افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

آژیر خطر اَره برگزیت(Brexit) برای ایران دور نیست!

(جنگ ترکیه با کردهای سوریه و تاثیر آن بر ایران)


چند روز پیش گوینده با سابقه خبر محمدرضا حیاتی هنگامی که خبر صدا و سیما را قرائت می کرد مجبور به شیرین کاری عجیبی شد. تحریریه گروه سیاسی در متنی که برای آقای حیاتی تدارک دیده بود برای تشریح وضعیت خروج انگلستان از اتحادیه اروپا، از عبارت "انگلستان نشسته بر روی اَره برگزیت" استفاده کرد.

در فرهنگ ایرانی این ضرب المثل مخصوص افراد +۱۸ سال است. به سبب المان های پورن که در آن مستتر می باشد. بگذریم از اینکه احتمالا در تحریریه بخش خبر دوستان تحریریه بابت این افتصاح بادی هم به غبغب دمیده اند.

حمله ترکیه به کردهای سوریه مصداق برگزیت ایرانی است، در مفهومی که منظور تحریریه خبر بود. یعنی برابر با یک وضعیت بغرنج. در این جنگ موضع درست کجاست؟

فکر نمی کردم یک جنگ برون مرزی بتواند اینگونه ما را در وضعیت بغرنجی قرار دهد.

با مرور موضع گیری های ایرانی ها نسبت به این موضوع، سه جبهه اصلی با زیر جبهه های متنوع قابل ارزیابی است. الف) موضع جمهوری اسلامی ایران به عنوان حاکمیت، ب)موضع کردهای ایرانی و پ) موضع ترک های ایرانی.

الف) موضع جمهوری اسلامی ایران از سه شاخص متفاوت تغذیه می کند، یک دل و سه دلبر...

دلبر اول سوریه است. از آنجا که سوریه در راهبری کلان ایران در منطقه خاورمیانه معروف به یکی از سرپل های راهبردی است، تجاوز به خاک این کشور از سوی ترکیه ایران را وادار به موضع گیری جدی در برابر ترکیه می کند. دوستی با سوریه چه هزینه هایی که برای ایران نتراشیده است؟! همین مانده بود که با ترکیه هم سرشاخ شود.

دلبر دوم ترکیه است. ترکیه رفیق شفیق معاملات سری اسلحه در زمان جنگ و تامین نیازهای اساسی کشور و روزهای دور زدن تحریم هاست، هر چند که از خوان نعمت گشوده شده در ایران هم سال هاست که منتفع است. از طرفی نفوذ هر چه بیشتر ترکیه در سوریه حس حسادت طرف های درگیر بازی به خصوص ایران را به شدت برمی انگیزد، و از طرف دیگر پیدا کردن دست بالا برای ترکیه در سوریه قابل تحمل نیست.

دلبر سوم تخریب و تضعیف آرمان کردستان بزرگ است. لازم به توضیح است یکی از سناریوهای شومی که غرب در بایگانی نگهداری می کند تبدیل منطقه پرآشوب خاورمیانه به واحدهای سیاسی پر آشوب تر قومی-نژادی است. اگر تاریخ را کمی عقب تر ببریم، در تلاش های قبلی، از وصلت شوم فرانسوی ها و انگلیسی ها به عاقدی روس ها موجود منحوسی با نام سایکس-پیکو متولد شد. سایکس-پیکو قراردادی محرمانه بود که در خلال جنگ جهانی اول ۱۹۱۶، پس از سر بریدن مرد بیمار اروپا (امپراطوری عثمانی) در خفا بر روی آن توافق شد. قرار داد سایکس-پیکو تقسیم خاورمیانه تحت نفوذ عثمانی میان ابرقدرت ها بود که فرزندان نامشروع بسیاری را آبستن شد. لبنان، عراق، فلسطین، سوریه، اردن و... اگر مصطفی کمال (آتاتورک) دست به عقیم سازی این عجوزه نمی زد به نظر فرزندان بی سرپرست بیشتری را هم شاهد می بودیم.

سرنوشت شوم این فرزندان چیزی جز قتل و غارت انسان های ساکن در آن جغرافیا نبوده است و به نظر می رسد تا اطلاع ثانوی نیز نخواهد بود.

