قسمت دوم
پس از اینکه در یادداشت اول از منظر منافع ملی ایران به مسئله قرهباغ پرداختیم و به صورت خاصتر بحث را با بررسی مواضع پانتورکها در ایران کمی شکافتیم، در چند روز اخیر مرور مواضع برخی از ملینماها یا دوستداران ایران در قامت پانفارسیسم تخیلی نیز بهتر بود مورد بررسی قرار گیرد. چرا تخیلی؟ چون در واقعیت زبان فارسی یک انتخاب بودهاست تا یک اجبار، یا پدیدهای ذاتی در ایران. درون فلات ایران زبانهای متفاوتی مورد استفاده بوده که زبان فارسی شانس آن را داشته تولیدات فرهنگی پیچیدهتری را از لحاظ مضمون و محتوا با تکیه برعرفان، اندیشه و فرهنگ موجود در فلات ایران داشته باشد و مورد استقبال مناطق مختلف ایران قرار گیرد. پان بودن آن هم در زبان، بیشتر همان جنس اندیشههای روانگردان را به خاطر میآورد تا اندیشههایی منطقی و قاعدهمند.
پانفارسیسم فرزند نامشروع یا حتی به عبارت بهتر خودخوانده پانایرانیسم است این روزها به بهانه دفاع از منافع ملی ایران به عنوان یار دوازدهم پانتورکیسم توپ میزند. اینکه "مرز دفاع از ایرانشهر جنگ قرهباغ است" به نظر همان نقطه ضعف نوعی از ناسیونالیسم در مفهوم غربی است که به اشتباه در قالب "پانایرانیسم" از دو سمت معرفی میشود. اول از سمت پانفارسیسم تخیلی که برای خرید حقانیت(مشروعیت) به سمت معرفی خود به عنوان پانایرانیسم حرکت مینماید و آن را به همزیستی ترجیح میدهد، دوم از سوی گروههای گریز از مرکز، که پانفارسیسم تخیلی را پانایرانیسم معرفی مینمایند، یا به اصطلاح سادهتری جا میزنند، تا با حداقل انرژی حداکثر تخریب را به نفع ایدئولوژیهای روانگردان خویش رقم زنند.
سوال اینجاست که چرا جریانهای سرکوبشده اما مشتاق برای سرکوب چون پانفارسیسم به سمت حمایت از ارمنستان حرکت میکنند و دلایل آنها چیست؟
آنها مجموعهای از استدلالها را بیان میکنند که پرداختن به چندی از آنها میتواند بخشی از مختصات فکری آنها را واکاود.
استدلال اول)
چون پانتورکیسم جریانی گریز از مرکز است، پس به منظور ایستادگی در برابر این جریان، باید ایران به نفع ارمنستان وارد عمل شود!
بر مبنای این استدلال ایران باید مسائل داخلی خود را به سیاست بینالملل خود پیوند زند، آیا منطقیست که بازیهای بین المللی که هر لحظه بر مبنای خواست ابرقدرتها قابلیت پیچخوردن و تغییر جهت را دارند با مسائل داخلی پیوند زده شوند؟!
این استدلال با هر دو فرض ممکن دارای خطای منطقی است؛
الف) فرض کنیم پانتورکیسم در ایران دارای عقبه آنچنان قابل توجهی نیست.
اگر این گزاره صحیح باشد، که نگارنده نیز اینگونه میاندیشد، تنظیم سیاستخارجی ایران بر مبنای یک گروه فکری اقلیت آیا امری مضحک و خندهدار نیست!
