بلاتکلیفی بزرگ و استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
قسمت اول: بلاتکلیفی بزرگ
روایت است...
احمد کسروی در یکی از سخنرانیهایش حوالی میدان فردوسی تهران گفته بود: مردم ایران به روحانیت یک حکومت بدهکار است، هر اندازه زودتر این بدهی را بپردازد برایش بهتر است.
اکنون حدود هشتاد سال از آن روز میگذرد...
"ایران خانم" حساباش را تمام و کمال پرداخته و پیشبینی داهیانهی کسروی کاملا محقق شده است. پس از سالها اگر بخواهیم انقلاب سال ۱۳۵۷ را بر مبنای روایتی از آیندهنگری کسروی، فارغ از تمام پیچیدگیهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی آن تحلیل نماییم، به این نتیجه میرسیم، زمانی که یک نیروی متشکل و سازمان یافته طی سالهای طولانی در جبهه مدعیان قدرت حفظ شود؛ به تبعِ استمرار حضور خود میتواند در نهایت طلباش را در قامتِ آقایِ قدرت وصول نماید و به مقام وصل با ایران برسد.
نظام جمهوری اسلامی ایران از دید کسروی حساب تسویه نشدهای برای پرداخت به روحانیت به مثابهی یکی از متشکلترین بدنههای ارگانیک تفکر در تاریخ ایران بود. زمانی که شیخ فضلاللهنوری ناکام ماند کسی تصور نمیکرد که سالها بعد آیتالله خمینی بتواند طلب روحانیت را از حکومت پادشاهی وصول نماید، اما در عین ناباوریِ ناظران توانست.
جمهوری اسلامی که اکنون در حال سپری کردن چهلواَندمین سال تولد خود در مقام حاکمیت است، آیا به کادر لباسپوش سپاه به عنوان متشکلترین مجموعه آفریده خود یک قوهمجریه بدهکار است!؟ آیا کادر لباسپوش سپاه را میتوان به منزلهی یک کل واحد فهم کرد؟
به نظر میرسد که جریانهای اصلی سیاسی در ایرانِ جمهوریِ اسلامی سهم خود را از حکمرانی قوه مجریه دریافت کردهاند و تنها جریانی که به صورت رسمی سکاندار اداره دولت نبوده است کادرهای لباسپوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند. در حالی که میدانیم سالهاست بسیاری از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بدنه قوای سهگانه حضوری قابل مشاهده و نفوذی قابل لمس داشتهاند.
از جنبهای دیگر، آیا بخش قابل توجهی از سپاه برای حضور در مقام ریاست جمهوری به جمعبندی نهایی رسیدهاند؟! اگر اینگونه است چطور سردار محمد کاندیدای پرسروصدای منتسب به این جریان، پشت خطوط دفاعیاش، توسط توپخانه نیروهای خودی زیر آتش است؟ آیا سردار محمد کاندیدای پوششی است برای سرداری دیگر؟
بلاتکلیفی عجیبی در راهبری انتخاباتی جمهوری اسلامی ایران احساس میشود. یک روز کادرهای لباسپوش سپاه آماده رقابت میشوند و روز بعد ناگهان تیم پیشکسوتان کاندیداها در کنار زمین خود را گرم میکنند، از رئیسی تا قالیباف، از رضایی تا لاریجانی.
این بلاتکلیفی بیسابقه دارای دو راس برجسته است:
۱) تزلزل در صلاحیت
پس از وقایع حاکم بر مجلس ششم و عملیات کاملا موفق رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان،این شورا از دهه هشتاد شمسی اعتماد به نفس بالایی پیدا کرد، تاحدی که دامنه رد صلاحیت را تا قامت بازیگران اصلی انقلاب ارتقا داد، این ارتقا و تکرار آن در دورههای بعد، روال از "پیش تعیینِ صلاحیتشدگی" برای سنگینوزنهای نظام را کمرنگ و در عوض شمشیر داموکلسِ رد صلاحیت را بر بالای سر هر شخصیتی، حتی خودیها به اهتزاز درآورد. در نتیجه برای کاندیداهای ریاستجمهوری هزینه-فایدهی بازی با حیثیت ِ سیاسی بسیار گران شد.
