افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

یادداشتی در باب داستان خرده جنایت های زن و شوهری

            اریک امانوئل اشمیت نویسنده داستان های معمولا کوتاهی است با ذهنیتی آشنا برای ذهنیت های شرقی. بوی شرقی و تاثیر پذیری از فرهنگ شرقی اغلب اوقات از آثار این نویسنده صاحب سبک استشمام می شود. تاثیرپذیری او از کنفسیوس و بیان جملات قصاری از او در بیان دیالوگ های شخصیت های داستان از جمله نکات قابل توجه در آثار اوست. معمولا نهایت داستان های اشمیت پایانی رو به امید دارد. روایت های او از هستی پذیرش هستی با کلیت هستی است. او در مقابل زندگی، زندگی کردن را ترجیح می دهد. کتاب خرده جنایت های زن و شوهری نیز از این قاعده اشمیت خارج نیست. داستان با روایتی وارون از یک واقعیت آغاز می شود؛ اما خواننده را با اشتیاقی پرشور برای کشف لحظاتی بیشتر از واقعیت به کنجکاوی بی صبرانه ای وادار می کند. اشمیت در تکاپوی نفوذ به ذهن زن برای کشف معماری شخصیتی ایده آل از یک مرد، شروع به روایت داستانی می نماید که قرار است دیدگاه های مرد و زن را از ذهنیت های متفاوت واکاوی کند. ژیل شخصیت مرد ماجرا با تردستی ماهرانه ای در پی نیت خوانی از قاتل ناموفق خویش لیزا است. ژیل برای کشف انگیزه قتل با طرز تفکر یک نویسنده رمان های جنایی دالانی پر پیچ و خم از مین های انفجاری برای کشف حقیقت در برابر قاتل می چیند تا با عمل کردن یکی از این تله ها کل حقیقت برای او  چون ریزش دومینویی پی در پی آشکار گردد. نکته جالب اینجاست که آسمان روابط بین زن و مرد همه جای دنیا گویی به همان رنگ است که بالای سر ماست! تمناهای زنانه و دیر فهمی های مردانه پیوندی ناگسستنی با ذات ماجرای زن و شوهری دارند. در فرازی از داستان زن به صراحت بیان می کند که به دنبال ساختی نو از بنایی قدیمی است. بازسازی بناهای کهنه فرصت لذت بردن از خاطرات گذشته در کنار زندگی آینده را مهیا می نماید. یک چالش واقعی! و راه گریز از آن... تفسیر تامل برانگیز دیگر اشمیت؛ تفسیر او از مفهوم رابطه میان زن و مرد است. او بنیان رابطه را بر پایه خشونت تفسیر می نماید. میل به خشونت ورزی که موتور محرکه ایست برای بنیان زندگی و حرکتی به سوی آینده. از دید او خانواده نهادیست برای خشونت ورزی سازمان یافته بر علیه جامعه با انگیزه ای کلاهبردارانه! اشمیت باز هم پیش می رود و نوبت به پیچیدگی های روابط جنسی می رسد؛ تمنایی گدامنشانه از مرد و رهبانیتی زیرکانه از زن. در پرده بعدی اشمیت سرکی هم به مسئله خیانت می کشد و به تبع توجیه فلسفی خود را از این مسئله بیان می نماید. مردها برای حفظ ساختار خانواده به خاطر ترس از فروپاشی نهاد خشونت ورزی بر علیه جامعه، دست به گرفتن معشوقه می زنند. زن ها برای پیدا کردن شرکایی جدید در خشونت ورزی دست به ترک نهاد خسته کننده و حوصله بر قبلی می زنند. روایت اشمیت از حس مردانه ظرافت های دقیقی دارد. لذت از جفای زنانه خاص مرد است. در طرف مقابل لذت از تلاش برای زجر کشیدن در وجود مرد، برای زن جذابیتی بی بدیل دارد؛ و نهایت ماجرا اینجاست که مرد از زجر کشیدن سیر نمی شود و زن کلافه می شود زمانی که می ترسد شاید مرد ناخودآگاه و نادانسته از زجر کشیدن بر خلاف  طبیعت اش دست بردارد. حس منزجرانه برای زن همان تصور رهایی عاشق از زجر معشوق است. هیچگاه زن نمی خواهد رابطه خدایگانی و بندگی را با هیچ آلترناتیوی جایگزین کند تا جایی که ترجیح می دهد قبل از پایان و رهایی بنده مرگ رابطه خدایگانی و بندگی را اعلام نماید. نهایت صفحات داستان بدینجا می رسد که نهاد خانواده نهادیست ریشه در سنت و نمی توان برای آن نسخه هایی با قلم مدرنیته نگاشت. بایستی اجازه داد خانواده در اقلیم سنت پابرجا بماند چون بی شک کاشتن این درخت تنومند تاریخی و فرآیند انتقال به اقلیم مدرنیته باعث کنده شدن ریشه های این ساختار شده و پیامدی جز زرد شدن، پژمردگی و در نهایت خشک شدن را در نگاه اشمیت نخواهد داشت. جملات پایانی داستان در حال تشریح جوانه هایی از رابطه ای جدید است با همان مشخصه های یک رابطه کلاسیک زن و شوهری بخوانیم سنتی و همان شاخص های همیشگی خاص این روابط. به سخره گرفتن آزادی در ساختار نهاده سنتی خانواده و عدم امکان بروز آن در واقعیت به وسیله اشمیت را می توان در همین راستا سنجید. با اعتراف به اینکه  این چند خط آخر شاید برداشتی بسیار سلیقه ای از صفحات آخر داستان باشد. نهایت اینکه هیجان های زودگذر فقط هیجان های زودگذر هستند که قابلیت مانور آنها مدار صفر درجه است، با این تفاوت که دیگر نقطه ابتدا نیز باقی نمانده است.

سوگ آتش نشانان سیاووش وار

        روز سی ام دی‌ماه نودو پنج،  یکی از نمادهای پیر تجاری شهر تهران در خاکستر خود فرو ریخت و خویش را در خویشتن فرو مکید. حبیب الله القانیان کلیمی از ابر سرمایه داران صنعتی-تجاری دوران پهلوی، سازنده برج تجاری پلاسکو بود. ایشان از اولین کسانی بود که در دادگاه های چند دقیقه ای خلخالی به اعدام محکوم شد. 

اما از تاریخ که بگذریم ؛ سوال امروز این است؛ مدیریت بیمارگونه در دستگاه بورکراسی مدیریت شهری و انباشت مدیران نالایق تا کجا ادامه خواهد یافت؟ تا کجا این مدیران بیمار شهری با اشتیاق تمام منتظر تولد شوم فاجعه خواهند بود، تا پس از یک واقعه شوم اما قابل پیش‌بینی، حس خود مدیر پنداری شان را بدون توجه به صدای بلند نارضایتی از عملکردخود ارضا نمایند. تهران و تمام کلان شهرهای ما در بحران محیط زیستی هوا و در مرحله بعد آب گرفتارند. آثار مخرب آلودگی صوتی بر روان این شهروندان غوغا می کند. قطار فاجعه هر لحظه در حال نزدیکتر شدن است اما گوش ها هر لحظه ناشنواتر و چشم ها نابیناتر می شوند. این بار اما داستان خود مدیر پنداری باید به جد مورد انتقاد قرار گیرد. مهمترین سرمایه های ما یعنی سرمایه های انسانی ما در مقابل چشمانمان پرپر شدند. شجاع ترین افراد قربانی بی کفایتی شدند. متهم اصلی این ماجرا دو شخصیت است. اول مدیر مسئول این مجموعه تجاری در بنیاد مستضعفان، دوم شهرداران این منطقه در این سال ها. آیا باید جان ها از جان به در شوند و سرمایه های انسان های زنده بگریخته در آتش بسوزد تا در این وانفسای اقتصادی بسیاری از خانواده های این زنده گریختگان زنده به گور شوند!!! تا شما شاید و شاید کمی چشمانتان بازتر و گوش هایتان تیزتر شود؟ به نظرم مردم اولین پاسخ کوبنده به این بی مبالاتی و بی احتیاطی را باید پای صندوق های رای شورای شهر بدهند. پاسخ هایی از جنس دموکراسی و شعور سیاسی بایستی سرلوحه ما قرار گیرد تا شورای شهری ها، شهرداران و مسئولان بنیاد مستضعفان صدای گریه های این قربانیان را با همدردی ملت شنوا باشند.  در این سوگ سیاوشان باید در تقبیح بیماران سلفی گیر با بنای در حال ویرانی و با سوء استفاده چی های پشت آمبولانس و ماشین آتش نشانی بیفت با جدیت بیشتری برخورد نماییم، تا شاید بیماری های خود تخریب گریمان به اندازه بیماری خود مدیر پنداران  کمی تسکین و مداوا یابد. از طرفی دیگر بایستی با تفکر بیشتری بر ویرانه های پلاسکو گریست. شاید اتفاقی مشابه برای ساختمان آلومینیوم و ساختمان های مشابه همین فردا در کمین باشد. تمام شاخص های مدیریت شهری در ایران رو به پایین است و این از نکته‌ای اساسی نشات می گیرد که زندگی برای ما اولویت آخر است و زنده ماندن اولویت اول.