ب) فرض کنیم پانتورکیسم در سالهای اخیر توانسته رشد قابل توجهی را داشته باشد، در نتیجه جمعیت این گرایشفکری رو به افزایش است و باید سرکوب شود. با پذیرفتن این فرض محال، زمانی که این ایدئولوژی یا گرایش فکری رشد قابل توجهی را داشته باشد با ورود ایران به جبهه جنگ قرهباغ به نفع ارمنستان حتما این بازی باخت-باخت پیامدی جز آب به آسیاب پانتورکیسم ریختن نخواهد داشت. مطمئنا حرکتهایی این چنینی که نه بر مبنای عقلانیت سیاسی بلکه بر مبنای عنادورزیهای حسابنشده تنظیم میشوند نمیتوانند به صلاح منافع ملی ایران در طولانی مدت باشند. آیا این حرکت چیزی جز قوامبخشی به کینهتوزی پانتورکیسم در مناطق شمالغرب کشور و تهیه خوراک تبلیغاتی برای گریز از مرکز نخواهد بود؟
استدلال دوم)
دلبستگی ارامنه به ایران، بیش از دلبستگی گرایشهای پانتورک به ایران میباشد!
هیچ مطالعه میدانی استاندارد و قابل اتکایی که بتواند چنین گزاره سنگین وزنی را اثبات نماید در یک بررسی مقدماتی قابل ردیابی نمیباشد. مشاهدات میدانی هم نشان میدهد در میان ایرانیان ارمنیتبار زیستدرون گروهی الگوی مشخص زندگیست که قابل مقایسه با توزیع جمعیتی ایرانیان با زبان ترکی آذربایجانی، کیفیت، کمیت و انواع گرایشهای فکری آنها که هیچ، حتی گروه اقلیتی چون پانتورکها را هم شامل نیست و در کل قیاسی معالفارق است. پس بر مبنای فحاشی در فضاهای مسموم مجازی نمیتوان در مورد کیفیت همه افرادی که همدل یا سمپات با این جریان گریز از مرکز در بخشهای متفاوت هستند حکم صادر کرد. این جریان طیف متنوعیست از افرادی که بر مبنای ناخرسندی از تبعیضهای قومیتی-منطقهای متمایل به این جریان شدهاند، تا وطنفروشهایی که نام ایران را با لکنت بر زبان جاری میسازند.
استدلال سوم)
باکو و ایروان هر دو فرزندان ایران نیستند!!! به عبارت بهتر ایروان هست اما باکو دیگر نیست.
این نیز از نکات قابل توجه در باب اندیشههای پانفارسیسم تخیلیست. میدانیم که وابستگی ارمنستان به روسیه از وابستگی آذربایجان به آمریکا شدیدتر و جدیتر است. در ثانی حیدر علیاُف به عنوان یک سیاستمدار کار کشته در مناقشه اول قرهباغ زمانی که با هاشمیرفسنجانی ملاقات مینماید بر نقاط تاریخی پیوند آذربایجان با ایران برای ترغیب مداخله ایران به نفع آذربایجان تکیه میکند، متاسفانه فرصتسوزی تاریخی ایران در آن زمان به سبب خروج ایران از جنگ هشتساله، باعث از دست رفتن این فرصت تاریخی میشود. اما ارمنستان به عنوان یک واحد سیاسی هیچگاه از استراتژی نقطه مشترک فرهنگی بهره نجسته و لزومی هم بر این رویکرد نداشته است. هر چند که به تعبیر سیدجواد طباطبایی ما دو بار قفقاز را از دست دادیم، یک بار با ضعف قشون در عهدِ عهدنامهها و یک بار در زمان فروپاشی شوروری به سبب فقدان دید استراتژیک و ضعف در سیاست خارجی.
پانفارسیسم تخیلی به جای استفاده از توانمندیهای مناطق مختلف ایران همیشه فرصت را تبدیل به تهدید مینماید، تا تهدید را تبدیل به فرصت نماید. هنوز ذهنیت این گروه واپسگرا متعلق به صد سال پیش است بدون درک تفاوت زمانی صد ساله. اگر گرایشهای ملیگرایانه پهلوی اول، زمانی بر مبنای ضرورتهایی نیازمند یکپارچهسازی بوده، امروز وحدت کثرتها را نمیتوان از جنس صد سال پیش پیگیری نمود. پاسخ تکراری به سوالهای متفاوت در زمانهای متفاوت محکوم به مردودیست. استراتژی دخالت به نفع ارمنستان در مناقشه قرهباغ از این استدلال هم ره به جایی نمیبرد.
