اگر بر این تصور باشیم که ایران و آمریکا روابط حسنهای خواهند داشت به نظر میرسد دچار خوشبینی مفرط شدهایم. حالِ کسی را داریم که به زور میخواهد معاملهای را جوش دهد در حالی که از مختصات این بده و بستان سیاسی تصویر واضحی در ذهن ندارد.
یک بار کلّاش منهتن (ترامپ) گفت:
ایرانیها در اکثر جنگها شکست خوردهاند، اما در اکثر مذاکرات پیروز بودهاند!
به خیال خود داشت ایرانیها را باد میکرد تا بنشاندشان پای میز مذاکره!
بعد از شنیدن این جمله هر چه تاریخ را مرور کردم خاطرم نیامد ما چه مذاکرهای را بردهایم. احتمالا دولتمردان و دیپلماتهای ما هم زمانی که این گزاره پوچ را شنیدند با تعجب یکدیگر را مینگریستند. چند شکست اساسی در تاریخ خوردهایم اما انصافا تعداد بردهایمان در جنگها بیشتر از باختهایمان بوده... مثلا در سدههای اخیر در جنگ با عثمانیها که انصافا امپراطوری قدرتمندی داشتند، کارنامه قابل قبولی داشتهایم. در حالی که عثمانیها پدران سیاسی ترامپ، یعنی همین اروپاییها را حسابی قیچی کرده بودند. یکی دو شکست از روسها را هم حساب کنیم دیگر شکست آنچنانی در جنگها نداشتهایم. قادسیه و نهاوند هم که جنگ نبودند، تسلیم کردن حاکمیتی فروپاشیده بودند.
اما به یقین میتوان گفت مذاکرهای نیست که ما برده باشیم. مذاکرات مکفارلین را مرور کنید، روند مذاکرات یک بینظمی تمام عیار است. مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ هم زمانی انجام شد که ایران در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که جنگ میبایست پایان یابد و فرصتهای پیشین را که میتوانست منجر به مذاکراتی دیپلماتیک شود از دست داده بود. برجام هم که یک توافق بدون پشتوانه حقوقی از طرف آمریکاییها بود، بعدها متوجه شدیم بخیهای روی آب زده بودیم و خود خبر نداشتیم. در بیشتر مذاکرات دیپلماتیک، ما ایرانیها دچار خطای منطقی "سفسطه قمارباز" هستیم. به حدی بازی را ادامه میدهیم که حسابی خود را گرفتار بدترین وضعیت ممکن در مذاکرات نماییم. در نهایت هم، همه چیز را واگذار میکنیم و بیرون میآییم. چون زمانی که دستمان پر است آنقدر بدبازی میکنیم تا کامل دستهایمان خالی شود.
در کل این نکته مهم است که ما مذاکرهکنندههای خوبی نیستیم اما جنگجوهای متوسط به بالایی هستیم.
ترامپ هم در قامت یک سیاستمدار ناشی اطلاعات حداقلی از فرهنگِ سیاسیِ ایران نداشت. دروغی که خود ساخته بود را باور هم کرده بود. او اگر متوجه میشد که در ظاهر باید جلوی ایرانیها کوتاه بیاید و در باطن زورگویی کند، یعنی آن روح حماسی ما را تحریک نکند، حتما در برنامه خود موفق میشد و شانس موفقیت بسیار بالاتری داشت تا اینکه در ظاهر و جلوی دوربین بخواهد تهدید کند و در پشت پرده امتیاز دهد.
هنری کیسینجر در صفحات اول کتاب "نظم جهانی" صلح آمریکایی را به اختصار در شش فاز مدلسازی مینماید که عبارتند از:
فاز اول، یک صلح آمریکایی زمانی به وقوع میپیوندد که طرف مقابل صلح، یک شکستخورده کامل باشد. در این استراتژی(استراتژی ترومن) از یک شکستخورده کامل است که میتوان دوست ساخت اما از کشوری که از پا درنمیآید نمیتوان یک دوست تمام عیار ساخت. تحریمهای اعمالشده به ایران در سالهای اخیر سختترین نوع تحریمهایی بوده که تاکنون علیه کشوری اجرا شده و به جرات میتوان گفت هیچ کشوری در دنیا نمیتوانست مقابل این حجم از فشار ایستادگی نماید، گذشته از اینکه این ایستادگی به چه قیمتی پای مردم آن کشور نوشته شده باشد. ایران در وضعیتی است که اگر میخواهد وارد فرآیند صلح شود میباید قبل از اینکه کارتهای بیشتری را از دست دهد و جنگ بُرده را به باخت تمام عیار تبدیل کند، مسئله را یکسره نماید. زیرا کشوری در قواره ایران اکنون به مشکلات زیرساختی برخورد کرده، با این پیامد که حتی قادر به مدیریت وضعیت برق، آب و گاز خود هم نیست یا اینکه راه دوم را انتخاب کند و به سمت چالشهایی با نتایج نامعلوم پیش رود.
در فاز دوم از دیدگاه کیسینجر کشوری میتواند با آمریکا وارد صلح شده باشد که در قانونها و هنجارها از آمریکا پیروی نماید. در یک کلام دارای وحدت نظر با آمریکا شود. منظور از قانونها و هنجارها این نیست که در عربستان با شمشیر در راستای اجرای حد اسلامی گردن شخص را نقش خیابان نکنند، بلکه طرف مقابل صلح بایست قانونها و هنجارهای نظم جهانی را پذیرا باشد.
