در مقطع دبیرستان معلم تعلیمات دینی داشتم که کلی اهل کیف و حال بود. یادش بخیر آقای "بهروز.ن"...
ناظم دبیرستان با لحنی که گویا از دست کارهای ایشان کلافه شده باشند میگفتند: امان از بهروزخان!
استاد "بهروزخان" شخصیتی طنزپرداز، روادار، رِند، کمی در خود فرو رفته در عین حال آنارشیست بود. قوانین سیستم آموزش و پرورش را هم گاهی تا قسمتی به سخره میگرفت. در عین اینکه با دانش آموزان سربهسر میگذاشت و کِرکِر خنده داشت، اما رابطه رفاقتی با آنها نداشت و این بخشی از سیاست بسیار پیچیده ایشان در اداره کلاس بود. حتی در کلاس با دانش آموزان سر مسابقات فوتبال شرط بندی هم میکرد. اگر شرط را میبرد که میگرفت. اگر هم میباخت از سر قدرت و جایگاه، در کمال سادگی و خوشمزگی شرط باخته را پرداخت نمیکرد. گاهی برخی از بچه های کلاس به استاد میگفتند: استاد ما حوصله نداریم، میتوانیم نمانیم؟ بهروزخان میفرمود: بله میتوانید بروید. اما در لیست حضور و غیاب در مقابل نام آن چند نفر مینوشتند: فراری!!!
خاطرم هست در درس قرائت قرآن نمره من به صورت طبیعی ۲۰ بود، اما با کمال تعجب مشاهده کردم نمره اینجانب را ۱۹/۲۵ ارزشیابی نمودند. زمانی که از استاد علت را جویا شدم فرمودند: اگر به شما نمره بیست میدادم به سبب شرط بندیهایی که با هم داشتیم به ما شک میکردند!!!
تصور کنید بعد از این همه مشارکت در بازیهای استاد، در نهایت حقتان، به سادگی قربانی همین مشارکتتان در بازیهای استاد شود. این شرح مختصر از احوالات استاد تعلیمات دینی و رابطه او با دانشآموزان را گفتم که به بحث مهمتری برسیم. بحث رابطه ما و اصلاحطلبان.
تمام بازیهایی که بهروزخان سر ما آورد همان بازیهاییست که اصلاحطلبان سر جمعیت طرفدار خود آوردند.
رابطه اصلاح طلبان با بدنه هم چیزی نیست جز همین بده و بستانهای استاد بهروزخان با دانش آموزان.
کرکر و خندههایشان با طرفداران است، امتیاز دادنهایشان به اصولگرایان. هر وقت هم که مطالبهای باشد به سادگی میفرمایند: اگر این مطالبه مطرح شود به نیت های ما و شما شک میکنند!!!
در هیچ درگیریای بین اصولگرایان و اصلاحطلبان اینها طرف اصلاحطلبان را نگرفتهاند.
نهایت شاهکارشان هم میشود ساخت ناامیدی از لیست امید، جمعه وعده طرح دو فوریتی دادن و شنبه ظهر غلاف کردن. صادر کردن اعلامیههای دوطرفه به نفع سیخ و کباب.
آقای سید محمد خاتمی رهبر اصلاحات اعلامیه میدهند، این اپوزیسیون خارجنشین! آقای خاتمی خیلی از این اپوزیسیون خارجنشین در ارگانهای مطبوعاتی شما قلم زدند، تحلیل کردند، تفسیر نوشتند، اصلا از شخص شما خاتمی ساختند و از بساطتان، نظریه برای اصلاحات تولید کردند و ماهیت شما را ساختند. از که برای چه تبری میجوئید؟ بابا گلی به جمال احمدی نژاد که از هیچ کسی تبری نجست و دربست پشت همه قبیلهاش ایستاد، یا آن میرغوغا را بگو...
به کسانی که رفتهاند و دل در گرو شما داشتند به جای غائب میگویید فراری!