استدلال چهارم)
اشتراک فرهنگی بین پایین و بالای ارس وجود ندارد و تنها یک شباهت زبانی بین دو منطقه وجود دارد، محتوای فرهنگی متفاوت است!
اینکه نام کشوری به اسم آذربایجان به جای اَران یا آلبانیای قفقاز بنا به دلایل سیاسی، شاید توسعه طلبانه و حتی در بهترین حالت به قول محمد امین رسولزاده برای زنده نگهداشتن یک حس نوستالژیک آذربایجان انتخاب شده یک بحث است، بحث کشف انشقاق فرهنگی بین این دو نقطه یک بحث دیگر است. چگونه میتوان تاثیر نخبگان سوسیال دموکرات قفقاز را در انقلاب مشروطه ایران ناچیز جلوه داد. چگونه میتوان آثار اوزئیر حاجیبیف را مرور کرد و بدون ریزبینی و دقت در آنها ردپای فرهنگ تعاملی ما با منطقه قفقاز را ندید، چگونه میتوان جریانهای عمده مهاجرتی قوی بین دو منطقه را در طول تاریخ کتمان نمود، چگونه میتوان یکی از بزرگترین زخمهای تاریخ، عهدنامههای گلستان و ترکمنچای را ندید و دم از تفاوت در محتوا و شباهت در ظاهر زد، چگونه میتوان نقش نظریهپردازان "مشروطهایرانی" ساکن در شهرهای مختلف منطقه قفقاز را سانسور کرد! چگونه میتوان به تکذیب اشتراک فرهنگی شمال و جنوب ارس پرداخت با بسیاری از مولفههای مشابه و سپس مدعی پیوند بین اقوام ایرانی همچمون آذربایجانی و لر شد! اگر فیلترها این چنین تند و تیز انتخاب شوند آنها که به هم شبیهترند تا اینها.
استدلال پنجم)
چون ارمنستان در محاصره ترکان است پس لاجرم همیشه در کنار ایران باید بماند!
به نظر استدلال منطقیست، اما نمیتوان بر مبنای آن شروع به چماقکشی به نفع ارمنستان نمود. در بهترین حالت سیاست خارجی ایران را به جای موضعگیری اصولی و استاندارد به سمت اتخاذ سیاستهایی با استاندارد دوگانه پیش خواهد برد. چگونه میتوان سیاست خارجی معقولی را معماری کرد که طی آن درون سرزمین یک کشور از وجود منطقهای خود مختار دفاع شود.
نتیجه اینکه به نظر میرسد راه میانه و منطقی این است که در قفقاز بهترین استراتژی انجام حرکاتی پیچیده و نامحسوس در راستای به رسمیت شناختن تمامیت ارضی آذربایجان در مناقشه قرهباغ و دفاع از ارمنستان در برابر توسعهطلبی ترکیه باشد. ترکیه با شعار یک ملت، دو دولت تکلیف خود را یکسره کرده، اما ما میتوانیم در مناقشات قفقاز با حرکتهایی صحیح برنده بازی سیاسی قفقاز باشیم و مدافع حقوق و سیاست در شکل استاندارد آن. ایران دارای چندین کارت برنده در مناقشه قفقاز است.
الف) اشتراک زبانی با بخشی از شهروندان ایرانی هر دو طرف درگیر، فرهنگ در هم تنیده، تاریخ مشترک
ب) داشتن مرزهای جغرافیایی مسلط به هر دو کشور آذربایجان و ارمنستان.
پ) شیعی بودن اسلام در آذربایجان و اهل سنت بودن ترکیه
ت) همزیستی مسالمتآمیز با ارامنه در شهرهای متفاوت خودمان به عنوان فرزندان ایران فرهنگی.
ث) نیازهای امنیتی، کریدوری و اقتصادی ارمنستان و آذربایجان به ایران در بلند مدت.
با همین کارتها ایران بازیهای بسیاری را میتواند به انجام رساند، نقشههای بسیاری برای آینده طراحی شده که این جنگ نقطه ابتدایی ماجراست. در رویاهای سلطان اردوغان اول اشغال نوار مرزی ارمنستان و احداث کریدوری به آذربایجان از طریق نخجوان یکی از آنهاست، به شکلی که ایران دیگر همسایهای به نام ارمنستان نداشته باشد.