در فاز سوم صلح زمانی مستحکمتر میشود که نظام اقتصادی-سیاسی لیبرال در آن کشور به معنای واقعی و نه کاریکاتوری یا گزینشی انتخاب و اجرا شود. برای مثال لیبرالیسم اقتصادی منهای لیبرالیسم سیاسی اجرا نشود.
در فاز چهارم کشوری که میخواهد دوست آمریکا باشد نباید میلی به کشورگشایی داشته باشد و حتی اگر لازم شد خلع سلاح شود. الگوهای صلح اروپایی و جنوبشرق آسیایی و موارد مشابه مبین این رویکرد هستند. در این الگو آمریکا امنیت را تضمین مینماید و آن کشورها متعهد میشوند در مقابل این امنیت تضمین شده از نقشه سیاسی-اقتصادی بانک جهانی پیروی نمایند. یعنی یک بازی برد-برد را برای طرفین ماجرا رقم زنند.
در فاز پنجم این صلح باید منتهی به یک رابطه احساسی بین دو کشور شود. یعنی این صلح را نمیتوان در مراسمهای مذهبی-سیاسی با مرگبرآمریکا ادامه داد. یا باید مرگبرآمریکا و سویههای ضد امپریالیستی ماجرا را حفظ کرد یا باید امپریالیسم به لیبرال دموکراسی تغییر نام دهد و نیمه پرلیوان دیده شود تا بخشهای خالی.
در فاز ششم الزامی است که دولت دموکراتیک در آن کشورها نهادینه شود. البته دموکراتیک نه به مفهوم آزادی سیاسی برای شهروندان، بلکه دموکراتیزاسیون به مفهوم عدم قابلیت پایداری در ایدئولوژی حاکم. به مفهوم دقیقتر جابجایی دولتها و گردش نخبگان به منظور جلوگیری از تشکیل هسته سخت ایدئولوژیک در نظامهای سیاسی که ممکن است ضدآمریکایی هم باشند.
نتیجه اینکه چون پذیرفتن حتی یکی از این بندها از سوی ایران تقریبا نزدیک به ناممکن است، پس صلح ایرانی-آمریکایی یک تعادل ناپایدار خواهد بود. شرایط دولت ترامپ برای صلح، معروف به "دوازده شرط پمپئو" تنها دو فاز از فازهای ششگانه صلح را در برمیگرفت (فازهای چهارم و ششم) در حالی که یک صلح پایدار دارای شش فاز مجزاست. دولت اوباما به دنبال تحقق ترتیبی این فازها بود، حسن روحانی هم در عهد شباب ریاستجمهوری صحبت از برجامهای دو، سه و حتی بیشتر میکرد. دولت ترامپ به دنبال تحقق جزئی این فازها و دولت بایدن به دنبال تحقق همزمان فازهای ششگانه است.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
این روزها هجمه بر وزیر ریشپروفسوری دولت اعتدال، سهمگین است و عدهای از دوستان ارزشی در حال تازاندن کُمِیت مراد بر صحراهای ناپایان مجازی. در بساطشان هم هر چیزی پیدا میشود از فحش و ناسزا تا کفگرگی و پنجهبوکس. خاطرم هست سالهای اولیه برجام که ظریف شده بود "مصدق"، میگفتم بابا شوخی نکنید، جو ندهید که در قواره مصدق نیست. دستم نمیرسید اگر میرسید به او میگفتم از روزی که تو را با فرق سر به زمین خواهند کوفت میترسم.
اما بگذریم این مجازی بودنها هم حکایت بسیاری دارد. قبل از اینکه فضای زندگی مجازی شود، کودکان شهری دههشصتی و ماقبل محل بازیشان کویها و برزنهای شهری بود. فقط محل بازی نبود. جویهایِ آب ِ کثیف ِ جاری در کوچهها محل واکسیناسیون عمومی کودکان در برابر انواع بیماریها هم بود.
قسمت اصلی" اجتماعیشدن" در بازیهای کودکان در همین کوچهها شکل میگرفت. طبیعی بود که بر مبنای تفاوتهای جسمی و روحی همیشه عدهای از بچههای محل نقش فرادستان را در سیاستگذاری برای بازیهای محله داشتند حتی تا بدانجا که تعیین میکردند چه کسی بازی کند چه کسی نکند! همیشه هم یک عده پیرامونی بودند که مظلوموار و ملتمسانه منتظر میماندند تا اگر حضرات تشخیص دهند اینها هم نقش کامل کننده تیم یا توپ جمعکن را بازی کنند. بالاخره ضعفا امیدوار بودند که روزی بابت این خوشخدمتیها حتی در حد توپ جمعکنی در سلسله مراتب آن قانون جنگل جایی و جایگاهی پیدا کنند تا آنها هم روزی جزئی از فرادستان شوند. اما این جایگاهها چنان سُست و ناپایدار بودند که برای بازی فردا هیچ تضمینی برای ادامهشان نبود و گویی برای مظلومان خیره به بازی توانگران، هبوط امری همیشگی بود.