۲) تذبذب در انتخاب ِ شخص ِ مناسب نسبت به بازیهای پیچیده غربیها
محصول دو راس بالا، تردید بین دو سناریوی ممکن است؛ یکم) روانه کردن یک تیم جوان دوم) استفاده از تیم پیشکسوتان
حضور تیم پیشکسوتان نیاز به تحلیل مشخصی ندارد و به نظر میرسد حضور آنها چیزی مثل نداشتن طرح و برنامهای مشخص خواهد بود. این سبک بازی برای جمهوری اسلامی به مانند بازیِ شطرنجبازی است که در وضعیت آچمز برای خروج از یک حالت بغرنج، برنامهی مشخصی ندارد و دست به بازی تاخیری میزند. حضور پیشکسوتان برخلاف ظاهر شعارهای آنها علامت محافظهکارانهای خواهد بود به رقیب.
اما حضور تیم جوان نیاز به تامل بیشتری دارد. بازی جدیدتریست با مشکلات و مزایای خودش. بصیرت در نظر و شجاعت در عمل بیشتری را میطلبد. اما خطر سربرآوردن جریانهایی به مانند محمود احمدینژاد را هم میتواند به همراه داشته باشد. جریانی که اکنون یک اپوزیسیون ساختگیِ کنترل شده است که هر لحظه ممکن است سودای تجسد در قامت آقایِ قدرت را در سر بپروراند.
آیا خیزش لباسپوشان سپاه برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری به نفع آنها تمام خواهد شد؟ آیا بدنه سپاه حاضر خواهد شد از نقش یک منتقدِ بالقوهی توانمند، به یک مجریِ بالفعلِ تحت ِ انتقاد تبدیل شود؟
به نظر میرسد کماکان نظام در بلاتکلیفی بزرگی به سر میبرد و هیچ نشانهی قابل اتکایی برای تببین مسیر سیاستورزیاش، موجود نیست.
در قسمت دوم به استراتژی آمریکاییها و دفاعِ "هندیشاه" خواهم پرداخت.
قسمت دوم:
قسمت دوم: استراتژی دفاعِ "هندی شاه"
علاوه بر علل داخلی بلاتکلیفی که در قسمت قبل اشاره شد، علل خارجی نیز در این میان بیتاثیر نیست.
زمانی که قدرتی جهانی در برابر قدرتی منطقهای کُرنش مینماید، زمانیست که باید مشکوک شد. به اصطلاح یک چیزی این وسط لَنگ میزند.
درسی از بازارهای مالی میگوید: زمانی که بیش از حد در حال کسب سود در رکاب اَبَرسرمایهداران هستید، در اصل شما در حال سود نیستید، به شما آب میدهند تا فردا "گوشت ِ جلویِ توپ ِ" کلان سرمایهداران شوید.
برای تشریح بهتر این موقعیت، چند پرده را سریع مرور میکنیم:
پرده اول) مهرههایی در وزارت خارجه آمریکا چیده میشوند که آنچنان دلخواه تندروهای آمریکایی و ایرانی نیستند همانند رابرت مولی و وندی شرمن که به گرفتن مواضع نرم در برابر ایران معروفند.
پرده دوم) بلینکن در برابر کنگره گزارش محافظهکارانهای میدهد که با رویکرد ترامپ در مسئله اتمی تفاوتی ندارد. برآیند پرده اول و دوم این میشود که مشخص نیست بایدن-بلینکن میخواهند داد کنگره را درنیاورند و با ایران وارد یک صلح کوتاه مدت دیگر شوند یا در حال مالیدن شیره سر ایران هستند تا با دادن فرصت گشایشهای ماجراجویانه به ایران زیرپایش را خالی کنند.
پرده سوم) ایران بیش از پیش مواضع تهاجمیتری در برابر آمریکا اتخاذ میکند. ایران همه ناز میشود و آمریکا همه نیاز. ایران برای شروع مذاکرات شرط میگذارد و آمریکا برای تشکیل جلسات از هیچ کُرنشی فروگذاری نمیکند.