وضعیت این کشورها آنچنان نابسامان است که پس از صد سال این کشورهای استعمار ساخته هنوز به عنوان یک دولت-ملت واقعی تجسد نیافته اند. برای مثال الگوی لبنان و عراق نمونه ای قابل تامل است. این دو کشور یک نمونه کامل از شرکت های ساخته شده در قالب سهامی خاص می باشند. در این کشورها تقسیم قوای مونتسکیو شکل شرکت سهامی را به خود گرفته و هر یک از اقوام یا ادیان اصلی تیول دار یکی از این قوا می شوند و نسخه کامل ناکارآمدی را به نمایش می گذارند. اما نسل جدید این کشورها را برنارد لوئیس به گونه ای دیگر طراحی کرده است. یکی از این نسخ جدید همان کردستان بزرگ است که بر مبنای اتحاد کردهای چهار کشور و تجزیه خاک چهار کشور خاورمیانه ای بنا شده است. البته تقریر نسخه های پان ترکی و پان عربی آن هم به صورت موازی پیش می رود. پس وضعیت اسفناک این کشورها به معماری برنارد لوئیس که شاید در آینده تاسیس شوند از هم اکنون مشخص خواهد بود.

هر حرکت سیاسی-نظامی چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه که به تضعیف این آرمان بی انجامد قند را در دل دیگر بازیگران منطقه ای درگیر در مسائل کردستان بزرگ آب می کند. در نتیجه حمله ترکیه چون ضربه اساسی به آرمان کردستان بزرگ می زند، پیامد آن بی شک رضایت ایران از وضعیت پیش آمده خواهد بود.

در تحلیل کلان موضع حکومت ایران، چون حمله ترکیه به کردهای سوریه از سه حالت ممکن، دو حالت را به صورت مطلوب ایران پوشش می دهد، پس احتمالا موضع اصلی ایران سکوت در برابر این وضعیت خواهد بود، به شرطی که ماجرا در چند روز آینده جمع شود. 

اما موضع گیری پیچیده تر و زیرپوستی تری هم در جریان است.

کردها و ترک های ایران هم در فضای مجازی جنگ رسانه ای دیگری راه انداخته اند.

ب) ترک های ایران در برداشت بنده به دوسته اکثریت و اقلیت تقسیم می شوند. اقلیت احساسی و اکثریت عمل گرا. موضع اکثریت محکوم کردن کلیت جنگ به عنوان یک عمل غیر انسانی است. موضع اقلیت متاسفانه افتادن در دام حرکت های احساسی است. این دوستان بر این تصورند که چون در پروسه دولت-ملت سازی در ترکیه، ترکیه ای ها با کردهای آن کشور مشکل داشته اند پس اینها هم با کردها دشمنی دارند!!! غافل از اینکه کردها جزء منطقه نوروز و تحت نفوذ حوزه تمدنی ایران بزرگ فرهنگی هستند.

اشخاص فرصت طلب مخالف آذری زبان ها هم در این میان از آب گل آلود ماهی می گیرند و در حال معرفی کردن ترک ها به عنوان حامیان اردوغان هستند تا اینگونه عقده گشایی نمایند. در میان اقلیت، حامیان اردوغان هم وجود دارند اما سمپاشی بر علیه کلیت جامعه ترک زبان یک سوء استفاده از فرصت است.

پ) کردها هم که تمام قد در حال فعالیت رسانه ای و دفاع از کردهای سوریه هستند؛ کار به جایی کشید که دیشب کیهان کلهر در کنسرت رویال هال لندن قبل از اجرای قطعه پایانی خبر از لغو کنسرت آتی اش در استانبول داد.

اما موضوع مهمی که در این میان قابل بررسی است و چالش اساسی امنیتی ما در آینده خواهد بود نه جنگ ترکیه با کردها، بلکه شکاف قومیتی پشت این ماجراست که در این مورد خاص در ایران نمود پیدا کرده است.

تکلیف ما با وضعیت کنونی چیست؟ موضع اصلی مردم ماسوای سیاستی که حاکمیت به عنوان مدافع امنیت ملی دارد بسیار قابل تامل است. هیچ یک از دو طرف کرد و ترک این ماجرا به نقش ایرانی بودن خود توجهی ندارند و موضع گیری و احساس شان را در ابراز تنفر بر مبنای امنیت ملی کشور واقعی خود تنظیم نمی کنند. پان ترکیسم و در برابر آن پان کردیسم دو روی یک سکه هستند. نفرت پراکنی قومیتی این دو نشان از عمیق تر شدن یک شکاف پنهان زیر لایه ای در ایران است. سید جواد طباطبایی در تعبیر جالبی می گوید: همه چیز در ایران متولی دارد جز خود ایران. اردوغان و کردهای سوریه در ایران متولی دارند اما خود ایران ندارد! 