حال این روزهای فضای مجازی حال همان سالهاست. عدهای در مقام دفاع از "میدان" آنچنان بر ظریف میتازند که گویا ظریف هم جزئی از ما تامین کنندگان سور و سات آنها بوده است. همان مظلومان همیشگی کز کرده در گوشه تاریخ. نه دوستان، نه عزیزان، چیزی به نام اصلاحطلبی بزرگترین دروغ تاریخ سیاسی ایران بود. از اول انقلاب تا به امروز ظریف در سفره دیپلماسی اصولگرایی بوده و هست. به خدا ما دیگر حال اصلاحطلبی هم نداریم. دیگر از ما گذشته، حال بازی کردن هم برای ما نمانده است. به قول زیدآبادی فرق اصلاحطلب اصولگرا برای فرنگیها فرق تندرو و محافظهکار است، این بساطها را ما برای خود ساختهایم. کاملا وطنی و ساخت ِ ایران. حال ما از دیدگاهی دیگر حکایت بوسعید است که روایت شده...
در آن وقت که شیخ ما (ابو سعید ابوالخیر) به نیشابور رفت،استاد امام ابوالقاسم قشیری (صوفی بزرگ وشیخ خراسان وصاحب الرساله القشریه) شیخ ما را ندید و او را منکر بود. هر چه بر زبان شیخ ابوالقاسم می رفت عینا به شیخ ما باز می گفتند… و شیخ هیچ نمی گفت.
روزی بر زبان استاد امام (ابوالقاسم) رفت که بیش از این نیست که بو سعید حق تعالی را دوست میدارد و حق تعالی ما را دوست میدارد.فرق این است که ما در این راه پیلیم و بو سعید پشه!
این خبر را نزدیک شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت برو پیش استاد امام و بگو که: آن پشه هم تویی، ما هیچ نیستیم، و ما خود در این میان نیستیم.
آن درویش بیامد و آن سخن را به استاد امام گفت.
استاد از آن ساعت عهد کرد که دیگر بد شیخ ما نگوید.
(محمد بن منور,اسرار التوحید)
دوستان آن پیل و پشه و هر چه دوست دارید مال شما، ما آن هم نیستیم. دل لامصبی داریم، زود هوایی میشویم. هواییمان میکنید خیال برمان میدارد که کارهای هستیم در تشویق یا تکفیر ظریف، یا حمایتها و عدم حمایتهای ما تاثیری دارد. ما دو حال بیشتر نداریم یا نشئگی یا خماری و محصول هر دوی این حالتها خواب همیشگیست. بگذارید ما بخوابیم و چُرت ما را با دعوای "ظریف-میدان" به هم نریزید.
از خواب بیدار میشویم نمیدانیم چی به چیست، نابهنگام جوگیر میشویم با ان حال خراب دو تا شیشه میشکنیم، آنگاه چند تا مامور سفیدپوش میآیند میکوبندمان زمین، دو تا آمپول آرامبخش حوالهمان میکنند و خودروی سفید رنگی در حالی که داخل آن درازمان کردهاند آژیر کشان از صحنه دور میشود و باقی ماجرا چند سال دیگر...
فریبرز نعمتی
@tammollaat
انتخابات ریاست جمهوری در حال نزدیک شدن است؛ از این سو و آن سو هم مستان قدرت سربرمیآورند برای رسیدن به میدان پاستور.
زمانی که شیفتگی اینها را میبینم، تعحب میکنم که این افراد چطور و چگونه از سرنوشت پیشینیان درس نمیگیرند. اینان مجذوب و شیفته تکرار تجربهای تلخ برای متصدیان مقام ریاست جمهوری هستند و به دنبال نوای نی بیاختیار به مسلخ بیآبرویی پیش میروند. شیفتگان خدمت بر این تصورند که دزد برای خانه همسایه است یا اینکه مرگ برای دیگران.
مقامهای انتصابی در جمهوری اسلامی ایران از طریق پروتکلهای نانوشته اما آشکاری گزینش میشوند، مقامهای انتخابی چه؟ به نظر میرسد در ایران مقامهای انتصابی نقش افسران لشکر زرهی را دارند و انتخابیها نقش افسران لجستیک و پشتیبانی. البته چیز عجیبی نیست و در تاریخ ایران امری سابقهدار است. برای اینکه درک درستی از این تعبیر داشته باشیم اجازه بدهید موضوع را با یادآوری واقعهای در تاریخ معاصر ایران بیشتر بشناسیم.
داستان لشکر موتوریزه تهران چه بود؟!
سالهای حوالی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. سازمان افسری حزب توده به عنوان نفوذیهای این حزب در ارتش شاهنشاهی به شمار میآمدند. طبیعتا داشتن چنین سازمانی برای حزب بسیار غرور آفرین بود. حتی سالها پس از کودتای ۲۸ مرداد حزب توده ایران که متهم بود با کمک این افسران میتوانسته است دست به مقابله با کودتا بزند؛ در مظان اتهام بیعملی بود. حزب توده هم راستش صدایش را درنمیآورد. رهبران حزب پیش خود میگفتند بگذار مردم فکر کنند ما میتوانستیم و نکردیم. اینگونه اُبهتمان هم زیر سوال نمیرود، حداقل هیمنهمان باقی بماند برایمان. برخی تودهایها هم طبق معمول همیشه به دنبال توجیه رفتار حزب بودند که دکتر مصدق عملکرد درستی نداشت؛ ما هم با او همکاری نکردیم. اما اصل موضوع چیز دیگری بود.
یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب ص۴۱۶ میگوید: "در بین ۴۶۶ افسر تودهای که محاکمه شدند، هیچ کدام فرمانده یک لشکر موتوریزه در تهران و یا نزدیک تهران نبودند. اکثریت اعضای این گروه، از مدارس نظامی، ژاندارمری، پلیس و نیروی هوایی بودند و یا در بخشهای پزشکی، مهندسی و ارتباطات کار میکردند.... نظارت دقیق شاه، مانع از آن شده بود که افسران تودهای به بخشهای مهم و حساس دست پیدا کنند. "روایتهای دیگری هم هست که میگوید: اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران معروف به "رکن دو ارتش"، در گزینش افسران لشکر موتوریزه وسواس خاصی به خرج میداد. قدیمیهای خدمتِ نظام میدانند رکنِ دو کجا بود. از لحاظ سازمانی چیزی مثل اطلاعات سپاه کنونی با ترکیب عقیدتی-سیاسی و ...
اما چیزی که قرار بود از داستان بالا بفهمیم این بود که فعالین امری سیاسی باید بدانند مهرههایشان را در یک روند سیاسی کجا میچینند؟ در لشکر زرهی یا در بهداری ارتش!
نقشهای مقامهای انتصابی و انتخابی در ایران همینگونه است. مقامهای انتصابی مقامهایی کلیدی و تاثیرگذارند و مقامهای انتخابی در بزنگاههای تاریخی نقش همان افسران بهداری ارتش را دارند؛ چیزی بیخاصیت و بیتاثیر.
با دقت در فرآیند انتخابات ریاست جمهوری در ایران میتوان الگوی مشخصی را ردیابی کرد.
ابتدا جریان اصولگرا افراطیترین کاندیدا را علم میکند تا در میدان تیر، گلولهها بر روی مترسک ایذایی شلیک شود، پس از اینکه یک دوگانه حسابی ساخته شد و انرژی عظیمی در ملت برای حذف آن چهرهی مشخص بسیج شد- بسته به اینکه سیاست کلان نظام چه باشد- اشخاصی شانس بیشتری را برای رفتن به مسند قدرت پیدا میکنند. در آخر هم معقولترین گزینه برای سیستم، تقدیم ملت میشود. تا درنهایت ملت هم دوپینگی کرده باشند و در ناخودآگاه سیراب از دموکراسی انتخاباتی شوند یا به قول سید محمد خاتمی مردمسالاری دینی را تجربه کرده و به گونهای حکم ریاستجمهوری را تنفیذ نمایند.
آن کس که اصولگرایان بیش از همه خود را مشتاق به انتخابش نشان میدهند، اتفاقا مهره سوختهی بازیست. اصلاحطلبان هم که از یک سو زیر اجاق را میدمند از سوی دیگر آش را بیشتر هم میزنند تا خوب پخته شود، نقش کاتالیزوری را برای این معرکه بازی میکنند. برای مثال اگر پویش انتخاباتی سال ۸۴ را مرور کنید متوجه میشوید تا یک هفته قبل از انتخابات رای سازمانی و حزبی اصولگرایان محمدباقر قالیباف است. اما درست یک هفته مانده به انتخابات محمود احمدینژاد رای سازمانی اصولگرایی را پشت سر خود میآورد و برای پرواز از مرحله اول موفق میشود. در مرحله بعدی با هاشمی رفسنجانی به دور دوم میرود که حتی اگر به جای احمدینژاد در سال ۸۴ محسن رضایی هم با رای سازمانی به دور دوم رفته بود، حتما طلسم عدم انتخاب خود را میشکست؛ چون هاشمی در آن سالها هنوز به عنوان یک اصلاحطلب ژنتیک معرفی نشده بود و در برزخ پوستاندازی گرفتار بود و به مثابهی یک دوزیست سیاسی نقش آفرینی میکرد.
هسته سخت قدرت ذائقهی تنوع طلبی دارد. هیچ حذفی را اجازه بازگشت نمیدهد. موسوی، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد....
فعلا کاندیدای بسیج کننده جناح اصولگرا سعید جلیلی است. او را علم خواهند کرد با شعارهای سوپر انقلابی. در نهایت، چیزی در مایهها و قامت حسین دهقان رئیسجمهور معقولتری خواهد بود. جلیلی در تحلیل نهایی محصول احمدینژادیسم در ایران است و احمدینژاد فعلا قرار نیست که به قدرت بازگردد به دو علت:
اول) اصل اساسی فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی: رانده شده از قدرت دوباره بازنخواهد گشت.
دوم) ماموریتی که برای باند احمدینژاد در نظر گرفته شده، چیزی نیست جز جایگزینی آنها به جای اصلاحطلبان در نقش یک اپوزیسیون خودی. جلیلی هم که آفریده احمدینژادیسم است، پس محکوم به انتخاب نشدن. هر چند که عبدالرضا داوری سخنگوی جبهه یا دولت بهار سیگنالهای جدیدی صادر میکند.