البته از جمعیتی که در گفتن بزرگترین دروغ تاریخ سیاسی ایران مشارکت کردند و نقش اصلی را بازی کردند بیش از این هم انتظاری نیست. علت اینکه اصلاحطلبان از آن میرغوغا نیز بریدند همان بود که پیرمرد اسرار هویدا میکرد و دائم میگفت: طیف رنگین کمانی مردم. بدنه رای اصلاحطلبان جمعیتی بود رنگین کمانی از کسانی که چپ بودند تا راست، فقیر بودند تا متوسط شهری، بریده از نظام بودند تا معتقد به نظام، از ملیگرای تخیلی تا قومگرای گریز از مرکز و همه دوگانههای ممکن جامعه ایران که خارج از یک روایت منسجم اصولگرایی میاندیشیدند و میزیستند. وظیفه اصلاحطلبان هم کتمان این رنگین کمان و جا زدن همه این تنوعها در یک تیپِ حزبالهیِ پاستوریزهیِ کمی روشنفکرِ سروشخواندهیِ کمی زاویهدار با اصولگرایی که همه آنها صد در صد که نه، اما چیزی حدود ۹۲.۶ درصد با روایت اصولگرایی توافق دارند بود. ترکیبی از تتابع اضافات که به درد هیچ چیز نخورد.
جز یک دروغ بزرگ در تاریخ سیاست...
دروغی که اصولگراها آن را دوست داشتند، چون از جامعه چیزی مثل موافق و موافقتر میساخت. صد البته عملکرد سوپاپهای اطمینان را نیز مورد اعتمادتر میکرد.
اصلاحطلبان منفعتاش را میبردند، چون رانتی که شورای نگهبان برای آنها به صورت غیرمستقیم فراهم کرده بود به آنها اجازه میداد وزیر، وکیل و مدیرکل شوند؛ اگر فضا کمی بیش از آن باز میشد که کلاه اینها هم پس معرکه بود، ما هم محروم بودیم از پوزخندهای همیشگی ایشان به سادهلوحیهایمان. همیشه حال کسی را داشتهاند که به عنوان آخرین نفر قبل از بسته شدن دربهای مترو در ساعت شلوغ، موفق به سوار شدن در رکاب اصولگرایان شدهاند و برای مردم منتظر در ایستگاه دست تکان میدهند. هنوز هم لحن نظریهپردازانشان در گوشمان زنگ میزند که بنده خداها پستهای اجرایی که به شما نمیرسد کمی واقعبین باشید!
"ما که زمانی خط امامی بودیم و تسخیر کننده سفارت وضعمان این است، شما که جای خود دارید"
بدنه رنگین کمانی هم راهی جز مشارکت و قبول آن دروغ بزرگ نداشتند، به قول گوبلز: برای باورپذیری باید بزرگترین دروغ تاریخ سیاست گفته میشد تا اینکه دوگانه مخالف و مخالفتر را شکل آبرومندانهای میداد و در حد یک کلمه انتزاعی "اصلاحطلب" فرو میکاست. مردم از اصلاحات درک اصلاح در اصول داشتند اما اصلاحطلبان آن را به اصلاح در فروع، فرو کاستند و اصولگرایان بدان به مثابهی اصلاح در فروعِ فروع قائل بودند.
این تیپ حزباللهی پاستوریزه و سروش خواندهی نرمخو دیگر به درد ما نمیخورد. جمعیتی که شاید، هم تیپ دهدرصد بدنه رای خود بود اما با انکار آن، برای خود جمعیتی تخیلی ساخته بود.
هر گاه توانستی با صدای بلند نام بسیاری از رنگهای طیف را فریاد بزنی سراغ من بیا، اگر نه اصلاحات دیگر به درد گرمکردن تنور انتخابات هم نمیخورد. اصلاحات در ۸۸ مُرد، دوپینگ ما در ۹۲ چیزی جز یک اتلاف وقت نشد.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
انتخابات ریاست جمهوری در حال نزدیک شدن است؛ از این سو و آن سو هم مستان قدرت سربرمیآورند برای رسیدن به میدان پاستور.
زمانی که شیفتگی اینها را میبینم، تعحب میکنم که این افراد چطور و چگونه از سرنوشت پیشینیان درس نمیگیرند. اینان مجذوب و شیفته تکرار تجربهای تلخ برای متصدیان مقام ریاست جمهوری هستند و به دنبال نوای نی بیاختیار به مسلخ بیآبرویی پیش میروند. شیفتگان خدمت بر این تصورند که دزد برای خانه همسایه است یا اینکه مرگ برای دیگران.
مقامهای انتصابی در جمهوری اسلامی ایران از طریق پروتکلهای نانوشته اما آشکاری گزینش میشوند، مقامهای انتخابی چه؟ به نظر میرسد در ایران مقامهای انتصابی نقش افسران لشکر زرهی را دارند و انتخابیها نقش افسران لجستیک و پشتیبانی. البته چیز عجیبی نیست و در تاریخ ایران امری سابقهدار است. برای اینکه درک درستی از این تعبیر داشته باشیم اجازه بدهید موضوع را با یادآوری واقعهای در تاریخ معاصر ایران بیشتر بشناسیم.
داستان لشکر موتوریزه تهران چه بود؟!
سالهای حوالی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. سازمان افسری حزب توده به عنوان نفوذیهای این حزب در ارتش شاهنشاهی به شمار میآمدند. طبیعتا داشتن چنین سازمانی برای حزب بسیار غرور آفرین بود. حتی سالها پس از کودتای ۲۸ مرداد حزب توده ایران که متهم بود با کمک این افسران میتوانسته است دست به مقابله با کودتا بزند؛ در مظان اتهام بیعملی بود. حزب توده هم راستش صدایش را درنمیآورد. رهبران حزب پیش خود میگفتند بگذار مردم فکر کنند ما میتوانستیم و نکردیم. اینگونه اُبهتمان هم زیر سوال نمیرود، حداقل هیمنهمان باقی بماند برایمان. برخی تودهایها هم طبق معمول همیشه به دنبال توجیه رفتار حزب بودند که دکتر مصدق عملکرد درستی نداشت؛ ما هم با او همکاری نکردیم. اما اصل موضوع چیز دیگری بود.
یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب ص۴۱۶ میگوید: "در بین ۴۶۶ افسر تودهای که محاکمه شدند، هیچ کدام فرمانده یک لشکر موتوریزه در تهران و یا نزدیک تهران نبودند. اکثریت اعضای این گروه، از مدارس نظامی، ژاندارمری، پلیس و نیروی هوایی بودند و یا در بخشهای پزشکی، مهندسی و ارتباطات کار میکردند.... نظارت دقیق شاه، مانع از آن شده بود که افسران تودهای به بخشهای مهم و حساس دست پیدا کنند. "روایتهای دیگری هم هست که میگوید: اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران معروف به "رکن دو ارتش"، در گزینش افسران لشکر موتوریزه وسواس خاصی به خرج میداد. قدیمیهای خدمتِ نظام میدانند رکنِ دو کجا بود. از لحاظ سازمانی چیزی مثل اطلاعات سپاه کنونی با ترکیب عقیدتی-سیاسی و ...
اما چیزی که قرار بود از داستان بالا بفهمیم این بود که فعالین امری سیاسی باید بدانند مهرههایشان را در یک روند سیاسی کجا میچینند؟ در لشکر زرهی یا در بهداری ارتش!
نقشهای مقامهای انتصابی و انتخابی در ایران همینگونه است. مقامهای انتصابی مقامهایی کلیدی و تاثیرگذارند و مقامهای انتخابی در بزنگاههای تاریخی نقش همان افسران بهداری ارتش را دارند؛ چیزی بیخاصیت و بیتاثیر.
با دقت در فرآیند انتخابات ریاست جمهوری در ایران میتوان الگوی مشخصی را ردیابی کرد.
ابتدا جریان اصولگرا افراطیترین کاندیدا را علم میکند تا در میدان تیر، گلولهها بر روی مترسک ایذایی شلیک شود، پس از اینکه یک دوگانه حسابی ساخته شد و انرژی عظیمی در ملت برای حذف آن چهرهی مشخص بسیج شد- بسته به اینکه سیاست کلان نظام چه باشد- اشخاصی شانس بیشتری را برای رفتن به مسند قدرت پیدا میکنند. در آخر هم معقولترین گزینه برای سیستم، تقدیم ملت میشود. تا درنهایت ملت هم دوپینگی کرده باشند و در ناخودآگاه سیراب از دموکراسی انتخاباتی شوند یا به قول سید محمد خاتمی مردمسالاری دینی را تجربه کرده و به گونهای حکم ریاستجمهوری را تنفیذ نمایند.
آن کس که اصولگرایان بیش از همه خود را مشتاق به انتخابش نشان میدهند، اتفاقا مهره سوختهی بازیست. اصلاحطلبان هم که از یک سو زیر اجاق را میدمند از سوی دیگر آش را بیشتر هم میزنند تا خوب پخته شود، نقش کاتالیزوری را برای این معرکه بازی میکنند. برای مثال اگر پویش انتخاباتی سال ۸۴ را مرور کنید متوجه میشوید تا یک هفته قبل از انتخابات رای سازمانی و حزبی اصولگرایان محمدباقر قالیباف است. اما درست یک هفته مانده به انتخابات محمود احمدینژاد رای سازمانی اصولگرایی را پشت سر خود میآورد و برای پرواز از مرحله اول موفق میشود. در مرحله بعدی با هاشمی رفسنجانی به دور دوم میرود که حتی اگر به جای احمدینژاد در سال ۸۴ محسن رضایی هم با رای سازمانی به دور دوم رفته بود، حتما طلسم عدم انتخاب خود را میشکست؛ چون هاشمی در آن سالها هنوز به عنوان یک اصلاحطلب ژنتیک معرفی نشده بود و در برزخ پوستاندازی گرفتار بود و به مثابهی یک دوزیست سیاسی نقش آفرینی میکرد.
هسته سخت قدرت ذائقهی تنوع طلبی دارد. هیچ حذفی را اجازه بازگشت نمیدهد. موسوی، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد....
فعلا کاندیدای بسیج کننده جناح اصولگرا سعید جلیلی است. او را علم خواهند کرد با شعارهای سوپر انقلابی. در نهایت، چیزی در مایهها و قامت حسین دهقان رئیسجمهور معقولتری خواهد بود. جلیلی در تحلیل نهایی محصول احمدینژادیسم در ایران است و احمدینژاد فعلا قرار نیست که به قدرت بازگردد به دو علت:
اول) اصل اساسی فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی: رانده شده از قدرت دوباره بازنخواهد گشت.
دوم) ماموریتی که برای باند احمدینژاد در نظر گرفته شده، چیزی نیست جز جایگزینی آنها به جای اصلاحطلبان در نقش یک اپوزیسیون خودی. جلیلی هم که آفریده احمدینژادیسم است، پس محکوم به انتخاب نشدن. هر چند که عبدالرضا داوری سخنگوی جبهه یا دولت بهار سیگنالهای جدیدی صادر میکند.
اصلاحطلبان هم نقش نخودی یا بیخودی را هم بگیرند برایشان کافیست. اپوزیسیونی خوب است که اپوزیسیون باقی بماند. لازم باشد میتواند نقش افسر بهداری را هم بازی کند، اما تا زمانی که اجباری برای آن وجود ندارد چه کاری است؟! در انتخابات سال ۹۲ که ضرورت مذاکرات احساس میشد، طبیعتا نیاز به افسران بهداری هم به طور طبیعی امری ضروری بود.
نکته مهم دیگری که وجود دارد کارکرد این کاندیداهای تندروی گرم کننده تنور انتخابات است. نظام، آنها را در موقعیت چالش برانگیزی قرار میدهد. آنها پس از اینکه از سوی مردم گزینش نمیشوند و متوجه میشوند که بین مردم محبوبیتی ندارند، حس شکست عمیقی پس از ناکامی در انتخابات، روان آنها را آزرده میکند و محصول این وضعیت میشود بازگشت بیش از پیش به دامان نظام سیاسی و تبدیل شدن به یارانی وفادارتر برای جریان اصولگرایی. طبیعتا برای گزینش به عنوان افسر زرهی لیاقت بیشتری هم پیدا میکنند.
قوه کلیدیای چون قضائیه، یا شورای نگهبان قانون اساسی و امثالهم همان لشکر موتوریزه هستند. هیچگاه اصلاحطلبان هم دم از اصلاح آنها نزدند، چون آنها هم خوب میدانستند که این خطشکنیها به آنها نیامده است. گهگاهی نقهایی در مورد شورای نگهبان در هنگامه رد صلاحیتها زدند اما قوه قضائیه هرگز. پس از بیست سال "نبرد صندوقها" بدنهی آش شعلهقلمکار اصلاح طلبی به این نتیجه رسید که حالا صندوق آنچنان هم آش دهنسوزی نبوده اما آیا اصلاحطلبان شیفته خدمت که حتی به درد گرم کردن تنور انتخابات هم نمیخورند، به این نکته پیبردهاند؟
فریبرز نعمتی
@tammollaat
این یادداشت اتودی مختصر از ماجرای در حال وقوع، اما زیرپوستی این روزهاست. تولد یک اپوزیسیون نوپا در حوزه سیاست ایران... طیفی از جناح راست در حال جا زده شدن به عنوان اپوزیسیون در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران میباشد. طیفی که میتواند به انسجام ساختاری پوزیسیون (حاکمیت) کمک کند و دردسرهای کمتری نسبت به نمونههای شناخته شده قبلی ایجاد نماید.
برای تشریح دقیقتر این واقعه، در یک برداشت کلی میتوان گفت: اپوزیسیونها
گاهی واقعی(یعنی خارج از اختیار حاکمیت شکل میگیرند)
و گاهی دستسازند(یعنی با اراده حاکمیت شکل میگیرند).
به نوعی میتوان گفت تولد اپوزیسیونها، نتیجه تولیدِمثل حکومتهاست. تولید مثل حکومتها برای بقا، الگویی کاملا مشابه با نمونههای زیستشناختی دارد؛ البته پیچیدهتر و متنوعتر.
جوامع انسانی بر مبنای تکامل و پیچیدگی ساختاری خود، انواع متفاوتی از فرزندآوری را تجربه میکنند. نگارنده به چهار مدل فرزندآوری که معادلهایی در حوزه سیاست دارند؛ قائل است که عبارتند از:
الف) فرزندانی که به صورت طبیعی متولد میشوند.
ب) فرزندانی که به فرزندی قبول میشوند.
پ) فرزندانی که به قول نسل مادربزرگها به زور دارو و درمان خاص متولد "گردانده" میشوند.
ت) فرزندانی که ناخواسته متولد میشوند.
به مدد مدلسازی با این چهار مدل فرزندآوری در جوامع انسانی، حکومتها نیز قادرند به کمک روشهای مشابهی صاحب فرزند شوند. در هر واحد سیاسی، اپوزیسیون محصول عملکرد همان حاکمیت است، پس لاجرم تمام آنچه که درک میکند و آنچه که عمل مینماید، محصول واکنشهای او به پوزیسیون خود و حاکمیتیست که با آن در جدل است. اپوزیسیونها پس از تولد، مسیرهای متفاوتی را میپیمایند و گاه هیچ شباهتی به والدین خود ندارند. اپوزیسیونها فرزندان خلف یا ناخلف پدران خود میشوند و در نهایت علیه آنها یا شورش میکنند یا شورانده میشوند.
از سوی دیگر نظامهای سیاسی به صورت طبیعی برای توجیه عملکرد خود نیازمندِ آفرینش پدیده دشمن هستند؛ دشمنهای خارجی و داخلی. یکی از کلاسیکترین و دم دستیترین روشهای انتخاب دشمن گزینش آنها از میان اپوزیسیونهای بالقوه یا بالفعل است. از دیدگاه دیالکتیکی هم جز این نمیتواند باشد؛ چون هر موجودی با نقطه مقابل خود مفهوم مییابد. به عبارت دیگر نظامها وامدار دشمنان خود هستند و کیفیت تعریف دشمن در آنها، رئوس اصلی ایدئولوژی لویاتان را برای آنها تبیین مینماید. از دشمنان خارجی که بگذریم و روی همان اپوزیسیونها متمرکز شویم میتوانیم سه مورد اول را به فرزندان خواسته و مورد آخر را به فرزند ناخواسته نسبت دهیم.
به عنوان یک بررسی موردی میتوان در مورد ایران دقیقتر شد و حتی کمی محدودتر به بررسی اپوزیسیونها در تاریخ چهلساله انقلاب پرداخت. گروههای سیاسیای که به عنوان اپوزیسیون شناخته شدهاند، شامل دو طیف اپوزیسیون فرزند ناخواسته و اپوزیسیون فرزند خواسته بودهاند. پس از انقلاب، جمهوری اسلامی ایران صاحب یک سری فرزندان ناخواسته در قالب اپوزیسیون بود که خود نقشی در آفرینش آنها نداشت. نه آنها را متولد کرده بود، نه به فرزندی قبول کرده بود و نه از دسته سوم یعنی از خانواده فرزندانِ به کمک دارو و درمان بودند. اینها قامتشان آنقدر در زمان پهلوی بزرگ شده بود که فردای انقلاب سودای سرکشی از فرامین پدر جدید [حاکمیت جدید] را داشتند و خود ادعای حقانیت بر مسند قدرت را مینمودند. فرزندانی ناهمگون و نامتقارن با شرایط توزیع قدرت جدید. لاجرم پدرِ [حاکمیت جدید] صاحب اتوریته هم نمیتوانست حضور آنها را در خانه تحمل کند پس مجبور به سرکوب و تبعید آنها بود. از نهضت آزادی، تا سازمان مجاهدین خلق، از سازمانهای چپ تا جبههملی. از سلطنتطلب تا... این شکل از اپوزیسیون تکلیفاش کاملا مشخص بود.
مدل دوم جریان اصلی در اپوزیسیونها، مدل اپوزیسیون (فرزند طبیعی)!!! یعنی همین جنبش اصلاحات بود. بر مبنای یک زایمان طبیعی از بطن جمهوری اسلامی متولد شده بود. در کل هم هیچگاه وفاداریاش به نظام را نمیتوانست کنار بگذارد، چون قامت او ذیل قامت نظام بود. زاویههایی با نظام پیدا میکردند اما هیچ وقت این زاویهها نمیتوانستند از حدی معین فراتر روند.
البته با اینکه از بطن نظام سربرآوردند، اما چون از نسل همراهان اصلی انقلاب محسوب میشدند به صورت طبیعی مدعی هم بودند. اگر سال ۸۸ را آخرین فرصت جدی اصلاحطلبی برای بازگشت به قدرت، به نمایندگی میرحسین موسوی بدانیم، آنگاه در بررسی استراتژی جبهه اصلاحات متوجه یک تناقض تاکتیکی میشویم. رهبری میانهروانه و مسامحه طلبانه خاتمی سازگاری چندانی با رویکرد انقلابی میرحسین موسوی نداشت. اصلاح طلبان در تاکتیک دچار خطایی شده بودند که اصلاح آن برای آنها چیزی جز مرگ به همراه نداشت اما باقی ماندن بر همان روال سابق هم چنگی به دل نمیزد. آنها دچار "خطای توالی" زمانها شده بودند. ترتیب درست زمانها را از دست داده بودند. جایی که موسوی را باید کاندیدا میکردند خاتمی را کاندیدا کردند و جایی که خاتمی را باید، موسوی را. عجیب مینمود که چطور اصلاحطلبی از اصلاح به انقلابیگری پای صندوقهای رای میرسید و نمایندگی آن را به کسی میسپرد که پس از سالها سکون سیاسی به ناگه از غیب بیرون آمده بود و نوای عدم سازش را کوک مینمود. او با بیان جمله "هرگز تسلیم این صحنهآرایی خطرناک نخواهم شد" طغیانی را کلید زد، که برای نسل حاضر در میدانِ آن سالها، تجربه نشده بود. پس از شنبهی آن جمعه، فضای سیاسی ایران تبدیل به فضای قبل از آن نشد و سیاست در ایران وارد فضایی رک و راستتر شد. پردهای که در میان اپوزیسیون و پوزیسیون دریده شد و آنچه نادیدنی بود بیش از یک سال تجربه شد.
نهایت کار اصلاحطلبی اینگونه پایان یافت و دوره ده ساله زوالِ آخرین نشانههای آن اپوزیسیون، کلید خورد. فقدان اپوزیسیون و درد بیفرزندی، کشتیبانان را به فکر چاره انداخت تا این بار اپوزیسیونی از طیف سوم را امتحان کنند. نظام، بین اپوزیسیون اصلاحطلب، که سیاستورزی میانهروانه و رادیکالیسم فرهنگی را در دستور کار داشت با اپوزیسیون احمدینژادی که سیاستورزی رادیکال و پوپولیسم فرهنگی را در دستور کار داشت، دست به انتخاب زد. نتیجه شد جایگزینی احزاب دستراستی تندروتر و اشخاص نسبتا جوان و گاهی متفاوت از تیپهای شناخته شده و بهنجار آنان. تشکلهایی که دیگر شناسنامه خاص جریان راست اسلامی را نیز پاره میکنند و جامههایی کمتر شناخته شده بر تن مینمایند. از زمانی که تکلیف نظام در برخورد با اصلاحطلبان در انتخابات مجلس یازدهم واضح و روشن شد، دیگر شناسایی پیام نظام به اصلاحطلبان تقریبا غیرقابل کتمان بود. خلاصهی پیام نظام به اصلاحطلبان این بود که "شما دیگر حتی به درد گرم کردن تنور انتخابات هم نمیخورید."
در اواخر دهه نود شمسی نظام در حال متولد کردن یا جا زدن یک اپوزیسیون جدید است. در طول تاریخ جمهوری اسلامی روند "تقسیم بر دو" پس از حذف مخالفان نسل اول روندی شناخته شده بوده است. از آنجا که سرکوب شدهها و تبعیدیها قابلیت تقسیم بر دو شدن را نداشتند. رویکرد اصلی اینگونه است که در هر دورهای عدهای از مغضوبشدگان ریزش مینمایند و میان باقیماندهها سرشاخههای جدیدی متولد میشوند. به نظر میرسد جدیدترین شاخه اپوزیسیون که به زودی از آن به صورت رسمی رونمایی خواهد شد، جریانی نخواهد بود جز طیف فکری رئیسجمهور سابق، "طیف دولتبهار و یاران". اولین نمود بازگشت به قدرت برای آنها، حضور پررنگشان در انتخابات مجلس شورای اسلامی، با چراغی نیمهروشن بود. اما این حضور با یکی از اصلیترین عرفهای سیاسی در نظام جمهوری اسلامی ایران در تناقض و تقابل میباشد. به نظر نگارنده گزاره "رانده شده از قدرت به هیچ وجه حق بازگشت به قدرت را ندارد" همان اصل اساسی در عرف سیاسی حاکم بر نظام است که باعث این تناقض میشود.
به نظر میرسد با جمع بین نتیجه انتخابات مجلس و این اصل اساسی، فرآیند تولد طیف مجلس به عنوان اپوزیسیون جدید مدتیست که در ساختار نظام کلید خورده است. اپوزیسیونی که هیچگاه قدرت غالب نخواهند شد، چون اصل اساسی هیچ وقت فدای فرع نخواهد بود. با استحکام نظام از لحاظ اتوریته در داخل و عدم نیاز به امتیازدهی به نیروهای معترض در وضعیت امروز، میتوان به این نتیجه رسید که نظام با تدبیر کاملا مشهودی در حال متولد کردن اپوزیسیون جدید خود است تا با معرفی آنها به عنوان جریان اپوزیسیون، هم جریان اصلاح طلبی را به تاریخ بسپارند و هم طبقه متوسط رو به زوال در ایران را فاقد صدای سیاسی نماید. باید منتظر بود و دید که این جریان سیاسی جدید که سالها پیش معروف به راستهای جوان بودند، به همراه چهرههای تازهتر خود در قامت منتقدهایی تندرو، در چه جایگاهی متوقف خواهند شد. در نهایت آنها که با ادبیاتی وامگرفته از مارکسیسم اسلامی، یک روز نظام کنکور را میکوبند و یک روز نظام درمان را، چگونه از عهده نقش خود برخواهند آمد.
فریبرز نعمتی
@tammollaat
Www.redlight.blogsky.com
پس از بازگشت رئیس جمهور روحانی از سرزمین هاله نور دیدگان، طبق معمول هر ساله سفر روسای جمهور به آن سرزمین، پیچ و تاب رقابت های ریاست جمهوری 96 وارد فاز جدیدی شد.
به واقع وقوع رویدادهای دوگانه ای که در تعبیر هگلی به دوگانه تراژیک-کمدی از آنها تعبیر می شود در تاریخ کشور ما کم نبوده و نخواهد بود. روایت است که در انتخابات ریاست جمهوری دوره اول، بنی صدر در حرکتی زیرکانه قبل از کاندیداتوری رسمی برای تصدی مقام ریاست جمهوری طبق معمول آن سال ها به دیدار امام امت می رود. پس از خروج از منزل امام خمینی در یک حرکت هماهنگ شده عده ای از خبرنگاران خودی به صورتی کاملا خودجوش!!! در آن مکان هبوط می نمایند و سوالی از بنی صدر پرسیده می شود! آیا شما کاندیدای مقام ریاست جمهوری خواهید بود؟ بنی صدر می گوید بلی !!! در آن جو سیاسی چنان وانمود می شود که بنی صدر با هماهنگی در آن جلسه کاندیدای ریاست جمهوریست. حال پس از گذشت سال ها همان اتفاق در آستانه تکرار بود. محمود احمدی نژاد به کارگردانی مشاورانش در همان شرایط بنی صدر قرار می گیرد غافل از اینکه این بازیگر آن بازیگر نبود و این دوره آن دوره و فراتر از آن نمایش کارگردانان به غایت ضعیف تر.
امروز که می دانم دیگر خبری از معجزه هزاره سوم حداقل در میان مدت نیست خوشحالم؛ چون دیگر لازم نیست ساعت ها وقت پر ارزش زندگی خود را صرف قانع کردن اشتیاق مظلومانه و ناآگاهانه ناشی از استیصال اقتصادی مردمی کنم که بی صبرانه لحظه شماری برای نجات خود به دست همان ناجیانی می کردند که خود معمار کبیر این نابسامانی های سیستماتیک اقتصادی برای آنها بودند. خوشحالم برای زندگی جوانانی که قرار بود در دوئل به سبک انگلیسی برای اعاده حیثیت و تسویه حساب سیاسی با کسی وارد رقابت شوند که معلوم نبود در کدامین قدم از ده قدم برای شلیک، اسلحه اش را از غلاف بیرون می کشد. خوشحالم که فانتزی بازی سیاسی این بار حتی در لباس اعلمی و تاجزاده که منادی حق کاندیداتوری برای محمود احمدی نژاد شده بودند، امروز دست خالی است. گاهی دوستان دلسوز ما غافل از این نکته هستند که در دموکراسی فرصت بازی برای بی وفایان به سازوکار دموکراتیک در نظر گرفته نشده است و این قاعده ای است که مقدم بر استثناست. برادران در هیچ یک از کشورهای توسعه یافته این گیتی برای هر که از راه می رسد فرش قرمز ریاست جمهوری به بهانه پاس داشت حقوق شهروندی پهن نمی کنند، تا اگر از میان آتش دموکراسی و انتخابات قرار بر پر گشودن ققنوسی بود، این آتش آن آتشی نبود که از خاکسترش ققنوسی برخیزد. خوشحام برای رویاهای برباد رفته کسانی که چرتکه ها را بابت دویست وپنجاه هزار تومان یارانه دکتر به صدا در آورده بود و مشغول خرید پارچه برای دوختن کیسه بودند....
اما حقیقت ماجرا این است که تحلیل سیاسی قابل پیش بینی به وقوع پیوست.
در پایه ای ترین تحلیل، مکانیسم سیاسی جمهوری اسلامی ایران تاکنون امکان بازگشت دوباره به یک شخصیت سیاسی آن هم به مقام ریاست جمهوری را نداده است. بنا به دلایلی در فلسفه سیاسی این نظام.
دوم) تجربه ناکارآمدی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بی سابقه ای که کشور را در آستانه فروپاشی قرار داده بود.
سوم) لحظه شماری اکثریت نخبگان سیاسی در تمام جناح ها برای اتمام دوران ریاست جمهوری ایشان در دوره قبلی
چهارم) عدم پیش بینی پذیری شخصیت آقای احمدی نژاد و طرفداران. حرکت های هیجانی و احساسی این گروه که با توجه به نفوذ آنها در دستگاه امنیتی کنترل آنها را تا حد عدم امکان پیش می برد به مانند حادثه سفارت عربستان
پنجم) داشتن مخالفان قوی در گفتمان درونی اصول گرایی مانند لاریجانی ها، توکلی ها و ...
ششم) داشتن اتهامات اقتصادی بسیاری از مدیران رده بالا و رشد فساد سیستماتیک در بدنه دولت.
و بسیاری علل دیگر دلایلی بودند که دکتر را در سودای سیمرغ ناکام گذاشتند.
هر چند که دکتر در همان نامه انصراف خطاب به رهبری پویش انتخاباتی خود را برای ریاست جمهوری1400 کلید زد، اما بایستی بداند که مردم ایران در فراموش کردن ید طولایی دارند و آن عده که امروز برای او خیز برداشته بودند در انتخابات 1400 یقینا دل در گرو معشوقی دیگر خواهند داشت. به باور نگارنده احمدی نژاد با تحمیل هزینه های بسیاری بر امنیت ملی کشور بازنده انتخابات پای صندوق های رای می شد، اما به دلایلی که بیان شد خوشحالم از اینکه این اتفاقات با حداقل هزینه بود.