افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat
افکار پشت چراغ قرمز

افکار پشت چراغ قرمز

تاملات گهگاهی فریبرز نعمتی telegram: @tammollaat

چگونه اپوزیسیون‌ها زائیده می‌شوند!!!!



این یادداشت اتودی مختصر از ماجرای در حال وقوع، اما زیرپوستی این روزهاست. تولد یک اپوزیسیون نوپا در حوزه سیاست ایران... طیفی از جناح راست در حال جا زده شدن به عنوان اپوزیسیون در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. طیفی که می‌تواند به انسجام ساختاری پوزیسیون (حاکمیت) کمک کند و دردسرهای کمتری نسبت به نمونه‌های شناخته شده قبلی ایجاد نماید.

برای تشریح دقیق‌تر این واقعه، در یک برداشت کلی می‌توان گفت: اپوزیسیون‌ها

 گاهی واقعی(یعنی خارج از اختیار حاکمیت شکل می‌گیرند)

 و گاهی دست‌سازند(یعنی با اراده حاکمیت شکل می‌گیرند).

 به نوعی می‌توان گفت تولد اپوزیسیون‌ها، نتیجه تولیدِمثل حکومت‌هاست. تولید مثل حکومت‌ها برای بقا، الگویی کاملا مشابه با نمونه‌های زیست‌شناختی دارد؛ البته پیچیده‌تر و متنوع‌تر.

جوامع انسانی بر مبنای تکامل و پیچیدگی ساختاری خود، انواع متفاوتی از فرزندآوری را تجربه می‌کنند. نگارنده به چهار مدل فرزندآوری که معادل‌هایی در حوزه سیاست دارند؛ قائل است که عبارتند از:

الف) فرزندانی که به صورت طبیعی متولد می‌شوند.

 ب) فرزندانی که به فرزندی قبول می‌شوند.

 پ) فرزندانی که به قول نسل مادربزرگ‌ها به زور دارو و درمان خاص  متولد "گردانده" می‌شوند.

 ت) فرزندانی که ناخواسته متولد می‌شوند.

به مدد مدلسازی با این چهار مدل فرزند‌آوری در جوامع انسانی، حکومت‌ها نیز قادرند به کمک روش‌های مشابهی صاحب فرزند شوند.  در هر واحد سیاسی، اپوزیسیون محصول عملکرد همان حاکمیت‌ است، پس لاجرم تمام آنچه که درک می‌کند و آنچه که عمل می‌نماید، محصول واکنش‌های او به پوزیسیون خود و حاکمیتی‌ست که با آن در جدل است. اپوزیسیون‌ها پس از تولد، مسیرهای متفاوتی را می‌پیمایند و گاه هیچ شباهتی به والدین خود ندارند. اپوزیسیون‌ها فرزندان خلف یا ناخلف پدران خود می‌شوند و در نهایت علیه آنها یا شورش می‌کنند یا شورانده می‌شوند.  

از سوی دیگر نظام‌های سیاسی به صورت طبیعی برای توجیه عملکرد خود نیازمندِ آفرینش پدیده دشمن هستند؛ دشمن‌های خارجی و داخلی. یکی از کلاسیک‌ترین و دم دستی‌ترین روش‌های انتخاب دشمن گزینش آنها از میان اپوزیسیون‌های بالقوه یا بالفعل است. از دیدگاه دیالکتیکی هم  جز این نمی‌تواند باشد؛ چون هر موجودی با نقطه مقابل خود مفهوم می‌یابد. به عبارت دیگر نظام‌ها وام‌دار دشمنان خود هستند و کیفیت تعریف دشمن در آنها، رئوس اصلی ایدئولوژی لویاتان را برای آنها تبیین می‌نماید. از دشمنان خارجی که بگذریم و روی همان اپوزیسیون‌ها متمرکز شویم می‌توانیم سه مورد اول را به فرزندان خواسته و مورد آخر را به فرزند ناخواسته نسبت دهیم.

به عنوان یک بررسی موردی می‌توان در مورد ایران دقیق‌تر شد و حتی کمی محدودتر به بررسی اپوزیسیون‌ها در تاریخ چهل‌ساله انقلاب پرداخت. گروه‌های سیاسی‌ای که به عنوان اپوزیسیون شناخته شده‌اند، شامل دو طیف اپوزیسیون فرزند ناخواسته و اپوزیسیون فرزند خواسته بوده‌اند. پس از انقلاب، جمهوری اسلامی ایران صاحب یک سری فرزندان ناخواسته در قالب اپوزیسیون بود که خود نقشی در آفرینش آنها نداشت. نه آنها را متولد کرده بود، نه به فرزندی قبول کرده بود و نه از دسته سوم یعنی از خانواده فرزندانِ به کمک دارو و درمان بودند. اینها قامت‌شان آنقدر در زمان پهلوی بزرگ شده بود که فردای انقلاب سودای سرکشی از فرامین پدر جدید [حاکمیت جدید] را داشتند و خود ادعای حقانیت بر مسند قدرت را می‌نمودند. فرزندانی ناهمگون و نامتقارن با شرایط توزیع قدرت جدید. لاجرم پدرِ [حاکمیت جدید] صاحب اتوریته هم نمی‌توانست حضور آنها را در خانه تحمل کند پس مجبور به سرکوب و تبعید آنها بود. از نهضت آزادی، تا سازمان مجاهدین خلق، از سازمان‌های چپ تا جبهه‌ملی. از سلطنت‌طلب تا... این شکل از اپوزیسیون تکلیف‌اش کاملا مشخص بود.

 مدل دوم جریان اصلی در اپوزیسیون‌ها، مدل اپوزیسیون (فرزند طبیعی)!!! یعنی همین جنبش اصلاحات بود. بر مبنای یک زایمان طبیعی از بطن جمهوری اسلامی متولد شده بود. در کل هم هیچ‌گاه وفاداری‌اش به نظام را نمی‌توانست کنار بگذارد، چون قامت او ذیل قامت نظام بود. زاویه‌هایی با نظام پیدا می‌کردند اما هیچ وقت این زاویه‌ها نمی‌توانستند از حدی معین فراتر روند. 


البته با اینکه از بطن نظام سربرآوردند، اما چون از نسل همراهان اصلی انقلاب محسوب می‌شدند به صورت طبیعی مدعی هم بودند. اگر سال ۸۸ را آخرین فرصت جدی اصلاح‌‌طلبی برای بازگشت به قدرت، به نمایندگی میرحسین موسوی بدانیم، آنگاه در بررسی استراتژی جبهه  اصلاحات متوجه یک تناقض تاکتیکی می‌شویم. رهبری میانه‌روانه و مسامحه طلبانه خاتمی سازگاری چندانی با رویکرد انقلابی میرحسین موسوی نداشت. اصلاح طلبان در تاکتیک دچار خطایی شده بودند که اصلاح آن برای آنها چیزی جز مرگ به همراه نداشت اما باقی ماندن بر همان روال سابق هم چنگی به دل نمی‌زد. آنها دچار "خطای توالی" زمان‌ها شده بودند. ترتیب درست زمان‌ها را از دست داده بودند. جایی که موسوی را باید کاندیدا می‌کردند خاتمی را کاندیدا کردند و جایی که خاتمی را باید، موسوی را. عجیب می‌نمود که چطور اصلاح‌طلبی از اصلاح به انقلابی‌گری پای صندوق‌های رای می‌رسید و نمایندگی آن را به کسی می‌سپرد که پس از سال‌ها سکون سیاسی به ناگه از غیب بیرون آمده بود و نوای عدم سازش را کوک می‌نمود. او با بیان جمله "هرگز تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهم شد" طغیانی را کلید زد، که برای نسل حاضر در میدانِ آن سال‌ها، تجربه نشده بود. پس از شنبه‌ی آن جمعه، فضای سیاسی ایران تبدیل به فضای قبل از آن نشد و سیاست در ایران وارد فضایی رک و راست‌تر شد. پرده‌ای که در میان اپوزیسیون و پوزیسیون دریده شد و آنچه نادیدنی بود بیش از یک سال تجربه شد.

نهایت کار اصلاح‌طلبی اینگونه پایان یافت و دوره ده ساله زوالِ آخرین نشانه‌های آن اپوزیسیون، کلید خورد. فقدان اپوزیسیون و درد بی‌فرزندی، کشتیبانان را به فکر چاره انداخت تا این بار اپوزیسیونی از طیف سوم را امتحان کنند. نظام، بین اپوزیسیون اصلاح‌طلب، که سیاست‌ورزی میانه‌روانه و رادیکالیسم فرهنگی را در دستور کار داشت با اپوزیسیون احمدی‌نژادی که سیاست‌ورزی رادیکال و پوپولیسم فرهنگی را در دستور کار داشت، دست به انتخاب زد. نتیجه شد جایگزینی احزاب دست‌راستی تندروتر و اشخاص نسبتا جوان و گاهی متفاوت از تیپ‌های شناخته شده و بهنجار آنان. تشکل‌هایی که دیگر شناسنامه خاص جریان راست اسلامی را نیز پاره می‌کنند و جامه‌هایی کمتر شناخته شده بر تن می‌نمایند. از زمانی که تکلیف نظام در برخورد با اصلاح‌طلبان در  انتخابات مجلس یازدهم واضح و روشن شد، دیگر شناسایی پیام نظام به اصلاح‌طلبان تقریبا غیرقابل کتمان بود. خلاصه‌ی پیام نظام به اصلاح‌طلبان این بود که "شما دیگر حتی به درد گرم کردن تنور انتخابات هم نمی‌خورید."

در اواخر دهه نود شمسی نظام در حال متولد کردن یا جا زدن یک اپوزیسیون جدید است. در طول تاریخ جمهوری اسلامی روند "تقسیم بر دو" پس از حذف مخالفان نسل اول روندی شناخته شده بوده است. از آنجا که سرکوب شده‌ها و تبعیدی‌ها قابلیت تقسیم بر دو شدن را نداشتند. رویکرد اصلی اینگونه است که در هر دوره‌‌ای عده‌ای از مغضوب‌شدگان ریزش می‌نمایند و میان باقی‌مانده‌ها سرشاخه‌های جدیدی متولد می‌شوند. به نظر می‌رسد جدیدترین شاخه اپوزیسیون که به زودی از آن به صورت رسمی رونمایی خواهد شد، جریانی نخواهد بود جز طیف فکری رئیس‌جمهور سابق، "طیف دولت‌بهار و یاران". اولین نمود بازگشت به قدرت برای آنها، حضور پررنگ‌شان در انتخابات مجلس شورای اسلامی، با چراغی نیمه‌روشن بود. اما این حضور با یکی از اصلی‌ترین عرف‌های سیاسی در نظام جمهوری اسلامی ایران در تناقض و تقابل می‌باشد. به نظر نگارنده گزاره "رانده شده از قدرت به هیچ وجه حق بازگشت به قدرت را ندارد" همان اصل اساسی در عرف سیاسی حاکم بر نظام است که باعث این تناقض می‌شود.

 به نظر می‌رسد با جمع بین نتیجه انتخابات مجلس و این اصل اساسی، فرآیند تولد طیف مجلس به عنوان اپوزیسیون جدید مدتی‌ست که در ساختار نظام کلید خورده است. اپوزیسیونی که هیچ‌گاه قدرت غالب نخواهند شد، چون اصل اساسی هیچ وقت فدای فرع نخواهد بود. با استحکام نظام از لحاظ اتوریته در داخل و عدم نیاز به امتیازدهی به نیروهای معترض در وضعیت امروز، می‌توان به این نتیجه رسید که نظام با تدبیر کاملا مشهودی در حال متولد کردن اپوزیسیون جدید خود است تا با معرفی آنها به عنوان جریان اپوزیسیون، هم جریان اصلاح‌ طلبی را به تاریخ بسپارند و هم طبقه متوسط رو به زوال در ایران را فاقد صدای سیاسی نماید. باید منتظر بود و دید که این جریان سیاسی جدید که سال‌ها پیش معروف به راست‌های جوان بودند، به همراه چهره‌های تازه‌تر خود در قامت منتقدهایی تندرو، در چه جایگاهی متوقف خواهند شد. در نهایت آنها که با ادبیاتی وام‌گرفته از مارکسیسم اسلامی، یک روز نظام کنکور را می‌کوبند و یک روز نظام درمان را، چگونه از عهده نقش خود برخواهند آمد.


فریبرز نعمتی


@tammollaat

Www.redlight.blogsky.com