اردوغان بنا به یک تحلیل کلان از امنیت ملی کشور ترکیه به این نتیجه رسیده است که باید کردهای سوریه را از مواضع مشخصی دور نماید تا جلوی شکل گیری دومین اقلیم کردستان این بار در سوریه را بگیرد، سه کشور دیگر ذینفع نیز پشت پرده از آن حمایت می کنند. کردها هم بنا به آرزوی تشکیل کردستان بزرگ خود را محق می دانند که پازل های این رویا را کنار هم بچینند، هزینه های بسیاری را هم در این میان پرداخته اند.

در این میان کردها و ترک های ایران چه می گویند که بر سر و کله هم می کوبند؟ به نظر می رسد وظیفه اصلی ماست که در برابر هر جنگی ایستاده و به سمت صلح حرکت نماییم. فارغ از قومیت ها کنار هم باشیم. وظیفه اصلی ما حمایت از صلح است. حمایت از جان انسان ها را به شکل مبتذل قومیتی آن تقلیل ندهیم. به نظر نمی رسد دلسوزی برای اویغورهای چین در هزاران کیلومتر آن طرف تر یا کردهای سوریه در ایران نمونه ای از یک حس انسانی والا باشد. زمانی ما به حس انسانی والاتری می رسیم که ترک ها برای کردها و کردها برای ترک ها فارغ از تعلق قومیتی دلسوزی کنند. احساس صمیمیت نسبت به قومیت های همسان امری پذیرفته شده است اما فحاشی به هموطنان ایرانی به سبب همدلی با قومیت کشور همسایه امری عقلانی نیست. اگر دسته ای از کردهای ایرانی به سبب همدلی با قومیت شان با کردهای سوریه همدلی دارند امری طبیعی است و قابل احترام، اما اگر دلتنگ آن هستند که چرا قطعه دوم پازل ساخته نشده است اینجا باید دست به تامل دوباره ای در باب علل آن زد، یا اگر همین علت یا علت مشابهی در طرف ترک ماجرا باشد.

Telegram: @tammollaat 







"دلم میخواد" بهمن فرمان آرا



          جدیدترین فیلم فرمان آرا در جستجوی آخرین حال و هوای انسانیست که رو به انقراض است. چیزی که این روزها دل دیگر آن را نمی‌خواهد یا بهتر بگویم دل آن را فراموش کرده است. رقص نماد جوشش حس خوب شادمانی، با پیچ و تاب های خاص شرقی و منحصر به خود نمود بیرونی آن تحریک خوشایند است. آن چیزی که دل قهرمان داستان می‌خواهد همان چیز فراموش شده در ذهنِ دل است. در همین راستا کادرهای بسته و متمرکز دوربین و حرکت بی نقص آن اجازه خروج از موضوع را به بیننده نمی دهد. نوع تصویرسازی آن نیز ایرانی با رنگ و بویی کمی متفاوت است.

 فرمان آرا در روایت بسیار ساده خود از ماجرای انقراض، به دنبال بیان وضعیت جامعه ایست که در آن جایگاه های اصل و فرع وارون شده...

سرزمینی که در آن حس شادمانی مفهوم خود را از دست داده و ناهنجاری در جایجای زندگی جایگاه هنجار را تصرف عدوانی نموده است. اعتیاد، مالیخولیا، افسردگی، فحشا و انواع ناهنجاری‌ها با قدرتی خرد کننده آخرین دیوارهای مقاومت ناملموس به جای مانده از زمانی نامشخص را در پستوی ذهن تاریخی ویران کرده و به پیش می‌رود. صدای شکسته شدن استخوان هنجارها از بس که گوش شنوایی را نمی‌یابد خود بی‌خیال شنیده شدن می‌شود. در نهایت دون کیشوتی که نمی‌خواهد دون کیشوت باشد آخرین یاغی  علیه جریان غالب می‌شود تا در کسوت مجنون پوست اندازی نماید. در پایان آخرین سکانس نوید روزی را می‌دهد که بالاخره شادی در قامت نسل آینده به صورت جمعی ظهور خواهد یافت. نسلی که با سازی متفاوت در ذهن متولد خواهند شد و با نوایی آسمانی خواهند رقصید.


طنازی نهنگ های آبی میان نهنگ‌های قاتل


            مشکلی به نام نسل دهه هفتاد و مابعد و در مرحله بعدی شناخت  این مشکل معماگونه شناخت یک بحران است. در حوزه مسائل مرتبط با علوم انسانی واژه مشکل زمانی برازنده یک مسئله می شود که راه حلی دم دستی در دسترس نباشد. البته ترتیب بندی دیگری هم به شکل، "مشکل-مسئله- معضل" برای مدل‌سازی سلسله مراتبی مفاهیم وجود دارد که موضوع بحث ما نیست. 

مشکل با دهه هفتاد یکی از مشکلات جدی در جامعه ایرانی است، اما در برخورد با این مشکل اکثریت اربابان علوم انسانی یا به مانند جاهلان و لمپن های دهه سی و چهل ترجیح می دهند مسیر بی خیالی را طی طریق نمایند و به اصطلاح همان گروه شخصیتی به سبیل های مبارک بکشند یا در حالت دوم  اگر با عشوه‌ها و غمزه‌های بسیار به مسئله ورود می کنند،  بلافاصله در‌می‌یابند به مانند گربه سانان خیس شدن در مسئله‌ای این چنین دور از فطرت علمی و توان عالیجنابان، خطر کردنی است که توان رسوا کردن دانش‌های  گاه دروغین و پوشالی را دارد...

 اما از گِله گذاری پرانتزی که بگذریم...


 بخش مهمی از جمعیت کشور ما امروز همین نسل و مابعد آنهاست. اینها مسئله-مشکل ما هستند و شناخت و درک مشکل آنها بخشی از راه حل مسئله ماست. بحران هویت این نسل محصول رویکردهای دم دستی  در عرصه  برنامه ریزی‌های کلان است که گریبانگیر این نسل شده است. عدم امید در نهان شخصیت اینان لانه گزیده و عدم پایداری وضعیت زیستی، فضای امید حداقلی را نیز برای اینان دست نایافتنی نموده است.


امروز این نسل مشکل خود را پس از سال‌ها ناشنوایی نهادهای تصمیم ساز، با بی تفاوتی افراط گونه و یا با خودکشی فریاد می‌زند. آن هم خودکشی در میان نهنگ‌ها!


چالش نهنگ آبی سوغاتیست که این بار از فرنگستان رسیده و محصول آن خودکشی دو جوان ایرانی است.


البته چالش نهنگ آبی بهانه ایست برای طرح موضوع، اگر نه برد آن هنوز مشخص نیست تا بدانجا که شاید چند روزی بیش هم عمر نداشته باشد اما بهانه ای برای پرداختن به بحثی جدی است. 


چالش نهنگ آبی چیست؟

بازی یا همان چالش نهنگ آبی توسط یک شخصیت روانی که از قضا خود دانشجوی اخراجی روانشناسی است طراحی شده است. درمانگری ویرانگر، که به نظر می‌رسد در اداره بازی دست تنها نیست و افرادی هم جنس از لحاظ روانی مشابه خود را به همراه دارد.

هر چند که محصول این ویرانگر قابلیت قربانی گرفتن در جای جای جهان را داشته، اما بررسی الگوریتم تکرار شونده این بازی روسی در نگاه اول  یادآور منطق بازی "رولت روسی"  دیگر هم وطن مرگ آفرین این بازی است. رولت روسی چیزی شبیه بازی های مرگ ساز ساخته بشر است. ورژن وطنی، با میزان شباهت قابل تاملی چیزی شبیه قهوه قجری. مربعی متشکل از شرط بندی، هیجان، خودکشی، مرگ. البته قهوه قجری چاشنی عشق مرگبار را نیز به همراه داشته است که عرفانی‌تر شرقی‌تر و رمانتیک‌تر است.


 رولت روسی بازی مرگباریست که با یک قبضه رولور که خشاب چرخانی به ظرفیت شش فشنگ را دارد با تنها یک فشنگ درون اسلحه آغاز می شود. در شکل کلاسیک هر یک از بازیگران بایستی یک بار رولور را به سمت شقیقه خود بگیرند و شلیک نمایند. احتمال مرگ در شلیک اول یک به شش است و این احتمال به صورت نمایی در شلیک‌های بعدی افزایش می یابد. البته این شکل کلاسیک رولت روسی است، در شکل مدرن تر آن پس از هربار شلیک، خشاب یک بار دیگر چرخانده می شود تا احتمال مرگ برای تمام مرگ جویان مقداری ثابت بماند. عدالت در کلاس روسی! رولت روسی در شکل کلاسیک مرگ آورتر و در شکل مدرن وحشیانه‌تر است. چالش نهنگ آبی نیز با استعاره از خودکشی نهنگ ها دائما با یک الگوریتم چرخشی قربانی را در معرض شلیک های مکرر در برابر مرگ قرار می دهد. این بار هر شلیک به جای اینکه از فشنگ و اسلحه استفاده کند در قالب ماموریت های مازوخیستی ترس از آسیب جان را در چشمان قربانی فرو می ریزد. تا در نهایت در یکی از این آسیب های دوره‌ای شخصیت قربانی از مفهوم زندگی تهی گردد و با پاره شدن آخرین حلقه تمایل به زندگی کار را تمام کند. 


