قطار ابتذال در دموکراسی نهایت صبحگاهان با کشیدن سوتی بلند به ایستگاه نهایی رسید. کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا پس از ماه ها از خجالت هم درآمدن بالاخره به ایستگاه نهایی رسیدند. انواع درفشانی های کلامی بیمانند از سوی دو طرف کارزار انتخاباتی در راستای رسوایی فرهنگ آمریکایی به زبان آمد. مسئله به قدری جدی بود که بدون ملاحظه حتی حضور میهمانان و آبروداری حداقلی در سودای قدرت، با نقاب شفافیت منزجر کننده، برای کسب قدرت تلاش نمودند.
امروز روزی بود که اقلیتها، همجنسگرایان، مهاجران، فقرا و زنان قبل از رسیدن قطار به ایستگاه استخوانهایشان زیر چرخ های فولادین قطار ترامپ له شد. این قطار که ازمصالحی سه گانه ساخته شده است بر روی سه مسئله تاکید داشت که عبارت بودند از: اول) استراتژی جنوبی ( انگشت نهادن بر روی شکاف نژادپرستی)، دوم) جنگهای فرهنگی( بحث های مرتبط با نقاط قوت دموکراتها) و سوم: آرمانهای کارگر فراموش شده یقه آبی عصر سرمایهداری صنعتی. ترامپ توانست با بنا نمودن پویش انتخاباتی خود بر این سه موضوع پیروز بر عدهای از پیش باخته شود. از پیش باختگانی به نام سیاستگذاران حزب دموکرات که سندرز را در سودای کسب قدرت و منافع سرمایهداری مالی به نام تدبیر قربانی کردند. دموکراتهای تصمیمساز این نکته را متوجه نبودند که صدای تغییر واقعی اگر سندرز بود، هیلاری نماد سکون و جاماندن در آریستوکراسی اشرافیت حزبی بود. در عوض ترامپ صدای دجال و شاید آخرین وسترن باشد که باید نشست و دید. او صدای پای تغییر و صدای یک نه بزرگ به سیستم سرمایهداری مالی آمریکاییست. گونهای از سرمایهداری که لیبرالیسم سیاسی را تحت سلطه لیبرالیسم اقتصادی پوچ کرده است.
اگر سرمایهداری را در تاریخ تکاملی آن به چهار دوره: سرمایهداری بازرگانی، سرمایهداری صنعتی، سرمایهداری مالی و سرمایهداری اطلاعات و دانش (دیجیتال) تقسیمبندی کنیم، به نظر میرسد آنچه که در آمریکا اتفاق افتاد نزاع میان سرمایهداری صنعتی و سرمایهداری مالی با کاتالیزوری سرمایهداری مبتنی بر دانش(دیجیتال) بود. از اوایل دهه نود میلادی تا به امروز آمریکا در مرحله پوستاندازی برای ورود به عصر سرمایهداری دیجیتال شده است. در مفاهیم تافلری همیشه نوید ظهور این سبک سرمایهداری جدید در تاریخ تکاملی آن مژده داده شده است. اما در نزاع میان سرمایهداری مالی و سرمایهداری دیجیتال این بار ابتکار عمل با سرمایهداری دیجیتال بود. سرمایهداری دیجیتال با اعتماد بیش از حد به روند تاریخ تکامل سیاسی و پیشبینی پیروزی نهایی خود بر سرمایهداری مالی در سالهای آینده با واکشی پیاده نظام و آخرین بازماندههای سرمایهداری صنعتی توانست میخ محکمی را بر تابوت سرمایهداری مالی بکوبد تا در آیندهای نه چندان دور رقیب سنتیتر را نیز آسانتر از سر راه بردارد. کل داستان نزاع درون خانواده سرمایهداریست. ترامپ در گروهبندی سرمایهدارانه پیوندهای عمیقی با سرمایهداری صنعتی مبتنی بر تولید به عنوان یک پیمانکار ساختمانی و سازنده مسکن و از سویی با سرمایهداری دیجیتال به عنوان یک شومن سیاسی دارد.
ترامپ هر اندازه هم که نامحبوب برای جهانیان باشد نباید فراموش کنیم که توانست یک تنه دو حزب دموکرات در اوج اقتدار و انسجام حزبی و جمهوریخواه چند تکه را در مقابل چشمهای همگان شکست دهد و خود را بر سیستم دوران گذار سرمایهداری مالی تحمیل نماید. او خود از نسل سرمایهداری صنعتی است و توانست به عنوان آخرین وسترن در میان ناباوری ها، لشکر کارگران سفید پوست را متحد نماید.
انتخابات هشتم نوامبر یک نظرسنجی بود. در کل هر انتخاباتی یک نظرسنجی است. با این تفاوت که نظرسنجی آخر است و جدی ترین. این نظرسنجی نهایی یک پیام واضح داشت و آن چیزی نبود جز اعتراض به سرمایهداری مالی.
در علم مهندسی کنترل مفهومی به اسم فیدبک وجود دارد. فیدبک پدیدهایست برای مدیریت عملکرد سیستم. فیدبک سیستمی است موازی سیستم اصلی اما در خلاف جهت عملکرد سیستم اصلی عمل می کند. وظیفه فیبدک این است که مانع خروج سیستم از قطار اعتدال شود. یکی از نکات حساس و پیچیده ای که در ذات تحلیل فیدبک در سیستمهای اجتماعی اقتصادی مستتر است توجه به انتهای سیستم فیدبک است. با حرکت معکوس در طول تاریخ سرمایهداری در مییابیم سرمایهداری دیجیتال برای حذف یا تعدیل سرمایهداری مالی انتهای فیدبک را به آخرین بازماندههای سیستم سرمایهداری صنعتی متصل نمود تا با استفاده از آخرین وسترن و روح حماسی مستتر در سرمایهداری صنعتی، اما هر چند مبتذلانه ترامپ، سرمایهداری مالی را افساری محکم و نمادین زند. در کتاب "دیالکتیک روشنگری" فیلسوف آلمانی تئودور آدورنو گفته بود:"پس از آشویتس( اشاره به زنده سوزاندن انسانها در آلمان هیتلری ) شعر سرودن جنایت است." اشاره آدورنو به این است که چگونه قباحت جنایت میتواند تا بدین حد برای بشریت فرو ریزد و بشرِ قبیح جانی شود. اما امروز با بازگشت به سخن آدورنو باید گفت: پس از ترامپ سیاستورزی در آمریکا قالبی دیگر خواهد یافت. سرمایهداری مالی سیستم را به جایی رسانده است که در تراکم بیمانند نخبگان در سرزمین رویاها دوگانه انتخاب، بد و بدتری است به نام ترامپ-کلینتون!!!
برخی از فعالین ایرانی عرصه سیاست پسابرجام بدین نتیجه رسیدهاند که معامله با تاجر معاملهای پرسودتر از معامله با سیاستمدار خواهد بود. با شنیدن این جمله یاد یورگن هابرماس فیلسوف دیگر مکتب فرانکفورت می افتم که تاکید بر این نکته می نماید که کنش متقابل نیازمند پذیرفتن حداقلی از رسوم بازیست. حال باید دید تاجر(ترامپ) که نشان داده اعتقادی به قواعد پذیرفته شده بازی به مانند سیاستمدار(اوباما) ندارد آیا شریک خوبی برای معامله خواهد بود؟ یا به رسم این روزهای بازار ایران داشتههای ایران را با اصدار چکهای بلامحل بالا خواهد کشید. با اینکه امثال سناتور مککین جمهوریخواه و کاندید اسبق جمهوریخواهان برای ریاست جمهوری، بشریت را با اشاره به سازوکارهای تحدید و محدود کننده قدرت در آمریکا دلداری می دهند، اما در روزهای آینده خواهیم دید که اگر این تاجر بخواهد در اندازههای آن کشاورز تگزاسی (جورج بوش پسر) ظاهر شود چه حوادث هولناکی در انتظار است. امیدوارم که تاجر فقط برای فروش کالای خود دست به ساخت برندی هولناک چون ترامپ زده باشد و نه برای ترامپیزه کردن سلیقه و زندگی مشتریان. ترامپ با شعار بازگرداندن اقتدار به گروههایی در آمریکا پیروز انتخابات شده است که خود را تحقیر شده به دست سیاستمدار(اوباما ) میپندارند. تعریف این اقتدار نزد ترامپ چیست؟ ترامپ با شعار احیای سرمایه داری صنعتی پیروز شده است. تصور او از این احیا چیست؟ ترامپ با شعار تغییرات در سیستم امروز آمده است. تصور او از این اصلاح و تغییر چیست؟ پاسخ این سه سوال را در ماه ها و سال های پیش رو خواهیم دید.
پینوشت چهار سال بعد ۲۰۲۰:
چهار سال از روزهایی که این یادداشت منتشر شد میگذرد. ترامپ کلیشه سیاستمدار مبادی آداب را همچنان در هم میشکند. طبق پیشبینی چیزی از برجام باقی نمانده. اقتدار آمریکایی به مفهومی مضحک تبدیل شده. وضعیت طیف سرمایهداری صنعتی بهتر شده. چین به شکل عریانتری وارد عرصه رقابت شده. رمز ارزها به شدت سرمایهداری مالی متمرکز را تهدید میکنند و میل به توزیع قدرت کنترل مالی دارند. ترامپ تغییری که در سیستم آمریکایی داده و ملموس است، حذف عقلانیت از سیستم آمریکایی و جایگزینی آن با نوعی از الیگارشی رفاقتیست. ترامپ، پنس، پمپئو و رفقا... امروز بازیگران اصلی کنگره، سنا، تینک تنکهای متنوع و دیگر نهادهای مشورتی نیست بلکه همین رفقا و تصمیمهای خلقالساعه است.
روز هفتم آبانماه سال نود پنج اندر احوالات کوروش هخامنشی رویدادهایی آنچنان نمادین روی داد که برای نگارنده که جای خود دارد، بلکه بزرگان نیز انگشت حیرت بر دهان گزیدند. شناسایی و تفسیر این نمادها شاید مسئله بی همتایی را برای ارواح فروید و یونگ در حوزه روانشناسی تا بلومر مرحوم در حوزه جامعه شناسی کنش متقابل نمادین رقم زد. ماجرا از این قرار است که عده ای اطراف آرامگاه کوروش کبیر گرد هم می آیند تا به خیال خود به ارزش های کوروش آفریده ادای احترام نمایند. اما ریخت شناسی این افراد تاکید می نمایم عده ای از این افراد چیست؟ عده ای که حتی پس از مدنیت دو هزار و پانصد ساله هنوز انباشت فرهنگ اش به اندازه ای نیست که زباله هایش را برای کوروش باقی نگذارند. آن طرف تر کسانی شعار می دهند آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه!!! در حالی که کوروش کبیر دارای ریشی آنچنان بوده است!!! کمی آن سو تر فحش و ناسزا به سوی اعراب حواله می شود در حالیکه این جمعیت حداقل آن روز را برای دفاع از میراث حقوق بشری کوروش استثنا قائل نمی شود. اما آن سوی ماجرا نیز دست کمی از این سو ندارد. فرسنگ ها دورتر از دشت پاسارگاد عده ای از اصیل ترین فرزندان این سرزمین در بحران هویت و تضادهای منطقی و منطقه ای چنان گرفتار می شود که سازی به نام هویت طلبی را ناآگاهانه با کوک استعمار چنان می نوازد که حتی هویت طلبان مظلوم واقعی را نیز به دست تیغ اتهام می سپارند. حتی اگر نام هویت طلبی را با اکراه برای آنها مناسب دانیم. این جریان مستاصل قوم گرا واق سگ را معادل پارس می گیرد و چهره زشت شوونیسم را نمایان تر از حالتی که دریافت داشته اند با چنگ و دندانی آخته تر به سوی برادر هم وطن نشانه می روند. در حالیکه خود را قربانی شوونیسم می پندارد و دم از مظلومیت می زند. در مقابله به مثل با یک ناهنجاری فرهنگی اجتماعی همان رفتار را تکرار می نمایند.
این خود، خود خود وندالیسم فرهنگی است.
چهره وندالیسم روزی در حمله به سلبریتی های بین المللی نمایان می شود و روز دیگر در بقایای پاسارگاد. ایرانی وندالیست یا به تعبیر من خط خطی ساز دسته ای از ایرانیانیست که گرفتار پیرچشمی حاد به همراه آستیگماتیسم مزمن هستند. اینها حتی حوصله ای برای غبار روبی از شیشه های عینک ته استکانی خویش ندارند و اگر هم روزی از خواب برای لمحه ای گذرا چشم بگشایند وحال تمیز کردن شیشه های زنگار گرفته عینک را بیابند تنها قادر هستند با دستمالی زبر، فقط و فقط خط خطی کردن بیشتر شیشه ها را برای خویش به ارمغان آورند.
این خط خطی سازان، نهضت خط خطی سازی را به همین مجال محدود ننموده بلکه تیغی زنگ زده و کند را از نیام برمی کشند و شروع به خط خطی کردن چهره های تاریخی ایران زمین یعنی سلاخی ذهنیت های معمار ذهنیت خویش را به بهانه اسطوره زدایی و در جبهه مقابل اسطوره پردازی می کنند. در این عمل نیز آنچنان ناشی و بی دست و پا هستند که این پروژه خط اندازی به صورت، گاه سوژه را زیباتر از قبل و مفهوم را مستحکم تر از پیش می نماید.
گاه کار چنان به جای باریک می کشد و مستاصل از درماندگی می شوند که برای حقانیت بخشی، به تلاش "دن کیشوت" وارشان دست به دامن قلب حقیقت می شوند. حتی برای سلاخی حقیقت دست به مفقود سازی واقعیت می زنند.
نهضت خط خطی سازی اشاره به دسته ای از مردم ایران دارد که برای ارتقای خویشتن ناشیانه هدف را برمی گزیند. او روزی مصدق را می نوازد. روزی دیگر کوروش را.
اما کج فهمی تا به کجا؟ امروز این جریان خط خطی ساز جمله ای را به عنوان کلیت شاکله ادعایش از شوپنهاور به عاریت می گیرد. مضمون جمله بدین شرح است:
مبتذلترین نوع غرور، غرور ملی است؛ زیرا کسی که به ملیت خود افتخار میکند، در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار نمیبیند، وگرنه به چیزی متوسل نمیشد که با هزاران نفر در آن مشترک است! برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضحتر از دیگران میبیند، زیرا مدام با اینها برخورد میکند. اما هر نادانِ فرومایهای که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابهی آخرین دستاویز، به ملتی متوسل میشود که خود جزئی از آن است. چنین شخصی آماده و خرسند است که از هر خطا و حماقتی که ملتش [داشته و] دارد ، با چنگ و دندان دفاع کند.
شوپنهاور(البته نگارنده نمی داند سخن منصوب به شوپنهاور در کدام یک از کتاب های او تحریر شده است، فقط مهم این است که این جان کلام خط خطی سازیست.)
ایرانی خط خطی ساز اگر در خوش بینانه ترین حالت شوپنهاور را بشناسد، غافل از این است که شوپنهاور این فیلسوف ضد فلاسفه دارای چه روحیاتی بوده است. فراتر از آن اگر از این نکته هم آگاه باشد به طور قطع می توان گفت که نمی داند این سخن شوپنهاور محصول چه شرایطی بوده است؟زیرا اگر می دانست آن را بر زبان نمی راند. اما وقت آن است که بداند و باید بداند که شوپنهاور محصول زمانه ای بود که سرزمین های اروپایی در آتش نبردهای منطقه ای می سوخت و اتفاقا فقر وحدت در کثرت بود که شوپنهاور را در اعتراض بدان به این موضع گیری مجبور نمود. برادر قوم گرا، عزیز روشنفکر اگر از این جمله استفاده می نمایی بدان که این جمله در بستری متفاوت از آنچه تو می پنداری متولد شده و خود محصول آن چیزیست که اتفاقا شما به دنبال آن هستید. اگر وحدت ها تبدیل به کثرت های پوچ و بی محتوا بر مبنای قومیت ها و عصبیت های منطقه ای گردد محصول آن همان چیزی خواهد شد که شوپنهاور برای مقابله با آن لب به این سخن گشود. حرکت به سوی وحدت تنها راه تعدیل کثرت هاست.