اصلاحطلبان هم نقش نخودی یا بیخودی را هم بگیرند برایشان کافیست. اپوزیسیونی خوب است که اپوزیسیون باقی بماند. لازم باشد میتواند نقش افسر بهداری را هم بازی کند، اما تا زمانی که اجباری برای آن وجود ندارد چه کاری است؟! در انتخابات سال ۹۲ که ضرورت مذاکرات احساس میشد، طبیعتا نیاز به افسران بهداری هم به طور طبیعی امری ضروری بود.
نکته مهم دیگری که وجود دارد کارکرد این کاندیداهای تندروی گرم کننده تنور انتخابات است. نظام، آنها را در موقعیت چالش برانگیزی قرار میدهد. آنها پس از اینکه از سوی مردم گزینش نمیشوند و متوجه میشوند که بین مردم محبوبیتی ندارند، حس شکست عمیقی پس از ناکامی در انتخابات، روان آنها را آزرده میکند و محصول این وضعیت میشود بازگشت بیش از پیش به دامان نظام سیاسی و تبدیل شدن به یارانی وفادارتر برای جریان اصولگرایی. طبیعتا برای گزینش به عنوان افسر زرهی لیاقت بیشتری هم پیدا میکنند.
قوه کلیدیای چون قضائیه، یا شورای نگهبان قانون اساسی و امثالهم همان لشکر موتوریزه هستند. هیچگاه اصلاحطلبان هم دم از اصلاح آنها نزدند، چون آنها هم خوب میدانستند که این خطشکنیها به آنها نیامده است. گهگاهی نقهایی در مورد شورای نگهبان در هنگامه رد صلاحیتها زدند اما قوه قضائیه هرگز. پس از بیست سال "نبرد صندوقها" بدنهی آش شعلهقلمکار اصلاح طلبی به این نتیجه رسید که حالا صندوق آنچنان هم آش دهنسوزی نبوده اما آیا اصلاحطلبان شیفته خدمت که حتی به درد گرم کردن تنور انتخابات هم نمیخورند، به این نکته پیبردهاند؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat
اول اینکه به استراتژیستهای برخی نهادهای مالی از جنس دولتی و نیمهدولتی باید تبریک گفت که دوباره نشان دادند از مردم ایران و از نخبگان ایرانی باهوشتر، حرفهایتر و چند لایهتر عمل میکنند.
آنها به جای اینکه به مانند جمعیت قابل توجهی از ایرانیها، استراتژی معاملاتی خود را بر مبنای پیروزی ترامپ بنا کرده باشند، استراتژی خود را بر مبنای یک سناریوی دو وضعیتی یعنی پیروزی ترامپ و یا پیروزی بایدن تنظیم کرده بودند.
وقتی اکثریت تحلیلهای مردم در یک استراتژی یعنی پیروزی ترامپ با سه دلیل سادهانگارانه خلاصه شود، طبیعتا پیروزی در این رقابت کار چندان سختی هم نخواهد بود. عمده تحلیل ایرانیها از امر پیچیدهای چون صنعت انتخابات در حد دلایلی که در زیر ذکر میشود، خلاصه میشد.
الف) "کار، کارِ خودشان است" افراط در رویکرد دائیجان ناپلئونی. با اینکه مطالعه دقیق تاریخ نشان میدهد دخالت ابرقدرتها در تاریخ ایران امری متقن است، رویکرد دائیجان ناپلئونی به آن، محصولی جز عقبماندگی فکری به دنبال نخواهد داشت که احتمالا افراد را اسیر سندرم خود زیرک پنداری مزمن نیز خواهد نمود. این دوستان بایست متوجه باشند که توطئه همیشه بوده و هست؛ نه اینکه همه چیز توطئه است.
ب) "رئیس جمهور هیچ وقت یک دورهای نمیشود" در حالی که در آمریکا، جورج بوش پدر، کارتر و جرالد فورد در چند دهه اخیر از مثالهای نقض این تحلیل اشتباه و بدون مراجعه به تاریخ هستند.
پ) "مگر دفعه پیش نظرسنجیها نمیگفتند که کلینتون رئیسجمهور است و ترامپ شد، این بار هم موضوع از همین قرار است" این یعنی سخیفترین شکل گرفتاری در خطاهای استقرائی آن هم بر مبنای یک و تنها یک مشاهده عینی.
زمانی که بسیاری دلخوش از این استدلالهای غلط بودند و در خلوت هم بابت آنها خود را لایک میکردند، طرف مقابل برنامه خود را پیش میبرد. پویا ناظران در یکی از پادکستهای خود و برخی اقتصاددانهای دیگر، قیمت واقعی دلار را حدود ۱۸ الی ۲۱ هزارتومان تخمین میزنند در حالی که صرافی بانک ملی قیمت را تا ۳۳هزار تومان نیز افزایش داد. یعنی آنها به سادگی با استفاده از هیجان انتخابات آمریکا دلار را پنجاه درصد گرانتر فروختند، اینان به درستی پیشبینی کرده بودند که بایدن رئیسجمهور بعدی آمریکاست. به عنوان یک تاجر حرفهای به این نتیجه رسیده بودند که ما میتوانیم با کوبیدن بر طبل انتخاب دوباره ترامپ، دلار را تا جایی که میشود گران کنیم. اگر ترامپ انتخاب شد که افزایش قیمت دلار را با فروش در اوج پیشخور کردهایم و سرعت رشد کمتری را تجربه خواهیم کرد و اگر بایدن انتخاب شود یک نوسان حسابی را از دلار با ریزشی کردنِ روانیِ آن خواهیم گرفت. این نهادها با فروش دلار گران به سوداگران نشان دادند زبان اقتصادی را که در ایران آفریدهاند بهتر میدانند. برای مثال نرخ صرافی بانک ملی را مشاهده فرمائید؛ تا آخرین لحظه صرافی ملی بازی را ادامه داد و در منزجرکنندهترین شکل ممکن، الگوی "سر و شانه مستقیم" دلار که یک الگوی کلاسیک تکنیکال میباشد را نیز تشکیل داد و شروع به کاهش قیمت دلار نمود.
جالب اینجا بود که از اول صبح روز ۱۴ آبان تا حتی چند ساعت مانده به پایان نتایج نهایی، گروهی از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی قادر به پذیرفتن اشتباه خود نبودند. حتی خبر از پیروزی زود هنگام ترامپ هم میدادند. بدون توجه به این نکتهی مهم که آرای الکترال در ایالتهای با رای کلاسیک بدون تغییر باقی مانده و در ایالتهای پاندولی هم رقابت بسیار نزدیک بود.
در یادداشتی که در مورد جنگ رسانههای جریان اصلی و مدلهای آنالیز سیاسیِ آمار داشتم نیز به این نکته اشاره شده بود. زمانی که رقابت بسیار نزدیک میشود مدلهای متفاوت آماری و تحلیلی به شدت احتمال خطای پیشبینیشان افزایش مییابد.
بهتر است از تحلیلهای تقلیلگرایانه و سادهانگارانه در مسئله پیچیده و مشکلی چون "صنعت انتخابات" دوری کنیم. اما چرا با این همه ما این چنین وابسته اخبار آمریکا هستیم؟
ماکیاولی در کتاب گفتارها بحثی دارد در مورد اینکه چرا ملتها به بیگانگان روی میآورند؟ اینکه مردم این اندازه در کشوری منتظر نتیجه انتخابات کشوری ۱۵هزار کیلومتر آن طرفتر باشند، جای پرسشی جدی دارد. ماکیاولی در پاسخ میگوید در سیستمی که نهادهای قضایی برای تخلیه خشم مردم پیشبینی نشوند، آن مردم دچار خشم انباشته شده و نتیجه آن روی آوردن آنها به بیگانگان است. پیامدهای خطرناکی هم در انتظار آنها میتواند باشد، ممکن است در این وضعیت مردم شیفته قلدرمآبی شوند. قلدری که قرار است در برابر مسببان خشمِ انباشته علم شود. قلدری که تنها سیاستاش به نفع آنها افزایش قیمت دلار، سکه و طلاهای انبار شدهشان است. در برخی کانالهای اقتصادی-اجتماعی در تلگرام مشاهده میکردم که بر طبق نظرسنجیهای (هر چند غیر استاندارد و فاقد ارزش علمی) آنها، اگر انتخابات آمریکا به شکلی خیالی در ایران برگزار میشد ترامپ با اکثریت بالایی انتخاب هم میشد. آیا ترامپیسم در ایران مشتری دارد؟ شاید!!! بیقانونی، خودشیفتگی، قبیلهگرایی و ....نتیجه ولع برای این جنس انتخاب قیمتاش به بهای نابودی هر چه بیشتر اقتصاد ما و ساقط کردن زیستمان از حیث انتفاع است.
اما همه در یک چیز مشترکاند: خشم انباشته. چه آنکه دنبال افزایش قیمت دلار و طلاست و چه آنکه دستاش کوتاه از این ماجراهاست.
پایان فصل اول در موضوع انتخابات آمریکا اگر نهایی شدن پیروزی بایدن باشد؛ مسئله ما در فصل دوم چه خواهد بود؟ احتمالا پس از چند روز تماشای مصاحبههای رودی جولیانی شهردار اسبق نیویورک و وکیل شخصی ترامپ بابت تقلب دموکراتها و دستگاه فاسد آنها، تکنیک تلکه کردن موکل در یک دعوای از پیش باخته در سطح کلان سیاسی را نیز خواهیم آموخت. کمی هم اگر اهل سینما باشید به یاد آوردن صحنههایی از جلسه سران خانوادههای مافیا در تریلوژی پدرخوانده بابت شباهت رودی جولیانی ایتالیایی تبار هم در روحیه و هم در شکل و تیپولوژی به آنها، باید سراغ مسئله خود برویم.