گروهی از پانتورکها در باب منازعه قرهباغ از این گلهمند هستند که چرا ایران که هیچجا موضع بیطرفی اتخاذ نمیکند نوبت قرهباغ که رسیده موضع بیطرفی اتخاذ کرده است! تنها جایی که پانتورکها با پانفارسها به هم نزدیک شدهاند همین لحظه جنگافروزیست. ایران در یک مورد هم که رضایت داده شطرنجبازی کند به جای شمشیرزنی، دوستان گلهمند هستند که چرا ایران جبهه دیگر منطقهای باز نمیکند!
آیا میتوان جریانهای قوممحور، نژادمحور یا زبانمحور را جریانهای دوستدار ایران دانست؟! یکی از این گلهمند است که چرا به نفع ارمنستان وارد جنگ نمیشود، دیگری از این گلهمند که چرا به نفع آذربایجان وارد جنگ نمیشود؟
فریبرز نعمتی
یکی از مضحک ترین ادعاهای ممکن که در تاریخ انتخابات ترکیه اتفاق افتاد، محصول شعبده بازی اردوغان بود.
گویی بازی با چراغ جادوی سیاست گاهی می تواند موجوداتی را از درون آن رها سازد که در دنیای ذهنی نمی توان آنها را متصور بود. متهم کردن حزب اصلی اپوزیسیون (جمهوریت خلق) به تقلب از سوی حزب پوزیسیون (عدالت و توسعه)!!! در انتخابات شهرداری استانبول یک اتفاق باور نکردنی بود، پاسخ به سوالی این چنین عجیب که چگونه کسانی که بیرون از قدرت هستند بر علیه کسانی که در قدرت هستند تقلب می کنند فقط از عهده امثال اردوغان برآمد و فرجام ماجرا به اینجا رسید که در نهایت به جای یک شکست با سیزده هزار رای اختلاف، شکستی با هفتصد و هفتاد و هفت هزار رای اختلاف را رقم زد. محصول این بازی نابجا با چراغ جادوی سیاست بیرون آمدن غولی احتمالی به نام "اکرم امام اوغلی" برای اردوغان شد.
در دهم فروردین ماه نود و هشت؛ زمانی که انتخابات سراسری شهرداری ها در ترکیه برگزار شد، حزب عدالت و توسعه در میان کرسی هایی که از دست داد، وزن سه کرسی سنگین تر بود. آنکارا، ازمیر و استانبول.
این شکست سه گانه در سه کلان شهر سرآمد ترکیه برای اردوغان آنچنان سنگین بود که تصمیم گرفت در عملی خارج از عرف سیاسی زیر صفحه شطرنج سیاست بزند، تا با ادعای وقوع تقلب در انتخابات استانبول از سنگینی بار شکست بکاهد. بیست و پنج سال پیش اردوغان با رسیدن به شهرداری استانبول توانسته بود آغاز یک دوره طلایی را برای حزب آک پارتی رقم بزند. او که آغاز موفقیت های آرمانی خود را از این شهر به یادگار دارد در یکی از کمپین های انتخاباتی بن علی یلدریم، در سخنرانی تبلیغاتی اش حاضر شده و گفته بود: داستان ما و استانبول داستانی عاشقانه است و پیوند ما غیرقابل بیان. اما چیزی که در وزن کشی سیاسی اتفاق افتاد پایان این رابطه عاشقانه بود و عمل نکردن ماشین تبلیغاتی اردوغان.
ماشین انتخاباتی اردوغان از دو تیغه یک قیچی بُرنده تشکیل شده است. تیغه اول، تیغه توسعه اقتصادی است و تیغه دوم تیغه روانشناسی طبقات سنتی که اتفاقا پیچیدگی های بسیار بیشتری از تیغه اول دارد.