همان پایانی که دو جوان اصفهانی قربانی آن شدند. دو شخص که ظاهرا حتی ویدیوئی از خود ضبط می‌کنند تا بی تفاوتی در کنار کلافه‌گی اجتماعی جوانان این نسل را حتی در بازی با مرگ به گونه‌ای طنازانه به نمایش گذارند. وصیتی بی تفاوت بر فرجام عمل، سناریوی ظاهری این کلیپ است. اما سوال معماگونه اینجا متولد می‌شود که با فقدان عامل افسردگی حداقل در ظاهر این ویدئو چگونه جوانان امروز، با کدام انگیزه به تعامل با مرگ برمی خیزند و وادار به قیام بر هستی خویش می‌شوند. آیا انحطاط تمدنی و زوال اندیشه وارد مرحله‌ای نوین شده است؟ مسئولین گاه به صورت انتحاری حتی دست به انکار انتصاب این ویدیو به جوان‌های دهه هفتادی ما می زنند غافل از اینکه حتی این ویدیو واقعا هم از سوی این جوانان نباشد اما ظرفیت ذهنی جامعه امروز ما آن را دور از انتظار ندانسته و حتی امکان‌پذیزی آن را، برای متعلق دانستن به این جوانان پذیرا می‌شود. گاهی برای نظاره واقعیت بایست کلاه را کمی بالاتر گذاشت. نهنگ های قاتل حیواناتی به شدت درنده به رنگ سفید و سیاه اند که توانایی آنها در صیادی کم نظیر است. شاید اگر نهنگ آبی استعاره ای برای توان خودکشی است نهنگ قاتل استعاره ای از عوامل برای به مرز خودکشی کشاندن این جوانان.

در یک کلام اصلی‌ترین دلیل فقدان امید.

وجدان بیدار

تأملی گذرا بر کتاب "وجدان بیدار"

اشتفان تسوایگ در پی‌نگارش کتابی بوده که می‌توان آن را یکی از ابر کتاب‌های تاریخ انقلاب‌های جهان خواند. کتابی که تصویرسازی لحظه لحظه‌هایش در ذهن برای نظریه‌پردازان، رهبران اجرایی و فعالین در صحنه هر انقلابی واجب‌ترین است. تا بدانجا که در ادبیات  "دینی_فقهی"  می‌توان برای مطالعه آن، حکم واجب عینی را در مقابل واجب کفایی انتخاب کرد. گزارشی لحظه به لحظه با قلمی توانا از قدرت گیری اولین دولت پروتستان در ژنو تحت رهبری به ظاهر غیر مستقیم کالون. با روایت از جان گذشتگی وجدان‌های بیداری چون سباستین کاستلیو برای جنایت در حق میکائیل سروه آن روح آزادی.


دقت در مدل ذهنی نویسنده در کتاب وجدان بیدار تحلیلی از جنس دیالکتیک را برای خواننده زنده می‌کند. تسوایگ از تز کاتولیسیسم در برابر آنتی‌تز پروتستانتیزم اعاده حیثیت می‌نماید تا سنتز اومانیسم را استخراج نماید. او نقطه مقابل دو رویکرد است، رویکرد باورپرستانه مذهب کاتولیک را در مقابل رویکرد وجدان‌پرستانه مذهب پروتستان  توامان نقدی در هم پیچیده می‌نماید.


برخوردی سطحی با اثر تسوایگ در ظاهر کتاب وجدان بیدار را کتابی جهت‌مند در راستای تطهیر مذهب کاتولیک می‌یابد؛ آن هم به دلیل نقد بی‌محابای مذهب پروتستان، اما نمی‌توان از این نکته غافل بود که تسوایگ در هیچ کجای کتاب حتی اندکی حقانیت برای مذهب کاتولیک قائل نیست بلکه وحشتناکی و دهشتناکی اعمال انقلابی‌های پروتستان است که بیشتر مورد توجه او قرار می‌گیرد. شاید او می‌خواهد تابوی حقانیت افراط گونه مذهب پروتستان را در مقصد فکری مشخصی در هم بشکند تا اینگونه بر پروتستانتیزم هجومی با شمشیری آخته با کلماتی تند و تیز می‌آورد!!!

 در زمان-مکان، 《ما》 متن بین سطور در وجدان بیدار تسوایگ، متهم به شکستن کلیشه‌ایست ساخته شده از سوی جریان خاص نواندیشی که خود را، تنها، به توسط خود جریانی روشنفکر می‌نامد. 

این جریان، نهضت با‌زآرایی (reformation) دینی اروپایی را در ایران شاید به عمد شاید هم به خطا با عنوان نهضت اصلاحات دینی فهمانده است. کتاب وجدان بیدار پیامدی ناخواسته  با خود به همراه دارد به طوری که تلاش می کند تصویر حقیقتی وارون، و در عین حال پیچیده را که در ذهنیت جامعه روشنفکری ایران ساخته شده است در هم کوبد. ترجمه اشتباهی که بنیان فکر اندیشمندان اکنون را گرایی ناهمسو با مقصد، به سوی سرابی ره می‌نمایاند با کمترین همگرایی به روشنایی. این مفهوم به جرات می‌توان گفت به کمی تا قسمتی به اصطلاح موسیقی‌دانان "خارج خواندن"، در اینجا خارج از قاعده درست اندیشیدن رهنمون شده است. ماکس‌وبر در اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری می‌گوید: "رفرماسیون نه به معنای حذف سلطه کامل کلیسا بر زندگی، بلکه به معنای جایگزین کردن شکل جدیدی از سلطه به جای شکل قبلی بود." 

تعویض اقتدار با اقتدار که داوری ارزشی در باب آن موضوع نوشته‌ای دیگر است اگر مجالی باشد.


ظرافت‌های بی‌مانند تسوایگ در تشریح  روانشناسی دیکتاتور و حکومت دیکتاتوری یا تشریح مستبد و حکومت استبدادی در تحلیل حکومت کالون، البته با حرکتی ظریف و بندبازانه، با تمایل زیاد به سمت دیکتاتوری، در واقع شاهکاریست کم نظیر. تمایز میان اندیشه‌های لوتری و کالونی به نقد تند وتیز  تسوایگ عمقی دو چندان می‌بخشد.

تسوایگ در وجدان بیدار به برجسته‌سازی مفاهمی می‌پردازد، همچون

 دقت در نسبت میان اتوریته و آزادی، تشریح تمایل ملت‌ها به داشتن حکومت‌های خودگردان برای گریز از قبول مسئولیت آزادی، چگونگی ظهور آرمانگرایان و شکل گیری جنبش های انقلابی، بوسیدن توده‌های مردمی از دست جلادان خویش، خیانت آرمانگرایان به روح آزادی خواهی، چگونگی ظهور خشونت عریان و ترور حکومتی در بستر آرمانخواهی، شکست نهایی یکسان سازی عقیدتی ملت‌ها، معرفی تاریخ به عنوان گاه شمار پیروزی‌ها و بیگانه بودن با ارزش گذاری‌های اخلاقی، سلطه ارواح ویرانگر انقلابی ای چون فارل بر ویرانه‌های حاکمیت پیشین و عدم داشتن برنامه برای نوسازی، نقش زندان و تبعید پوزیسیون برای ساختن رهبران انقلابی اپوزیسیون، جایگزینی شوراهای کلیسایی به جای نهادهای عرفی حاکمیت و دستاوردهای آن، تشریح دیدگاه کالون در باب گناهکاری کالبد انسان به صورت ذاتی، پیشی یافتن مردمان از دیکتاتورهای‌شان در برخی لحظات، تدارک شاکی‌های ساختگی علیه آزادی‌خواهان، ادغام مقام قضاوت و دادستانی، جنون خطاناپذیری سیستم اتیکت زنی برای حذف مخالفین، کشتار مخالفین به نام مسیحیت راستین، لزوم نبرد همیشگی با جباران و قهاران، 

همه مفاهیمی هستند که تسوایگ با روح حماسی و گاه متکلف خود برای خواننده ترسیم می‌کند تا نظریه‌پردازان، رهبران اجرایی و نیروهای عمل کننده در صحنه‌ی  انقلاب ها بارها آنها را نیاز به مرور یابند.


قضاوت در مورد تکلف متن کار دشواریست زمانی که نثر آلمانی تسوایگ را برخی برابر با گوته پنداشته‌اند. نقش بی‌بدیل مترجم و تحلیل فنی کار او، و اینکه آیا توانسته است واقعا وظیفه خود را در قبال چنین متن پر تکلف و زیبایی به درستی ادا نماید پاسخی دارد که باید اهل فن و آشنایان به زبان آلمانی بدهند.

در نهایت وجدان بیدار کوتاه کتابی است با مفاهیمی بی نهایت عمیق و لازم به دانستن. 

فقر تخصص گرایی

        رجوع به گزاره‌ای در فلسفه هگل با مضمون ارتباط جنگ با فضیلت های انسانی، در بررسی جامعه این روزهای ایران می‌تواند سرنخی راهگشا باشد. تا شاید پاسخ معمایی را برای ما هویدا سازد. فقر تخصص‌گرایی  به عنوان یک عدم فضیلت که عدم توجه به آن در مختصات یک درد اجتماعی، فرهنگی و حتی فلسفیِ عمیق ریشه دوانده است. فقر تخصص گرایی سال‌های طولانیست  به طرز وحشتناکی مخرب بوده و ما بدون آگاهی از عدم حضور آن مفهوم در زندگی روزمره، دیریست که مشغول گذران دورانیم.

     هگل با مطرح کردن این موضوع که اغلب فضیلت های انسانی در زمان جنگ هویدا می شوند بحث مهمی را آغاز می کند که ما می توانیم با وارون کردن آن مفهوم به نکته مهمتری در ژرفای این گزاره دست یابیم. مفهوم فقدان فضیلتی مشخص در زمان جنگ و جستجوی علل آشکارنشدن این فضیلت( فضیلت مورد بررسی در این نوشته تخصص‌گرایی است) در کنش سیاسی ایرانی. با این فرض که انتخابات سال 96 جنگ میان دو نظام اندیشه در ایران باشد. 


اگر تخصص گرایی یک فضیلت باشد و انتخابات یک جنگ عقاید می توان به تبیین ارتباط آنها با کمک گرفتن از گزاره فوق الذکر نشست.


        فقر تخصص گرایی در ایران یکی از همان عدم هاست. یکی از عدم وجود فضیلت هایی که سال هاست در فقدان آن به سر می بریم و با کمال تعجب از فقدان آن نیز ظاهرا در رنج نیستیم. اما  در واقعیت یکی از اساسی‌ترین مشکلات پایه‌ای جامعه ایرانی است. این عدم درک از فقدان یک اصل مهم را می توان ذیل مفهوم "انحطاط تمدن و زوال اندیشه" طباطبایی نیز گنجاند. جایی که جامعه در آستانه تجدد هنوز نسبت به الزامات تفکر مدرن پرسش‌های جدی نمی تواند طرح کند، چون هنوز در مبانی اندیشه دچار مشکلی اساسی ناشی از توجه حداقلی به اندیشه و در مرحله بعدی عدم توجه به اندیشمند به عنوان گروه مرجع است. 

           برای ادامه بحث در سطحی عملی و ملموس نگاهی به آشفته بازار مردم ساخته(به مدد شبکه های اجتماعی) و سیستم ساخته (به مدد تصدی حاکمیتی بر رسانه های سنتی)در کارزار انتخابات سال 1396 ریاست جمهوری ایران موردی قابل تامل است. با نگاهی به نظام تولید آگاهی  و در مرحله بعدی آگاهی تولید شده، متوجه فقدان مرجعیت اندیشه  و تخصص می شویم. مشخص نیست که این سیستم آگاهی بخشی کاذب از سوی چه کسانی در هر دو جبهه و به کدامین سو در حرکت است. تنها مسیر قابل شناسایی چیزی نیست جز ساخت آشفته بازار آگاهی در رقابتی گلادیاتوری. 

         بدین منظور به جمعیت مصرف کننده این آگاهی تولید شده در میدان انتخابات نگاهی کنیم به نتایج قابل توجهی می رسیم. 


جمعیت ایرانی درگیر کارزار انتخابات را در این مقال به سه گروه اصلی تقسیم می کنیم:

گروه اول: گروه معتقد به سیستم و رای ده

گروه دوم: گروه منتقد به  سیستم و رای ده

گروه سوم: گروه منتقد به سیستم و رای نده


      در بررسی مرجعیت اندیشه در میان این گروه ها، بر خلاف تصور  اولیه اتفاقا گروه اول دارای مرجعیتی در نظام اندیشه خود هستند. هر چند که این مرجعیت  ساختی ایدئولوژیک دارد و با اتکا به آن قطب نمای ایدئولوژیک حرکت خود را در مسیری مشخص ادامه می‌دهد. مشخصه اصلی گروه اول عدم وجود اندیشه مشخص اما وجود اندیشمند مشخص است. رابطه بدنه با مرجعیت اندیشه رابطه تقلیدی یا رابطه اعتقادی است. اندیشمند می اندیشد و سایرین به او اقتدا می کنند.

وضعیت گروه دوم:  اندیشه مشخص  با مرجعیت اندیشه متکثر و  کاتوره‌ای. این جمعیت رابطه مشخصی با مرجعیت اندیشه خود ندارد ولی به صورت شهودی از اندیشمند متخصص پیروی می نماید. اما چون در اندیشه‌ورزی مسیر مشخصی در ارتباط با اندیشمندان طی نمی کند در وضعیت کج دار و مریزی پیش می رود. برای مثال تحلیل مشخصی تا آخرین لحظه از میزان مشارکت اجتماعی این گروه در پدیده مورد بررسی ما یعنی "انتخابات" وجود ندارد و تا پایان ساعت رای‌گیری وضعیت آرایشی این گروه اجتماعی مشخص نیست. با یک تکرار می کنم می تواند تمام انرژی انباشت شده خود را تخلیه نماید.

وضعیت گروه سوم: برداشت شخصی نگارنده از تنوع جمعیتی آن به صورت زیر است. از اتحاد چهار گروه جمعیتی؛ خود روشنفکر پنداران، خود کم‌پنداران، خود بیش‌پنداران و قهرکنندگان هستند. دید غالب گروه سوم این است که گروه دوم بازی خوردگانی هستند که در توهم بازی کردن گرفتارند. اندیشه مشخص و مرجعیت اندیشه مشخص در این گروه قابل مشاهده نیست و وضعیتی نابسامان را از فرط بی عملی اطراف خود تنیده اند. این گروه اندیشه خود را با نفی تمام اندیشمندان، زمانی که آنها را به سوی کنشی خاص دعوت می نمایند تعریف می کند. اعتمادی به مرجعیت اندیشه ندارند اما  تحلیل‌های خاص خود را از تفسیرهای سلیقه‌ای که از اندیشمندان مرجع داشته‌اند را صاحبند.

   مشکل اصلی هر سه گروه ایرانی و در نتیجه کلیت جامعه ایرانی فقر تخصص گرایی است. به عبارت دقیق تر امکان ردیابی مرجعیت اندیشه در گروه های ایرانی به شدت مشکل و گاه ناممکن است. عدم درک دقیق از مشخصات ساخت یک تصمیم آگاهانه که باید بر مبنای سال ها اندیشه ورزی باشد در میان ایرانیان مفهومی ناشناخته است. مشکل خود تحلیل گر پنداری و عدم توجه به پیام های مخابره شده از سوی نخبگان جامعه و بی توجهی به آن رهنمودها و فراتر از آن به سخره گرفتن این اندیشه ها موضوعاتی است که اندیشمند ایرانی برای چاره جویی  در راه درمان آن بایستی کوششی بسیار نماید. چون بدون توجه به ساخت سرپل هایی میان نظام تولید اندیشه و جامعه مصرف کننده اندیشه، به نظر تلاش نخبگان در راه تولید اندیشه بدون کسب جایگاه مرجعیت اندیشه، آب در هاون کوبیدنی بیش نخواهد بود.

          عدم توجه به پیام های نخبگان و نبود پدیده حرف شنوی از اینان در میان جمعیتی که باید مصرف کننده اندیشه باشد مسئله اصلی جامعه ایرانی است. زمانی که گروه اول و دوم چشم ها و گوش ها را بسته و دهان را به فریاد گشوده اند و گروه سوم هر سه را بسته اند و هاج و واج به اطراف می نگرند، وظیفه اندیشمند ایرانیست که توجه به این مسئله را، یعنی فقر توجه به تخصص را اولویت کار خود قرار دهد.  


پی نوشت: در تاریخ 96/04/31 نظر سنجی موسسه ایپو زیر نظر دکتر قاضیان منتشر شد. نکته جالب این بود که طبق این نظرسنجی% 2.2 ایرانیان برای تصمیم گیری در انتخاب نامزد اصلح به نظر تحصیل کرده ها استناد کرده بودند، که به نوعی فقر تخصص گرایی را می تواند تایید کند. از طرفی شاید بتوان گفت تعداد کثیری از %56 درصدی که خود برای انتخاب شان تصمیم گرفته بوده اند از تحصیل کردگان و متخصصان بوده اند، به دلیل تعداد بالای فارغ التحصیلان دانشگاهی در ایران!!!