میان کاندیداهای سیاسی پدیدهای کمتر شناخته شده اما زیرپوستی وجود دارد از جنس نوعی از سرقت، که نگارنده نام آن را " گَرتهبرداری از کاندیدای بازنده" مینامم. به این مفهوم که هرگاه کاندیدایی به سختی و زحمت رقیب انتخاباتی خود را شکست دهد متوجه میشود که برنامههای طرف مقابل جذابیت بالایی داشته و دارای مشتری قابل توجهی بوده که این اندازه برای او دردسر آفرین بوده است، پس شروع به گرتهبرداری از آن میکند. مثال دمدستی این ماجرا طرح پرداخت یارانه از سوی مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۴ بود که احمدینژاد آن را به نفع خود پس از پیروزی در انتخابات مصادره کرد. بایدن هم در مدل آمریکایی شعارهایی مثل بازگشت صنایع به آمریکا را از ترامپ ربود. مردم ایران هم باید متوجه باشند که بایدن با پیروزی بر ترامپ سیاستهای او را کنار نخواهد گذاشت بلکه آن را به نفع خود مصادره خواهد نمود. بایدن میتواند وارث برنامههایی باشد که جواب داده است. با این وجود بسیاری از مردم بازی را برای بار دیگر باختند. توجه به این نکته میتواند مفید باشد که معماران اصلی تحریم در راه بازگشت به کاخ سفید هستند.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
از یکی دو سال قبل بحثهای داغی بر سر اینکه آیا بازار بورس ایران دارای حباب است یا نه، در جریان بودهاست. موافقان و مخالفان حباب هر یک استدلالهای منطقی و قدرتمندی را نیز ارائه کردند. این روزها که شاخص کل اصلاح یا به تعبیری دقیقتر ریزش قابل توجهی را تجربه کرده است، برای اینکه نگاه دوبارهای به وضعیت شاخص بورس تهران داشته باشیم سعی کردم از مدل ژانپل رودریگو استفاده نمایم. نمودار اول نمودار پروفسور رودریگو در باب مکانیسم عملکرد حبابهای اقتصادی میباشد و نمودار دوم نمودار شاخصکل بورس تهران است که به صورت تطبیقی با نمودار رودریگو، توسط بنده جاینشانی شده است.
مدل پروفسور ژانپل رودریگو برای تشریح حبابهای اقتصادی، یک مدل چهار مرحلهای است. در این یادداشت بررسی تطبیقی مختصری بین این مدل و شاخص کل بورس ایران انجام شده است. تلاش شده نمودار شاخص کل به چهار بخش مجزا به مانند مدل رودریگو تقسیم شود و میزان تطابق آن با شاخص بورس تهران مورد بررسی قرار گیرد. شاخص کل بورس تهران پس از چهارسال بازار بیرمق یا به اصطلاح بورسی آن رنج از سال ۹۲ الی ۹۶ درون یک مستطیل، نوسان مینماید. در آذر ماه ۹۶ با خروج از مستطیل وارد مرحلهای میشود که با مدل مورد بررسی تطابق قابل قبولی دارد. در این مقطع مستطیل سبز رنگ پس از چهار سال شکسته می شود و میتوان گفت داستان رشد عجیب و غریب آن آغاز میگردد. داستان این رشد در چهار مرحله به قرار زیر است:
مرحله اول) مرحله خفا
فاز اول یا مرحله خفا، به منظور ورود پولهای هوشمند و افراد دارای رانت اطلاعاتی به بازار بورس است. این مرحله در بورس ما میتواند ماههای پس از آذر ۹۶ الی ابتدای تابستان ۹۷ باشد که اولین موجهای پول هوشمند وارد بازار بورس شد. حملهای ناموفق هم به شاخص ۱۰۰.۰۰۰ واحدی آن دوره میشود اما بدون نتیجه ای مشخص پایان مییابد.
مرحله دوم) مرحله آگاهی
در اینجا بود که موسسات مالی، شرکتهای سرمایهگذاری، تامین مالیها، هلدینگها، انواع صندوقها و غیره به صورت جدیتری وارد میدان میشوند و موج اصلی حرکت و بلند شدن نمودار شاخصکل از کف کانال تکنیکال که از سال ۸۸ به آن ورود کرده بود آغاز میشود و شاخص خیزی محسوس و عالی را تا حوالی مهرماه ۹۷ برمیدارد و دلار را تا حوالی ۱۹ هزارتومان همراهی میکند. در نهایت این موج با سقوط دلار ۱۹۰۰۰ تومانی پایان مییابد. در نتیجه موج خروج اول یا تله خرسی به اصطلاح بورسیها شکل میگیرد. اما انرژی و برنامهای که این گروه از سرمایهگذاران داشتند به این سادگیها محدود شدنی نبود. این جریان مقدمهای بود برای ورود موج سوم سرمایهگذاران به بورس.
مرحله سوم) فاز اصلی حرکت
اینجا فازی است که رسانهها وارد گود شدند و تبلیغ سرمایهگذاری در بورس به صورت تمام عیاری کلید خورد. در حدود اواخر سال ۹۷ که شاخص، ۲۰۰.۰۰۰ واحد را شکست، مرحله ورود عموم مردم به بورس اتفاق افتاد. انرژی و قدرت پول در این مرحله به اندازهای بود که در آخر ماه سوم سال ۹۹ بازار وارد پارادایم جدیدی شد و تمام کانالهای با شیب ملایم را جاگذاشت. اما مولفههای بنیادی اقتصاد دنبال کننده سرکشیهای تکنیکال بازار سرمایه نبود. مقاومت دینامیک ۱.۳۵۰.۰۰۰ واحد کلاستر با ۱.۴۲۰.۰۰۰ واحد مرز پارادایم قبلی در قالب زمانی هفتگی بود که با رد شدن از آن بازار سرمایه پارادایم قبلی را جاگذاشته و وارد پارادایم جدیدی شده بود.
مرحله چهارم) فاز تخلیه حبابها
پیچیدهترین بخش ماجرا و چالشبرانگیزترین بخش مدل همینجا اتفاق روی میدهد. اینکه واقعا حباب به نهایت خود رسیده، یا فقط گرفتار یک اصلاح ریزش مانند شده است؛ این مدل را در تطبیق با بورس ایران دچار چالش مینماید. ما اکنون در اواخر مهرماه ۹۹ در مرحله چهارم هستیم.
در ۲۰ مهرماه ۹۹ قیمت دلار حوالی ۳۱.۰۰۰ تومان است. از مردادماه دلار از ۲۱.۰۰۰ تومان به مقدار پنجاه درصد رشد صعودی داشته در حالی که بورس تهران در حدود سی درصد کاهش در شاخص را تجربه کرده است. یعنی گپی حدود ۸۰ درصد به صورت خطی و واگرایی بین حرکت این دو بازار.
به صورت طبیعی این واگرایی ماندگار نخواهد بود یا دلار به شدت دارای حباب است و بانک مرکزی با حبابی کردن بیشتر آن در حال درآمدزاییست، یا بورس تهران به صورت مصنوعی در حال کنترل شدن است. البته در واقعیت هر دو با هم قابل تصور است. در این سه هفته آینده بازی به شدت وابسته به نتیجه انتخابات در آمریکاست. اگر بایدن انتخاب شود احتمال ترکیدن حباب دلار بالاست، کسی خبر ندارد در مرز ۳۵.۰۰۰ تومان سونامی دلار بر سر چه کسانی خالی خواهد شد. رسانهها فعلا مشغول القای این نکته به ذهن مردم هستند که در انتخابات قبلی هم هیلاری کلینتون در نظرسنجیها از ترامپ جلوتر بوده اما در نهایت نتیجه را واگذار کرده است. در حالی که نکتهای که بایست بدان توجه داشت این است که در انتخابات قبلی کلینتون اختلاف بسیار شکنندهای با ترامپ داشته است اما وضعیت این روزها متفاوت از چهار سال گذشته است. برتری حدود ۷ الی ۱۱ درصدی بایدن در بسیاری از ایالتها نمیتواند یادآور اختلاف شکننده انتخابات قبلی باشد. اما هر اتفاقی که بیفتد به نظر نمیرسد در شش ماه آینده تغییر محسوسی در درآمدهای دلاری دولت بتوان متصور بود مگر مدیریت یک جنگ روانی در برابر دلار.
به نظر میرسد اگر فرض کنیم که دلار حوالی ۲۱.۰۰۰ تومان معادل شاخص ۲.۱۰۰.۰۰۰ واحدی بوده باشد، چون نقطه واگرایی بین دلار و شاخص بورس از آنجا آغاز میشود، باید سراغ بررسی دو سناریوی اصلی رفت.
سناریوی اول:
قبول تطابق مدل پروفسور رودریگو با بورس ایران در فاز چهارم
اگر فاز چهارم مورد قبول قرار گیرد یعنی فاز تخلیه حباب، ما در بخش قبل از یک صعود کوتاه مدت هستیم. یعنی رشد تا حوالی ۱.۸۰۰.۰۰۰ واحد را تجربه میکنیم و با نزدیک شدن به انتخابات آمریکا با ورود یک شوک جدی، پس از اینکه به اصطلاح بورسی یک تله گاوی را طی کردهایم به سمت ریزش اصلی حرکت میکنیم.
سناریوی دوم:
عدم قبول تطابق مدل حباب پروفسور رودریگو با بورس ایران در فاز چهارم
این فاز که یک تحلیل تکنیکال قوی پشت آن وجود دارد در حال تکمیل الگوی خود میباشد. از طرفی تئوری موجشماری الیوت هم در جستجوی یک موج پنج صعودی است. این الگو بر این عقیده است که شاخص، رشدی در حدود ۲.۶۰۰.۰۰۰ واحد را میتواند رقم بزند و تکمیل دو کندل سبز در قالب هفتگی میتواند نویدی بر آن باشد. دولت روحانی به سردمداری همتی رئیس بانک مرکزی تمام تلاش خود را خواهند کرد که بورس را با رقمی رویایی در شاخص به پایان برند، اما جریانهایی که میتوانند با بازی برای مثال با سهام پالایشی چنین ریزش دقیقی را برای شاخص بورس در ترند میانی کانال تکنیکال آن رقم بزنند، (کانال مورد اشاره در تحلیلهای قبلی از شاخص کل قابل مراجعه است) اجازه چنین حرکتی را خواهند داد؟! آنچه که دیده میشود و وضعیت تحلیل آینده اقتصاد ایران را پیچیده میکند از یکسو در هم تنیدگی غیرخطی شاخص بورس با قیمت دلار است، یعنی دقیقا مشخص نیست که چرا واگرایی بین دلار و شاخص بورس این اندازه پیچیده عمل میکند و از سوی دیگر سرنوشت نرخ برابری دلار به ریال است که به شدت وابسته به یک امر سیاسی یعنی انتخابات در آمریکاست. همه اینها را به این نکته مهم اضافه کنید که هنوز بسیاری از تحلیلگرهای ایرانی نمیدانند که نرخ برابری دلار به ریال دارای یک نقطه بهینه است و لزوما افزایش نرخ برابری دلار به ریال نمیتواند تاثیر مثبتی روی کلیت اقتصاد و بورس یک کشور داشته باشد.
فریبرز نعمتی
@tammollaat