پرده چهارم) ایران با دو کارت اصلی وارد مذاکرات میشود. یکی از آن کارت ها، تفاهمنامهی ایران-چین است.کارت دوم، غنیسازی در نطنز. در حالی که ماموران اطلاعاتی آمریکا محلِ مذاکرات را شنود میکردند نمایندگان سیاسی آنها در هتلی در همسایگی محل مذاکرات، مستقر شده بودند.
پرده پنجم) کارت نطنز طی دو عملیات، در دو روز پیاپی به مسئولیت غیرمستقیم اسرائیلیها از بازی خارج میشود و یکی از کارتهای اصلی ایران بلاموضوع میشود.
پرده ششم) و ناگهان توافق نزدیک میشود.
به نظر میرسد برآیند پردههای مورد اشاره، چیزی میشود که آمریکا آن را خوب بازی کرده. این بازی در صفحه شطرنج، استراتژی "دفاع هندی شاه" نامیده میشود. استراتژی دفاع هندی شاه وضعیتی است که طی آن رقیب یک فرصت تهاجمی ایذایی به حریف اعطا مینماید تا حریف با جدی گرفتن موقعیت، دست به ماجراجویی زند و اینگونه در تلهی آماده شده گرفتار شود. البته ایران پاتک این استراتژی را بلد است و اکثر اوقات از این تله گریخته.
ایران ماجرای تاچر-صدام را خوب به خاطر دارد. جایی که به صدام چراغ سبز نشان دادند تا کویت را تصرف کند.
پس از به تله افتادن صدام، تاچر گفت: گردن صدام را باید شکست! ائتلافی ساخته شد که حتی در جنگهای جهانی نیز بیسابقه بود. دنیا را ریختند سر صدام. به همین سبب بود که ایران برای نفوذ در منطقه شروع به طراحی جنگهای نیابتی با سرمایهگذاری بر روی ناراضیهای هر منطقه کرد. سیاستی که برای او جواب داد. بدون داشتن مسئولیت حقوقی در جنگها، در تمامی نبردهای نیابتی منطقه نقش داشت.
اما در دور جدیدِ تقابلهای ایران-آمریکا، آمریکاییها در برخورد با ایران دو تاکتیک موازی را پیش میبرند.
در تاکتیک اول، فشار پشت پرده چین و روسیه نتیجه داده و ایران و آمریکا به توافق میرسند.
یا سراغ تاکتیک دوم میروند:
جان بولتون نئومحافظهکار تندروی آمریکایی میگوید: "در کابینه ترامپ در مورد ایران به یک تحلیل غالب رسیدیم: تا وقتی بین کادر مرکزی فرماندهان سپاه پاسداران اختلافی اساسی ایجاد نشود به گونهای که به دو یا چند جریان اصلی تقسیم نشوند، تقریبا حساب بازکردن روی اعتراضات و نارضایتیهای مردمی بیفایده است."
اگر این فهم از وضعیت(که اتفاقا دریافت دقیقی میباشد) تبدیل به تحلیل غالب در میان دستگاههای امنیتی آمریکایی شود؛ انتخاب شدن یک فرمانده لباسپوش سپاه برای ریاستجمهوری ممکن است همان چیزی باشد که آمریکاییها برای سناریوی دوم در انتظار آن هستند. همان پاشنه آشیل برای وحدت فرماندهی در سپاه پاسداران و ارائه چهرهای میلیتاریزه از ایران.
از طرفی نکتهی شک برانگیز ماجرا اینجاست که چرا باید آمریکاییها سراغ احیای توافقنامهای بروند که بندهایی از آن در حال منقضی شدن به نفع ایران است؟! بندهایی در برجام، در وضعیت به اصطلاح "غروب آفتاب" به پایان خود نزدیک میشوند و طلوع به نفع ایران است!
اگر چین مهمترین تهدید برای آمریکا و ایران پنجمین باشد، آمریکا میگوید: باید برای محدود کردن چین به ایران نزدیک شد. چینیها هم میگویند: اگر قرار به تصرف خاورمیانه است باید بازی تعمیم تحریمهای آمریکایی به طرفهای ثالث را پایان داد.
و اما پرسشی مهم، چرا ناگهان جهان پر شده از صلح و سازش! آیا واقعیست؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat