. زمانی که گروه اول و دوم چشم ها و گوش ها را بسته و دهان را به فریاد گشوده اند و گروه سوم هر سه را بسته اند و هاج و واج به اطراف می نگرند، وظیفه اندیشمند ایرانیست که توجه به این مسئله را، یعنی فقر توجه به تخصص را اولویت کار خود قرار دهد.  


پی نوشت: در تاریخ 96/04/31 نظر سنجی موسسه ایپو زیر نظر دکتر قاضیان منتشر شد. نکته جالب این بود که طبق این نظرسنجی% 2.2 ایرانیان برای تصمیم گیری در انتخاب نامزد اصلح به نظر تحصیل کرده ها استناد کرده بودند، که به نوعی فقر تخصص گرایی را می تواند تایید کند. از طرفی شاید بتوان گفت تعداد کثیری از %56 درصدی که خود برای انتخاب شان تصمیم گرفته بوده اند از تحصیل کردگان و متخصصان بوده اند، به دلیل تعداد بالای فارغ التحصیلان دانشگاهی در ایران!!!