پویش های انتخاباتی اردوغان و حزب او بر یک حس نانوشته، یعنی علاقه به دهن کجی به نخبگان از سوی مردم عادی و سنتی بنا شده است و در تمام این سال ها یک استراتژی کارکن برای انتخابات های متنوع در ترکیه جواب داده است. این خوی کمتر پرداخته شده طبقات سنتی آنچنان قدرتمند است که توانسته بازویی معادل با موفقیت های اقتصادی اردوغان را بسازد. این تیغه همان تیغه ای است که برای مثال در نسخه ایرانی احمدی نژاد نیز از آن بهره برداری کرد. زمانی که طبقات سنتی، محرومان اجتماعی، جمعیت قابل توجهی از ساکنان مناطق روستایی و حتی گروه های مذهبی که سال ها ناتوانی سیستمی در بیان مطالبات خود داشته اند دفعتا توسط شخصی بی پروا و جسور دارای تریبونی می شوند که آرمان ها و خواسته های آنها را بیان می کند؛ این آزادسازی انرژی فنر فشرده شده می تواند چنان جهش هایی را رقم بزند که متوقف کردن آنها تنها با اتمام انرژی آزاد شده ممکن است و هیچ مانع سیاسی ای یارای ایستادن در مقابل این سیل عظیم را ندارد.
اما چگونه این بار تیغه ها کند شدند؟
تیغه روانشناختی
معرفی کردن همیشگی حزب جمهوری خلق به عنوان یک حزب نخبه گرا این بار با ضد حمله اکرم امام اوغلی کاملا سلطان را آچمز کرد. ورود امام اوغلی به حوزه های سنتی قدرت اردوغان، یعنی مساجد توانست شکاف موثری را در بدنه رای دهندگان ایجاد کند و تعادل کفه ترازویی را که همیشه با اختلاف کمی به سمت سلطان می چربید به هم زند. امام اوغلی با ورود به مساجد و شروع سخنرانی های تبلیغاتی اش با آیاتی از قرآن، حزب عدالت توسعه را که مجری انحصاری تعالیم اسلامی شناخته شده بود کنار زد و از سویی تصویر سکولار حزب جمهوریت خلق را در ذهن جمعیت هدف و حامی اردوغان در حد موثری تغییر داد.
تیغه اقتصادی
رشد میزان بیکاری در میان جوانان به حدود بیست درصد، کاهش ارزش برابری لیر ترکیه در برابر دلار آمریکا، بازگشت تورم بالای بیست درصد و ... از جمله عواملی هستند که به کند شدن تیغه اقتصادی منجر شدند.
امروز دوم تیرماه ۹۸، در تاریخ حزب آک پارتی، یک نقطه عطف تاریخی اتفاق افتاد. نقطه عطفی که قرار نبود چنین برجسته باشد، مگر با اشتباه محاسباتی فاحشی که اردوغان مرتکب شد.
پیامدهای این اشتباه محاسباتی عبارتند از:
الف) تغییر طرفین رقابت، از دوگانه بن علی یلدریم- اکرم امام اوغلی به دوگانه اردوغان-امام اوغلی و شکست اردوغان از امام اوغلی به صورت نمادین.
ب)مبادله یک شکست حداقلی با سیزده هزار رای، با یک شکست حداکثری با اختلاف حدود هشتصد هزار رای.
پ) شکست در اقناع وجدان عمومی مردم ترکیه و عدم باور آنها به تقلب در انتخابات قبلی و مشارکت بیشتر آنها در انتخابات فعلی.
ت) قدرت گرفتن بیشتر موضع دوستان سابق و رقبای امروز چون؛ داود اوغلی(نخست وزیر اسبق) و عبدالله گل (رئیس جمهور سابق)به عنوان جریان های موازی و آلترناتیوهای آینده نزدیک حزب عدالت و توسعه
در نهایت می توان گفت: سیاست مداران تمامیت خواه زمانی ضربه های کاری دریافت می دارند که خود را در اوج قدرت و اقتدار می یابند و سرمست از پیروزی های پی در پی می باشند. در اوج سرمستی تصمیماتی اتخاذ می کنند که در نهایت کم هزینگی ظاهری، پیامدهایی دردناک دارند.